داستان عربی و ترجمه فارسی آن
عربی | فارسی |
فی إحدى الأزمنه کان هناک رجلا ثریا للغایه ویتحلى بأخلاق کریمه، وقد رزقه الله بابن ولکنه کان دائما قلقا علیه بسبب سوء أخلاقه وعاداته السیئه فی معاملته للآخرین؛ فذهب الأب ذات مره لطلب نصیحه أحد الشیوخ الحکماء، والذی طلب منه أن یأتیه بابنه الصغیر لیعطیه درسا؛ وعندما حضر الابن الصغیر طلب منه الشیخ السیر معه، ففعل الصغیر.
وأثناء سیرهما سویا طلب الشیخ من الصغیر أن یخلع نبته صغیره من الأرض لأجله ففعل الصغیر ذلک بکل سهوله ویسر، ثم استکملا مسیرتهما فمرا بشجیره صغیره فطلب الشیخ منه أیضا اقتلاعها من الأرض، حاول الصغیر عده محاولات وأخرجها فی النهایه، ومن ثم أخذه الشیخ إلى شجره کبیره ممتده الجذور وطلب منه اقتلاعها، ولکن الصغیر مهما فعل بها وحاول جاهدا لم یتمکن من قلعها. أخبره حینها الشیخ معلما إیاه الدرس: “اعلم یا صغیری جیدا أن هذه هی الحال أیضا مع صفاتنا السیئه منها والجیده، فبکبر سننا لا نتمکن من التخلص من صفاتنا السیئه، لذلک من الأفضل التخلص منها بصغرنا”. |
روزی روزگاری مردی بسیار ثروتمند بود و اخلاق خوبی داشت. خداوند به او پسری داده بود اما او همیشه نگران اخلاق بد پسرش و عادات بد او در تعامل با دیگران بود، بنابراین پدر روزی برای درخواست نصیحت یکی از بزرگان حکیم رفت. حکیم از او خواست تا پسر کوچکش را بیاورد تا به او درسی بدهد، زمانی که پسر کوچک آمد پیرمرد حکیم از او خواست که به همراه او بیاید و پسر کوچک این کار را کرد.
در هنگام حرکت پیرمرد از پسر خواست که گیاه کوچکی را برایش از زمین بکند و او نیز با آسانی این کار را انجام داد. سپس به راه خود را ادامه دادند و بر درختچه کوچکی رسیدند و پیرمد از پسر خواست که آن را نیز از زمین بکند، پسر کوچه چندبار تلاش کرد و در نهایت توانست آن را بکند. بار دیگر پیرمرد به درخت بزرگی رسید که ریشه های عمیقی داشت و از او خواست که درخت را بکند اما پسر کوچک هر چه تلاش کرد نتوانست آن درخت را بکند. در این زمان پیرمرد درسی به او یاد داد : ای پسر کوچک بدان که ما با صفت های بد و خوبمان نیز اینگونه ایم و اگر بزرگ شویم نمی توانیم از صفت های ناپسند خود رهایی یابیم پس بهتر است زمانی که کوچک هستیم از آن ها رها شویم |
همچنین بخوانید : جملات زیبای عربی با ترجمه فارسی
داستان عربی و ترجمه فارسی آن