داستان ساده عربی با ترجمه
داستان پزشک سر به هوا به عربی
یوم من الأیام مرضت زوجه رجل فی القریه فراح وأحضر لها الطبیب، دخل الطبیبإلى الغرفه وطلب من الزوج الانتظار بالخارج، وبعد قلیل خرج الطبیب من الغرفه وطلب من الرجل أن یحضر له سکیناً، لکن الرجل استغرب من طلب الطبیب وقال له أنه لا یوجد فی الدار سکیناً. ظهرت ملامح الحزن على وجه الطبیب ودخل مره أخرى إلى الغرفه، بعد قلیل خرج الطبیب مره أخرى وطلب من الرجل أن یقوم بإحضار مطرقه ومفک، ظل الرجل مستغرباً من طلبات الطبیب الغریبه، لکنه ذهب وأحضر له ما طلب.بعد قلیل خرج الطبیب مره أخرى وطلب من الرجل أن یحضر للرجل منشار، وقف الرجل وشعر بالخوف من طلبات الطبیب وقال له إن کانت زوجته لیست بخیر فإنه یفضل أن یقوم بنقلها إلى المستشفى، لکن الطبیب قال له “لا الأمر لا علاقه له بزوجتک لکنی کل هذا الوقت أحاول أن أفتح الحقیبه الخاصه بی”.. وقف الرجل مستعجباً من أمر الطبیب ولم یعرف ماذا یفعل. |
روزی از روزها همسر مردی در یک روستا بیمار شد. مرد رفت و پزشکی آورد. پزشک وارد اتاق شد و از شوهر زن خواست که بیرون اتاف منتظر باشد. بعد از مدت کمی پزشک از اتاق خارج شد و از مرد خواست که چاقویی برای او بیاورند. مرد از درخواست پزشک تعجب کرد و به او گفت در خانه چاقو ندارند. پزشک ناراحت شد و بار دیگر وارد اتاق شد. بعد از مدت کمی پزشک بار دیگر خارج شد و از مرد خواست تا چکش و پیچ گوشتی بیاورد، مرد از درخواست های پزشک شگفت زده شده بود اما رفت و آنچه خواست را آورد. بعد از مدتی کمی پزشک دوباره برگشت و از مرد خواست تا برایش اره بیاورد. مرد ایستاد و از درخواست های پزشک ترسید و به او گفت اگر همسرم خوب نیست بهتر است او را به بیمارستان ببرند. پزشک گفت : این مسأله ربطی به همسرت ندارد من دارم سعی می کنم که کیفم را باز کنم. مرد از کار پزشک متعجب شد و نمی دانست باید چه کار کند |
همچنین بخوانید : داستان کوتاه عربی با ترجمه فارسی
داستان ساده عربی با ترجمه