تاریخ ادبیات عربی
۱٫ واژه ی «ادب»
واژه ی ادب از کلماتی است که معنی آن همراه با تحول زندگی قوم عرب و انتقال آن از بدویت به مدنیت تغییر یافته و پی در پی معانی نزدیک به هم پیدا کرده، تا این معنی را که امروزه متبادر به ذهن می شود به خود گرفته؛ که عبارت است از سخنی رسا که به نیت تأثیر در عواطف خواننده یا شنونده به شعر یا نثر انشاء شود.
اگر در عصر جاهلی راجع به کلمه ی «ادب» کندوکاو کنیم آن را در زبان شاعران نمی یابیم، بلکه به کلمه ی «آدب» به معنای کسی که (مردم را) به طعام فرا می خواند بر می خوریم. در شعر طرفه بن عبد آمده است:
نحن فی المشتاه ندعوالجفلی *** لاتری الآدب فیناینتقر (۱)
یعنی «مائیم که در قشلاق دعوت عام می کنیم و آدب ما در دعوت به طعام تبعیض قائل نمی شود.» مأدبه به معنای خوراکی که مردم بدان دعوت می شوند نیز از همین ریشه است؛ از اشتقاقات این لغت «ادب، یادب» می باشد یعنی: طعامی آماده کرد، یا: به طعامی دعوت کرد.
گذشته از بیت طرفه، شعر دیگری که دلالت بر انتقال کلمه ی ادب از معنای حسی مذکور به معنای دیگر کند در دست نیست، تا آنکه در زبان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) این کلمه در معنای اصلاح و پرورش اخلاقی به کار گرفته می شود: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی.» (۲) شاعر مخضرم، سهم بن حنظله غنوی نیز کلمه ی ادب را در همین معنی به کار برده:
لایمنع الناس منی ما اردت ولا *** اعطیهم ما ارادواحسن ذا ادبا (۳)
این را که هر آنچه از دیگران بخواهد مانعش نمی شوند لیکن همه ی آنچه دیگران از او بخواهند، ندهد، دلیل بر «حسن ادب» گرفته [یعنی نوعی پرورش اخلاقی نه عمل بر وفق طبیعت یا پیشامد].
چه بسا کلمه ی ادب در عصر جاهلی نیز در همین معنی اخلاق به کار گرفته شده باشد لیکن نصی که این حدس را تأیید کند به دست ما نرسیده است. نلینو [۱۹۳۸-۱۸۸۲] با این فرض که «ادب» مقلوب «دأب» است بر آن رفته که ادب در جاهلیت به معنای سنت و سیرت پدران استعمال می شده است. در واقع اعراب همچنانکه جمع «بئر» را «آبار» و جمع «رأی» را «آراء» می آورده اند «دأب» را هم به «آداب» جمع بسته اند، و بعدها پنداشته اند که «آداب» جمع کلمه «ادب» است و ادب در معنای سنت و سیرت (دأب) در زبانشان رایج و معمول شده و ادب را به معنای خوی و عادت پسندیده گرفته اند. (۴) اما این فرض بعیدی است؛ قریب به ذهن این است که کلمه از معنی حسی آن: (دعوت به طعام) به معنای ذهنی: (دعوت به بزرگ منشیها و اخلاق ستوده) انتقال یافته باشد؛ همچنانکه تمام اسم معنیها بدین گونه نخست در کنار معنای حسی حقیقی به کار می رفته و سپس مفهوم ذهنی و مجازی یافته اند.
در عصر بنی امیه می بینیم که کلمه ی ادب در معنی اخلاقی و تربیتی استعمال می شود، و پیش از پایان آن دوره معنای دیگر و تازه تری بدان می افزایند: آموزش. در واقع عده ای از معلمین که خلیفه زادگان را طبق نظر خلفا فرهنگ عربی تعلیم می دادند، «مؤدبین» نامیده شدند. اینان به فرزندان خلفا شعر و خطبه و اخبار و انساب و «ایام» عرب (مربوط به دوره ی جاهلی و اسلامی) می آموختند. این استعمال جدید مجال آن را پدید آورد که «ادب» در مقابل کلمه ی «علم» قرار گیرد. «علم» در آن دوره به دانش شریعت اسلامی از قبیل فقه و حدیث پیامبر و تفسیر قرآن اطلاق می شد.
و چون وارد عصر عباسی شویم می بینیم دو معنای پرورشی و آموزشی کلمه ی ادب، هر دو در کنار هم کاربرد دارد. چنانکه ابن مقفع [مقتول در ۱۴۲ هـ] دو رساله اش در پندهای اخلاقی و اندرزهای سیاسی را الادب الصغیر و الادب الکبیر نامید. و ابوتمام (متوفی ۲۳۲ هـ.) بخش سوم دیوان الحماسه را «باب الادب» نام نهاد که برگزیده ای است از اشعار نغز (در مضامین اخلاقی). همین معنی کاملاً بر بخشی از صحیح بخاری (متوفی ۲۵۶ هـ) به نام کتاب الادب منطبق است؛ همچنین بر کتاب الادب نوشته ی ابن معتز (متوفی ۲۹۶ هـ).
به علاوه، در همین دوره – یعنی قرن دوم و سوم هجری پس از آن – کلمه ی مورد بحث را بر شناخت اخبار و اشعار عرب اطلاق کردند و شروع به تألیفاتی در این موضوع کردند و کتب «ادب» نامیدند، مانند البیان و التبیین جاحظ (متوفی ۲۵۵ هـ) که مجموعه ای است از اخبار و اشعار و خطبه ها و نکات جالب با بسیاری اظهارنظرهای انتقادی و سخن سنجانه و نیز الکامل فی اللغه و الادب تألیف مبرد (متوفی ۲۸۵ هـ) که وجهه ی نظرش بحث در واژه هاست – نه مانند جاحظ سخن شناسی و سخن سنجی – و چون در آن عصر فن نثرنویسی رو به پیشرفت داشت نمونه هایی از رساله های منثور نیز ارائه کرده است. در آغاز کتاب آمده است: «هذا کتاب الفناه یجمع ضروباً من الآداب مابین کلام منثور و شعر مرصوف و مثل سائر و موعظه بالغه و اختیار من خطبه شریفه و رساله بلیغه». و باز از کتابهای ادب بدین معنا، عیون الاخبار ابن قتیبه (متوفی ۲۷۶ هـ) و عقدالفرید ابن عبدربه (متوفی ۳۲۸ هـ) و زهرالآداب حصری (متوفی ۴۵۳ هـ) است.
اما کلمه ادب. در معنی آموزشی، که به دو فن نظم و نثر و نکات و لطایف مربوط بدان مختص است، متوقف نماند بلکه توسع یافت و احیاناً شامل همه ی معارف غیرمذهبی گردید که انسان را از جهت اجتماعی و فرهنگی ارتقاء می دهد. مثلاً حسن بن سهل (متوفی ۲۳۶ هـ) گفته است: «آداب، ده گونه است، سه از آن ایرانی و شهرگانی است: عودنوازی و شطرنج و چوگان بازی. و سه از آن نوشیروانی است: پزشکی و هندسه دانی و پهلوانی. و سه از آن عربی است: شعر و انساب و شناخت «ایام». دهمی که بدان افزوده شده تکه هایی است از حدیث و فسانه و آنچه درخورد سخن گفتن بین مردم در مجالس است.» (۵)
کلمه ی ادب را در این معنی گسترده نزد اخوان الصفا نیز می یابیم، در رسائل ایشان «ادب» علاوه بر علوم لغت و بیان و تاریخ و اخبار، به جادو و کیمیا و حساب و [آیین] تجارات و معاملات نیز دلالت می کند. (۶) تا اینکه به قرن هشتم هجری می رسیم و می بینیم که این کلمه شامل انواع معرفت به ویژه علوم بلاغت و لغت می شود، و در اینجاست که ابن خلدون می گوید: «ادب یعنی از برداشتن اشعار و اخبار عرب و دانستن مجملی از هر علم.» (۷)
نیز از قرن سوم هجری به بعد کلمه ی ادب بر مجموعه ی آیینهایی دلالت می کند که طبقه بخصوصی از مردم بایستی رعایت کنند و در این معنی کتابهای بسیاری نوشته شده: مانند ادب الکاتب ابن قتیبه و ادب الندیم کشاجم (متوفی حدود سال ۳۵۰ هـ). و به دنبال آن کتب مختلفی در موضوع ادب القاضی (= آیین قضاوت) و ادب الوزیر (= آیین وزارت) و ادب الحدیث (= آیین سخن گفتن) و ادب الطعام (= آیین غذا خوردن) و ادب المعاشره (= آداب نشست و برخاست) و ادب السفر و غیره نوشته شده است. مضاف بر اینکه در اشعار و لطایف نیز در بسیاری موارد مدلول کلمه ادب همین است.
بالاخره از اواسط قرن گذشته کلمه ی ادب به دو معنی دلالت می کند، یکی معنای کلی در مقابل Litteَ rature که فرانسویان بر هر نوشته ای در هر موضوع و به هر سبک اطلاق می کنند چه علمی باشد چه فلسفی یا ادبی به معنای ویژه، پس هر چه محصول خرد یا احساس است ادب نامیده می شود. اما در معنای خاص مراد از ادب تنها تعبیر معانی و مقاصد نیست بلکه به علاوه می باید تعبیر چنان زیبا باشد که در عواطف خواننده یا شنونده اثر کند؛ بدان گونه که در فن شعر و انواع نثر ادبی از خطابه و تمثیل و مثل و داستان و نمایشنامه و مقامه، معلوم و معهود است.
۲٫ تاریخ ادب
اکنون معلوم شد که مورخ در پرداختن به تاریخ ادب هر قومی، یا خود را ملتزم به معنای کلی کلمه ی ادب کرده تاریخ عمومی فکری و روحی آن قوم را می نویسد و یا ادب به معنای خاص را در نظر می گیرد، بنابراین تاریخ ویژه ی شاعران و نویسندگان و پیدایش و تحول ادبیات و افراد شاخص آن را می نگارد. شاید مهمترین مورخ ادب عربی به معنای اول کلمه بروکلمان [۱۹۵۶-۱۸۷۶] مؤلف تاریخ الادب العربی باشد و جرجی زیدان [۱۹۱۴-۱۸۶۱] نیز بر همان منوال تاریخ الاداب اللغه العربیه را به رشته تحریر کشیده. می بینیم که هر دو مؤلف به تاریخ پیدایش و تطور زندگی ادبی و فکری عرب و شرح حال فلاسفه و علمای گوناگون و شاعران و نویسندگان از هر نوع پرداخته اند و بی شک بروکلمان به سبب غنای محتویات و مواد کتابش بر جرجی زیدان پیشی گرفته و صورت دقیقی از علما و ادبا و فلاسفه عربی [نویس] با فهرست آثارشان، اعم از چاپ شده یا خطی، و آنچه راجع بدیشان در قدیم و جدید نوشته اند فراهم آورده، و سبک روش و نیز جایگاهشان را در فن یا علمی که مهارت داشته اند روشن نموده؛ به علاوه اشارتی نیز به هر فن و علم و حدود دگرگونی و دامنه ی پیشرفت آن کرده است.
مورخ ادب عربی یا این برنامه گسترده را پیش رو می نهد و یا می باید راه دوم را که اشاره کردیم در پیش گیرد و در تاریخش فقط شاعران و نویسندگان و بیان مشروح شخصیت ادبی هر یک و عوامل اقتصادی، اجتماعی، دینی و سیاسی که بر آن تأثیرگذارده اند بپردازد و دامنه ی سخن را به شرح گرایشها و مکتبهای ادبی شایع در هر دوره بگستراند. در حقیقت مورخ ادب عربی به معنای خاص مجال وسیعی برای توصیف این بخش لطیف و دلکش از ادب (به معنای عام) را دارد. بخشی که در آن زیبایی هنری مراعات می شود و تأثیرگذاشتن در ذوق خواننده و شنونده و برانگیختن احساسات گوناگون او؛ در حد امکان؛ مورد نظر است. مورخ ادبی به معنای خاص به اشارات کوتاهی به گرایشها وشیوه های ادبی و ترجمه ی احوال مجملی از شعر و نویسندگان – به شیوه بروکلمان – بسنده نمی کند بلکه در باب هر یک از این موارد فصول مفصل می گشاید و طبق روشهای نوین تحقیق درباره ی ادبیات و ادبا (به معنای ویژه) چیز می نویسد.
در قرن گذشته بر اثر سلطه ی علوم تجربی و طبیعی بر اندیشه ی غربیان، بعضی مورخان ادبی منادی تطبیق و تعمیم روشها و قواعد آن بر تحقیقات ادبی شدند و گروهی از ایشان کوشیدند برای ادبیات نیز قوانینی همسان قوانین طبیعی قایل شوند. نخست سنت بوو (۸) [۱۸۶۹-۱۸۰۴] مدعی این شد که می باید به شخصیت هر ادیب توجه کنیم و زندگی مادی و معنویش را با عوامل مؤثر در آن بررسی نماییم و خصوصیات او را از صفاتی که با دیگر ادبا مشترک است تمیز دهیم. وقتی این دو دسته صفات را شناختیم می توانیم ادبا را در رده ها و رسته ها جای دهیم – کاری که گیاهشناسان در مورد روییدنیها می کنند. بر همان انگاره مورخ ادبی ادیبان را طبقه بندی می کند و هر کدام را بر اساس تشابه با دیگر افراد همگونه اش در یک رده قرار می دهد؛ و از این تشابهات و ممیزات قوانین علمی ادب بیرون کشیده می شود.
به دنبال او هیپولیت تن (۹) [۱۸۹۳-۱۸۲۸] قوانین سه گانه ای را که ادبیات همه ی اقوام تابع آن است بیان کرد: نژاد، زمان و مکان؛ گویی در نظر داشت تاریخ ادبی را به نوعی تاریخ طبیعی برگرداند. در هر قوم و ملتی ادیب به طور جبری ملزم به تبعیت از سه قانون مذکور است. هر نژاد خصوصیات خود را دارد، و هر زمان شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خودش را، و هر مکان ممیزات اقلیمی و جغرافیایی خودش را. و همینهاست عوامل مؤثر در ادبیات؛ بلکه قوانینی است که مهر و نشان خود را دقیقاً بر ادیب می گذارد. اما مورخان ادبی و منتقدان بر «تن» نکته گرفته اند که شخصیت و فردیت و نبوغ و استعداد و اصالت هر ادیب را نادیده گرفته است. چه هرگاه قوانین او صحیح باشد باید چهره ی هر ادیب درست یا منطبق با دیگر ادیبان [همنژاد و هموطن و همزمانش] بوده باشد و قابل تشخیص و تمیز نباشند؛ حال آنکه در واقعیت هر ادیب شخصیت ویژه خود را دارد با عوامل سازنده اش.
در کنار این دو روش در تحقیق تاریخ ادب روش سومی به دست برونتیر (۱۰) [۱۹۰۶-۱۸۴۹] پدید آمد که شیفته ی نظریه ی معروف داروین در نشو و ارتقای موجودات آلی بود. اسپنسر [۱۹۰۳-۱۸۲۰] کوشیده بود فرضیه ی داروین را از طبیعیات و به معنویات انتقال دهد و این یکی کوشید آن را بر «انواع» ادبی تطبیق نماید و بدین منظور سه گونه ی ادبی معین کرد: نمایشنامه، نقد ادبی و شعر غنایی؛ و پیدایش و نمو و تطور این سه گونه را با عوامل مؤثر هر یک دنبال کرد و براین عقیده بود که گونه های ادبی نیز چون موجودات زنده تابع قانون تطور است و یکی از دیگری پدید آمده است. مثلاً شعر غنایی رومانتیک قرن نوزدهم فرانسه از وعظ دینی رایج در فرانسه ی قرن هفدهم به وجود آمده است، و این خود از شعر سابق مشابه خود زاده نشده بلکه از گونه ی دیگری پدیدآمده؛ همچنانکه هر موجود آلی از موجود دیگری پدیدآمده است.
اما دیری نکشید که این موج بلند، که در قرن نوزدهم برخاسته بود و مورخان می کوشیدند تاریخ ادبی را به علوم طبیعی ملحق کنند و قوانین طبیعت را بر ادب تطبیق و تعمیم دهند، با رشد علوم انسانی در اوایل قرن بیستم، فرونشست. علوم انسانی ثابت کرد که جهان بشری تابع قوانینی است عمیقتر از قوانین طبیعی؛ و الحاق تاریخ ادبی به علوم طبیعی نارواست. بلکه می باید به دانشهای انسانی از قبیل تاریخ و حقوق و روانشناسی و جامعه شناسی ملحق و مربوط شود. مورخان ادبی سریعاً به تطبیق ادبیات با نظریات زیر پرداختند: ناخودآگاه فردی و عقده های متراکم جنسی [فروید]؛ ناآگاه جمعی و گروهی [یونگ] ؛ رسوبات حیات انسان بدوی که در افسانه ها و غیره متجلی می شود؛ و روابط اجتماعی و تولیدی.
ما خواهیم کوشید در این بخش از روشهای مختلف مذکور در تحقیق تاریخ ادبیات به معنای خاص و آثار ادبی و ادبای مهم سود جوییم. لذا نژاد و قومیت ادیب و زمان و مکانی که در آن ادیب را که سنت بوو در تحقیقاتش جای بزرگی بدان اختصاص داده یا نظریه تطور انواع ادبی را (که تن می گوید) رد کرده باشیم. شک نیست که گونه های ادبی از عصری به عصر دیگر تحول می یابد و از یک گونه ی ادبی، گونه ی دیگری پدید می آید که بی سابقه می نماید لیکن هرگاه تحقیق عمیق کنیم آن را زاده ی نوع مغایر خودش می یابیم. مثلاً تحقیق در باب «مقامه» به نظر ما شخص را بدین نتیجه می رساند که از «ارجوزه» پدید آمده؛ و برای همان غرض که ارجوزه سرایان سرایان عصر اموی مانند رؤیّه [ابن عجاج] و همگنانش برای تعلیم لغات غریب و ترکیبات دشوار عربی به موالی و نوجوانان ارجوزه را به کار می گرفتند؛ به کار رفته است. وجود همین هدف در مقامات بدیع الزمان و حریری و پیوندها و بستگیهای دیگر بین مقامه و ارجوزه جلب نظر می کند.
و نیز ناچاریم از تحقیقات روانشناسی و جامعه شناسی برای روشنگری آثار و احوال ادبا استفاده کنیم و در کنار اینها باید اسلوبهای ادیبان و صورت بندی لفظی شان و ارزشهای زیبایی شناسانه مختلف را مورد تأمل قرار داد و بالاخره مقایسه بین میراث پیشین و پسین ادب عربی به طور کلی، بایسته است.
۳٫ تقسیم بندی دوره های تاریخ ادب عربی
بیشتر مورخان تاریخ ادبی گفتار در این موضوع را به پنج بخش کرده اند:
۱) دوره جاهلیت یا پیش از اسلام.
۲) دوره اسلامی از ظهور حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تا سقوط بنی امیه به سال ۱۳۲ هجری؛ دورانی که دولت عربی تشکیل و فتوحات اسلامی کامل شد. بعضی مورخان همین را به دو قسمت کرده اند: الف) صدر اسلام که تا پایان خلفای راشدین است، ب) عصر اموی.
۳) دوره عباسی که تا سقوط بغداد به دست مغول در ۶۵۶ هـ طول می کشد. بعضی مورخان همین را دو بخش کرده اند: یکی عصر عباسی اول یا صد ساله ی اول آن، دو دیگر بقیه ی دوران عباسیان. بعضی نیز آن را سه قسمت کرده اند: الف) عصر اول عباسی یا صدساله نخست آن، ب) عصر دوم عباسی، یعنی تا ۳۳۴ هـ که آل بویه بر بغداد تسلط یافتند و از آن پس از خلافت جز نامی نماند، ج) عصر سوم که تا استیلای مغولان بر بغداد ادامه می یابد. برخی مورخان همین دوره ی سوم یا دوره ی عباسی را به دو قسمت بخش کرده اند: یکی که تا ۴۴۷ هـ (سال ورود سلجوقیان به بغداد) طول می کشد و بقیه را تا آخر عباسیان دوره چهارم نامیده اند.
۴) دوره ی چهارم که از فتح بغداد به دست مغول شروع می شود و تا حمله فرانسه به مصر در ۱۲۱۳ هـ. ق (۱۷۹۸ میلادی) می کشد.
۵) دوره پنجم یا عصر جدید، که از تاریخ مذکور تا زمان ما ادامه دارد. ما در تقسیم مذکور دوره اول و دوم را قبول داریم اما عصر عباسی را با کمی تعدیل می پذیریم. یعنی عصر عباسی اول (منتهی به ۲۳۲ هـ، آخر خلافت واثق) و عصر دوم عباسی تا ۳۳۴ هـ ؛ و از این تاریخ تا آخر قرون وسطی را دوره چهارم می دانیم که عصر دولتهای مستقل و امارات است؛ زیرا در این دوره پیوندهای خلافت گسست و امارتها و خلافتها و دولتهای متعدد ظهور نمود، مانند حکومتهای ایرانی در ایران و افغانستان و ماورألنهر و هند و دولت سیف الدوله حمدانی در حلب و فاطمیان و سپس ایوبیان و ممالک و عثمانیان در مصر و امویان و سپس ملوک الطوایف و مرابطان و موحدان و جانشینان شان در اندلس. و بجاست در این دوره ی چهارم (یعنی ۳۳۴-۱۲۱۳ هـ) ادب عربی در هر منطقه جداگانه مورد بحث قرار گیرد. بخشی به ایران و عراق، بخشی به مصر و شام و عربی در هر منطقه جداگانه مورد بحث قرار گیرد. بخشی به ایران و عراق، بخشی به مصر و شام و جزیره العرب، و بخشی به اندلس و بلاد مغرب اختصاص یابد. بحث طی تکامل خود تقسیمات جزیره العرب، و بخشی به اندلس و بلاد مغرب اختصاص یابد. بحث طی تکامل خود تقسیمات داخلی دیگری پدید می آرد، تا آنجا که دوره ی پنجم یا دوران جدید را به نوبه ی خود به [تاریخ ادبی] کشورهای عربی جداگانه تقسیم می کنیم.
شک نداریم که این تقسیم بندی نوین برای دوره های ادب عربی دقیقتر و با تحولاتی که رخ داده و شرایطی که در آن مؤثر بوده منطبقتر است. زیرا بغداد از قرن چهارم به بعد مقام اول خود را در جنبشهای ادبی از دست داد و بسیاری شهرهای رقیب در شرق و غرب اسلامی در جنبشهای شعری و نثری آشکارا بر بغداد برتری یافتند.
پینوشتها:
۱- دیوان طرفه، چاپ آلوارد، قصیده پنجم، بیت ۴۷٫ (نویسنده)
۲- النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ابن اثیر، چاپ ۱۳۱۱، قاهره، ج۱، ص ۳٫ (نویسنده)
۳- الاصمعیات چاپ دارالمعارف، قصیده دوازدهم، بیت ۳٫ (نویسنده)
۴- کارلونالینو، تاریخ الادب العربیه من الجاهلیه حتی عصر بنی امیه، چاپ دارالمعارف، ص ۱۴ به بعد. (نویسنده)
۵- زهرالآداب حصری، چاپ مصر، ج۱، ص ۱۴٫ (نویسنده)
۶- رسائل اخوان الصفا، رساله ی هفتم، بخش ریاضی. (نویسنده)
۷- مقدمه ابن خلدون چاپ مطبعه البهیه، ص ۴۰۸؛ [مقدمه ی ابن خلدون، ترجمه ی فارسی محمدپروین گنابادی، ج۲، ص ۱۱۷۴]. [در تعریفات جرجانی آمده است: الادب عباره عن معرفه مایحترز به عن جمیع انواع الخطا]. م. (نویسنده)
۸- Saint-Beuve
۹- Taine
۱۰- Brunetié re
تاریخ ادبیات عربی