بررسی جلوههای نمادین طبیعت در اشعار محمدرضا شفیعی کدکنی
نویسندگان
احمد کریمی1؛ هنگامه زال نژاد* 2
1استادیار گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد چالوس
2کارشناسارشد زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد چالوس
چکیده
نماد و نمادهای طبیعی در اشعار پیشینیان رواج داشته و کم یا بیش در شعر شاعران معاصر نیز یکی از آرایههای مهم شعری محسوب میشود. شفیعی نیز از شاعران سمبلیک و نمادپرداز طبیعی است. نماد در شعر شفیعی در خدمت واژه، مضمون، معنا و اجتماع است. نمادهای شفیعی خاستگاههای ملی- میهنی، مذهبی و طبیعی دارند که برجستهترین آنها، طبیعی است. تمثیلی بودن نمادها به شکلی نمادین، از شاخصههای شعری اوست. او فقط به توصیف مبادرت نمیکند بلکه توصیفِ طبیعت را با حالات و افکار انسان آمیخته، سپس در جلوههای سمبل بروز میدهد. از این رو در این پژوهش، از میان آثار او، دو مجموعة شعری اعم از «آیینهای برای صداها» و « هزاره دوم آهوی کوهی»، مورد مداقه و نقد و بررسی قرار گرفته است.
کلیدواژه ها
نماد؛ جلوههای طبیعت؛ سمبولیسم؛ شفیعی کدکنی؛ شعر
اصل مقاله
مقدّمه
طبیعت همیشه و در همه حال وجود دارد و شاعران با نگاه زیبااندیش خود، آن را به طرزی بسیار شگرف در اشعارشان متبلورمیسازند. «به وصَف زیباییهای طبیعت پرداختهاند: از بهار و خزان، از دمیدن آفتاب و فروافتادن پردة شب و جلوهگری ستارگان، از نقش و نگار بهار یا رنگآمیزی خزان، توصیفهای بدیع گستردهاند و به نحوی مشاعر و انفعالات روح خود را بیرون ریخته و یا از تخیلات و آرزوهای خود، دم زدهاند.»
(دشتی، 1381: 155)
و ادبیّات فارسی مهمترین بستر فرهنگی در طبیعت ستایی و تقدیس طبیعت است و نمادپردازی، مرتبة اعلای خلاقیّت ادبی است. نماد (سمبل)، معرّف چیزی مبهم، ناشناخته یا پنهان از ماست، «نمادها رازهای ناخودآگاه را آشکارمیکنند و به سوی پنهانترین خاستگاه کنش میرانند، و در را بر اوج، ناشناخته و بینهایت میگشایند. نمادهای شاعرانه همواره تجسّم و تبلور رازهای ناخودآگاه فردی و جمعی هر قوم و تمدّنی است.»(زمردی، 15:1382) بنابراین یک کلمه یا یک شکل، وقتی سمبلیک تلقّیمیشود که به چیزی بیش از معنی آشکار و مستقیم خود دلالتکند. نمادها بیانهای چند معنایی هستند که ما را به معانی پیچیده و قلمرو هرمنوتیک هدایتمیکنند. سخن نمادین ابهامآلود است و در آن نوعی سرکشی از صراحت نهفته است و طبیعت از مفاهیمی است که از نخستین طلیعههای شعر دری، وجهِ غالب آن شمرده میشد که از زمان فردوسی، فرخی، منوچهری و … به تدریج از حالت وصف ساده، به سوی استعارههای پیچیده میلمیکند و سرانجام در شعر شاعر خراسانی، م. سرشَک، تبدیل به نماد میشود و با زیبایی دلانگیزی برای بیان سخنان ناگفتة شاعر در دورة خوفناک زمانش، یاریگر میشود. طبیعت از همان آغاز، ذهن بشر را به چالش و تفکّر دربارة چیستی و چگونگی خود واداشته است و برخی شاعران معاصر همچون م. سرشک، با بهرهگیری از طبیعت، اشعاری زیبا در قالبی کنایی و نمادین میآفرینند و از این طریق سخن و هدف خود را به گوشِ هوشِ همگان میرسانند.
م. سرشک، از شاعران بزرگ پس از مشروطةایران است که اندیشههای اجتماعی و موضوعاتی همچو: آزادی، آزادیخواهی و استبدادستیزی از آرمانهای او بوده و حجم کثیری از اشعار وی را دربرگرفته است، تجربة شخصی و بحرآنهای بزرگ اجتماعی- سیاسیِ سرزمینش و نیز اساطیر برجایمانده از فرهنگ و تمدّنش را، با نگاهی عمیق و ظریف، به هم میآمیزد و حاصل آن اشعاری میشود که هم از گذشتة سرزمینش میگوید و هم تاریخ معاصر کشورش را با نگاهی تیزبینانه در قالب و پوشش نمادین و کنایی، به شعر تبدیل میکند. زبان بهکارگرفته در اشعارش را با گرهخوردگی با طبیعتِ اطرافش به هم میآمیزد تا هموطنانش را با این شیوة بیان، نسبت به صیانت میراث جاودان خود، بیاگاهاند و به جنبش وادارد.
1- تعریف واژة نماد
سمبل را در فارسی، رمز، مظهر و نماد گویند. کلمة سمبل، از نظر لغوی مترادفاتی چون «Sign»، «Signal» و «Sympton» دارد که به معنی نشانه، علامت و نشان بهکار میرود. (پورنامداریان،1389: 7)
«وقتی اندیشهای نتواند موضوعی را سامان دهد، یا انسان تنها آن را پیشبینی یا احساسکند نماد اصیل آشکار میشود.» (یونگ، 1387: 15) نماد یک اصطلاح است، اصطلاحی که بار معنایی آن بسیار فراتر از معنای قراردادی و روزمرهاش است.
بیانی نمادین، ترجمانِ کوشش انسان است برای پیدا کردن و مادیت بخشیدن به سرنوشتی که از ورای تاریکیهایی که احاطهاشکردهاست، میگریزد. ( همان، 18) حقایق و وقایع بیشماری که در ماورای درک و فهم بشر قراردارند او را وادارساخته تا برای ابراز اندیشهها و مفاهیمی که بیان و فهم و توصیفِ کلامی آنها مشکل بودهاست، نظامهایی از علامتهای مختلف بیافریند تا درکِ آن بیان نشدنیها، آسانتر گردد. نمادگرایی در شعر معاصر ایران، از حدود سال (1316)، با شعر «ققنوس» نیما آغاز شد. او شاعر رمانتیک و متأثر از اواسط قرن نوزدهم فرانسه بود، ولی از سالهای (1316) با آفرینش « ققنوس»، «پادشاه فتح»، «مرغ آمین»، «کار شبپا»، به قلمرو شعر سمبولیک پا گذاشت و از رمانتیسم به سمبولیسم گرایید. سمبولیسم ایرانی معاصر، گرایش شدیدی به وقایع اجتماعی دارد و به تعهّد و التزام اجتماعی- سیاسی پایبند است، به طوریکه در شعر نمادین معاصر، آمال و آلام مردم در شعر شاعران، منعکس میشود. اغلب نمادهای شعر معاصر، شخصی و ابداع خودِ شاعرند همچون شفیعیکدکنی که بسیاری از نمادهای اشعارش، ابداع خودش است (کوهبید، زنِ نیشابور، قوم تاتار، سرو کاشمر، کبوتر، خوک، فنچ، گون، قناری، صنوبر و …). طبیعت در نگاه م. سرشک، زبانی رمزآلود دارد که با آن میتواند همة ناگفتههایش را برای آگاهاندن هموطنانش، بهکارگیرد و در عصر حصارگرفته و خفقانبار زمانش، این گونه سرزمینش را از نابودی در چنگال اهریمنِ زمان، حفظ کند و به همة پدیدههای طبیعی اطرافش قدرت ماورایی میبخشد، آنها را از حالت طبیعی صرف، خارجمیکند و با نگرشی جدید، آنان را وسیلهای برای بیان ناگفتههایش میسازد.
2- خاستگاه نماد
2-1 طبیعت: شاعر، پدیدههای طبیعی مانند؛ سنگ، گل، ماه، دریا، درخت، ستاره و … را بهکارمیگیرد تا به مفهوم نامحسوسی که در ذهن دارد تجسم بخشد، مانند؛ «کوهبید»، در شعر شفیعی کدکنی. کاربرد این نوع نماد در شعر م. سرشک، بسامد بسیار بالایی دارد.
2-2 آیینهای ملّی و اساطیری: هر قومی برای بیان نگرشهای اساطیری خود، نمادهای ویژهای دارد که برخاسته از بطن تجربههای آیینی، تاریخی و سنتی آن قوم است و نزد همة افراد آن قوم، مفهوم مشترکی دارد، مانند: گل سرخ در ایران به مفهوم شهادت و رستم، اسفندیار، کاووس و … از نمادهای اساطیری در شعر فارسی محسوب میشوند.
2-3 دین و مذهب: نمادهایی که در میان پیروان یک آیین و مذهب پذیرفته شدهاند مانند؛ واژههای حجرالاسود، زمزم، تسبیح، کربلا و … که این واژهها در میان پیروان اسلام دارای مفاهیم خاصی هستند. (فتوحی، 1385: 192)
م. سرشک با طبیعتگرایی توصیفی و تأویلی، همچو گزارشگری است که آنچه را که خود دیده است، علاوه بر توصیف اجزای طبیعتِ اطرافش، ویژگیهایش را تیزبینانه بررسی میکند و آن چنان با طبیعت میآمیزد که خود را جزیی از آن میپندارد و به گونهای تأویلی، یعنی بیان و تفسیر با آن رو در رو میشود.( شمیسا، 1383: 145)، همانگونه که در اشعارش طبیعت بیجان را با صنعت تشخیص ((Personification مورد خطاب قرارمیدهد. از این رو، در این جستار سعی نگارنده بر آن است تا به بررسی جلوههای نمادین طبیعت و علت آن در اشعار م. سرشک بپردازد و این مقاله پاسخی است به دو فرضیة ذیل:
الف) نمادهای طبیعی با رنگ اساطیری در اشعار م. سرشک، بیش از دیگر نمادها به چشم می خورد.
ب) علّت بهکارگیری نمادها در اشعار م. سرشک، نوعی تحلیل اوضاع اجتماعی در زیر پردة نمادگرایی است.
پیشینة تحقیق
1- قبادی، حسینعلی، (1389)، آیینآینه، سیرتحول نمادپردازی در فرهنگ ایرانی و ادبیّات فارسی، انتشارات دانشگاه تربیت مدرس.
2- پورنامداریان، تقی، (1367)، رمز و داستانهای رمزپردازی در ادب فارسی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
3- درآمدی در نمادپردازی در ادبیّات، محمدرضا صرفی، (عضوهیئت علمی دانشگاه کرمان)، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، مجلة فرهنگ، پاییز و تابستان1384.
4- نماد از دیدگاه ابهام (تحلیل عناصر بلاغی نمادگونه در شعر معاصر فارسی)، دکتر محمدرضا یوسفی، (دانشیار گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه قم) و صدیقه رسولیان (دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه الزهرا)، فصلنامة پژوهشی دانشگاه اصفهان (فنون ادبی)، پاییز و زمستان 92.
5- نمادپردازی در چند شاعرِ شعر نو و مقایسةآنها باهم،محسن ذوالفقاری(دانشیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه اراک)، حجتالله امیرعلی(دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی (دانشگاهاراک)، فصلنامة علمی پژوهشی سبکشناسی نظم و نثر فارسی(بهارادب)، بهار92.
6- عناصر طبیعی در اشعار شفیعیکدکنی از منظر روانشناسی. پایاننامة کارشناسیارشد، بهاره بهنیا، دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه بیرجند ـ شهریور 1392.
7- رمزهای پایداری و جاودانگی در اشعار شفیعیکدکنی ـ رحمان ذبیحی ـ عضو هیأت علمی دانشگاه ایلام ـ فصلنامۀ علمی پژوهشی دانشگاه گلستان. بهار 92.
اهداف تحقیق
مطالبی که در این مقاله به آن اشاره شد، روشن میسازد که ما برای درک بهتر جهان اطرافمان و آشنایی هر چه بیشتر با طرز فکر، شخصیت، حالت درونی و شناخت عمیقتر ذهن انسان، نیاز به بررسی دقیقتر زبانی که شخص بهکار میبرد و بهرهگیری از علوم روانشناسی و ادبیّات داریم. پژوهشِ حاضر میتواند به محققان در این زمینه کمک کند تا با جنبههای روانشناختیِ زبانی که با آن صحبتمیکنند، بیشتر آشناشده و کارکرد ناخودآگاه ذهن که در پیدایش واژگانی چون نمادها نقش مهمی دارند را؛ بشناسند و رابطة بین واژگان و ذهن و تفکر را بهتر درک کنند. به دلیل تأثیر شیوة تفکر، حالت درونی و ناخودآگاه ذهنِ شخص در اثری که میآفریند و باور به اینکه بررسی رابطة بین این دو، شناخت بهتر و دقیقتری از انسان و زبان بهدست میدهد، ما در این پژوهش برآنیم تا به بررسی میزان کاربرد و بسامد جلوههای طبیعت و رنگها که معمولاً در قالب نماد در شعرهای شفیعی کدکنی بهکار رفتهاند، بپردازیم. در مجموع، کدام یک از عناصر در شعر او بیشتر بهکاررفتهاند، به همراه نمودارها و جدولها به تحلیل آنها پرداخته و با توجه به نوع شخصیت، شیوة زندگی و افکار شاعر و کاربرد این عناصر، ارتباط بین آنها را دریافته و تأثیر ذهن و زبان بر هم را، بررسی نماییم.
عناصر طبیعی، جزء جداییناپذیر شعرهای شفیعیکدکنی هستند و او همواره برای بیان افکار و مفاهیم مورد نظر خود به این واژگان پناه میبرد. گویی، آنها را مناسبترین گزینه برای بیان مقصود خویش مییابد.
در دو دفتر شعر او یعنی «اینهای برای صداها و هزارة دوم آهوی کوهی» نمونههای فراوانی از این دست دیده میشود. از اینرو شعرهای او برای اهداف مورد نظر تحقیق، مناسب به نظر میرسند.
بنابراین، هدف بر آن است تا با تحلیل و بررسی عناصر طبیعی در سرودههای شاعر که اغلب در قالب نماد ظاهر شدهاند، به تصویری از ذهن، افکار و ناخودآگاه او دست یافته و مقصودش را از پسِ نمادها، بیرون کشیدهو به مفاهیم ذهنیاش، از طریق واژگانی که بهکار میبرد، نزدیکتر شده و نقشی از آن را در بستر عناصر طبیعی بهکار رفته در شعرش تصویر کنیم، بدون آنکه تأکیدی بر صحت صددرصدی فرضیهها داشته باشیم.
3- نقد و بررسی جلوههای نمادین طبیعت در اشعار م. سرشک
3-1 آب:(Water) زندگیبخش و نیروبخش و مصفاست و نماد باروری، خلوص، حکمت، برکت و فضیلت است. وسیلة طهارت آیینی است. نماد جهانی حاصلخیزی و باروری است. نماد زندگی و پاکی است.(شوالیه، 1379: 1/15)
یکی از چهار عنصر اصلی است که نزد ایرانیان مقدس و ایزدی بهشمار میرفتهاست. معنی نمادین آب در سه مضمون: چشمة حیات، وسیلة تزکیه و مرکز حیات دوباره خلاصه میشود. نماد مرگ و زندگی.(یاحقی، 1378: 3)
* دورها: دور و نزدیکها: گم/ ابرها: پاره پاره، رها، محو/ آب سرگرم آیینه داری.(آیینه،1376: 353)
آب: نماد صفا و روشنی.
بخش عمدهای از ذهنیت م. سرشک به طبیعتگرایی یا حتی طبیعتستایی او مربوط میشود. مفاهیم مختلف را در طبیعت و جلوههای آن بهکار میگیرد و برای بیان مفاهیم بلندی چون آزادی، از ابزار و عناصر طبیعت استفاده میکند. آب در اینجا همچون انسانی است که کار آیینهداری را انجام میدهد. توصیفی از سال (1356) است که همگان در بحبوحة دلاوریهای مردان بزرگ و مبارز و همیشه در صحنة وطن و حوادث پرآشوب زمان، بهسرمیبرند. باغ و دشت (ایران) در آغاز بهار آزادی است و شاعر تصویری از جلوههای مختلف طبیعت: آب، باران، جوی، ابر، باد، باغ، مرغابیان و… به تصویر میکشد و با نگاهی به انقلاب که در مرحلة پیروزی است، همگان، حتی تمام عناصر و جلوههای طبیعت در تکاپویِ رسیدن به بهار آزادی و طبیعتند و اکنون آبِ با صفا و روشن و زلال، وظیفة آیینهداری را برعهدهگرفتهاست تا طبیعتِ زیبا خود را در آبیِ آب، بنگرد. شاعر به توصیف همة اجزای طبیعت و همة افراد وطن میپردازد که چگونه همگان، متّحد برای آغاز این آزادی و در تکاپو هستند. آبهای زلال در همه جویها روانند و خزهها در آن روییدهاند و مرغابیان در حال فرار (ظالمان حکومت که همچون مرغابیان، سیاه پوشند). شاخههای درختان در باد به حرکت و رقص درآمدهاند و با شادی به استقبال بهار میروند.
و نیز ر.ک به صص: 95، 183، 376، 404، 420، 475 و493 که در همة اینها آب، نماد جاودانگی، ماندگاری، پایداری، جانبخشی و حیات، زندگی و عمر در حال گذر(در جریان همچو آب)، صفا و روشنی میباشد.
3-2 آتش(Fire): یکی از عناصر مقدّس و مورد ستایش، نزد ایرانیان باستان است. مثل آب نماد تزکیه و باززایی، نماد نور و حقیقت، شعلة آتش نماد باروری، نشان مرگ و باززایی و تطهیر با آب و آتش.(شوالیه، 1379: 1/69)
* من در آن بشکوه و طرفه شارسان دور/ شهسوار رخش رویین غرور خویشتن بودم/ باختر سو تاختگاهم: دشتهای روم/ مرز خاور سوی فرمانم: دیار چین/ شعله میزد در نگاهم آتش زردشت/ تازیانه میزدم مغرور بر دریا/ با شکوه شوکت دیرین.(آیینه، 1376: 110)
آتش زردشت: آتش مقدّس، آتش آیینی ایران زمین، نور مقدّس و حقیقت.
م. سرشک، در این شعر با انتقادی زیرکانه از نابسامانیهای جامعة زمان خود، با پلی به گذشته، فر و شکوه و عظمت گذشتة ایران را با زیبایی هر چه تمامتر، به نمایش گذاشته است. او معتقداست که تمدّن غرب تا شهرِ نور و خورشید و آزادی پیش رفت ولی ما که قافله سالار کاروان بشر بودیم به خواب عمیق فرو رفتیم و عقب ماندیم.
آتش در شعر م. سرشک، نماد نور و روشنایی، آزادی و رهایی،راهنمای راه و روشنگر، تزکیه و باززایی، نور و حقیقت درون، نمادی از ظلم و استبداد، ایران در حال سوختن در حکومت مستبد و آتشین زمان و نیز ترکیباتی که با آتش میسازد، به مفاهیم مختلف در شعرش میآید، مانند: (آبِ آتشین: شراب سرخ شهادت، خون شهیدان عاشق وطن)، (آتش مقدس: آتش آیینی ایرانیان و آتش زردشت، نور حقیقت)، (آتشگه خاموش: سرزمین مقدس ایران که در زمان شاعر، گرفتارِ ظلمت و تباهیِ طاغوت بود).
و نیز ر.ک. به صص: 121، 123، 124، 226، 327، 404 از کتاب آیینه و نیز کتاب هزاره ص 97.
3-3 البرز(Harburz): بنا بر اساطیر ایرانی، نخست البرزکوه سر از خاک درآورد و سپس سایر کوهها از ریشه و بنیان آن پدیدآمدند. البرز (بُرز) در شعر فارسی، به خصوص بهعنوان محل طلوع خورشید و مظهرِ عظمت و محل جاری شدن رود، بهکار رفتهاست.(یاحقی، 1378: 152)
* گفته بودی گاه سختیها،/ در حصار شوربختیها،/ پر تو در آتش اندازم به یاری خوانمت باری،/ اینک اینجا شعلهای بر جا نمانده در سیاهیها/ تا پرت در آتش اندازم/ و به یاری خوانمت/ با چتر طاووسان مست آرزوی خویش،/ از نهانگاه ستیغ ابر پوش تیره البرز/ یا حریر راز بفت قصههای دور.(آیینه،1376: 115)
البرز: نماد ایران و سرزمین مملو در تاریکی و ظلمت و سیاهی عظیم.
شاعر در این شعر (سیمرغ)، پرندة عظیم و قدرتمندی که در حوادث و مشکلات به یاری فراخوانده میشد را،به یاریمیطلبد و میگوید: به سرزمین سیاه ما بیا و ما را از حصار این شوربختیها برهان، زیرا خودت گفته بودی که هرگاه پرت را بسوزانیم از شکاد قلههای عظیمِ البرزکوه، به سوی ما خواهیآمد، اینک آن زمان فرارسیدهاست و ما همگی منتظر تو هستیم، با توجه به سال سروده شدن این شعر (1342)، که همة سرزمین مقدسمان غرق در خفقان و تیرگی حکومت مستبد زمان به سرمیبرد، شاعر، سیمرغِ ناجی را مورد خطاب قرارمیدهد و از او یاوری میخواهد، همانگونه که خودش چنین وعدهای را به آنان داده بود و چون ایران با شکوهش را این چنین محو در چنگال خون آشامان زمان میبیند، پرندة عظیم دلاور و ناجی این سرزمین را به یاری میخواند.
3-4 بادWind)): مترادف با نفحه (بوی خوش) است. مترادف با روح و جوهر روحی از مبدأ الهی. نماد بیثباتی، ناپایداری و بیاستحکامی (به دلیل انقلاب درونیاش) است.
(شوالیه، 1379: 2/ 6)
*ای باد! ای صبورترین سالک طریق!/ ای خضر ناشناس،/ که گاهی به شاخ بید،/ گاهی به موج برکه و گاهی به خواب گرد؛/ «دیدار مینمایی و پرهیز میکنی.»
(آیینه، 1376: 190)
باد: نماد بهترین شاهد، پیک ایزد، مظهر حیات و باران و رمز ناجی.
شاعر خطاب به باد که او را خوبترین شاهد میشمارد که در این روزگار تلخ و سیاه، همه چیز را میبیند و میداند، شاعر از او پیغام شادی میخواهد که بیاید و با پیغام سعادت برای این سرزمین، آنان را از خیل ملخهای روزگار، رهایی دهد. میگوید: ای خضر و ای راهنمای ما که گاه میآیی و ما را دلشاد میکنی و گاه در بحبوحة این حوادث تلخ و مشکلاتِ زیاد، نیستی و ما احساس تنهایی زیاد میکنیم، بیا و دردهایمان را تسکین باش.
تضمینی از شعر سعدی است:
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازار خویش و آتش ما تیز میکنی
(سعدی، 1377: 67)
و نیز ر.ک. به صص: 115، 149، 159، 190، 203، 212، 230،236، 258، 321، 336، 366، 375، 386، 508 از کتاب آیینه و صص: 69، 152، 137، 213، 341، 494 از کتاب هزاره.
باد در شعر م. سرشک، نماد محرم راز، ویرانگر، مظهر حیات و باران و رمز ناجی، بهترین شاهد، جاودانگی و حیات، همیشگی بودن ارکان طبیعت، بنیان و اساس طبیعت و حیات، پایداری، قاصد و پیامآور شادی است.
3-5 باران:(Rain) آفرینش مادی از باران بهوجود آمد. باران در سراسر جهان، باران نماد اثرات آسمانی بر روی زمین و عامل بارور کننده است و زمین از آن حاصلخیز میشود. نشانة رحمت و حکمت. در عرفان اسلامی: خداوند با هر قطرة باران، فرشتهایی فرو میفرستد.(شوالیه، 1379: 2/17)
* در خلوت بامدادی باران/ بیداری روشن خروس صبح/ خواب خوش قریه را/ سلامی داد. (آیینه، 1376: 192)
باران: نماد باروری، رحمت و تبرک الهی.
در شعر شفیعی نیز، نماد تازگی و طراوت و شویندگی، پاکی و عالم قدس است و گاه نمادی از بیرحمی و گستاخی و ویرانگری است و گاه حیاتبخش است. در این جا پیامآور نشاط و شادابی و باروری است. باران برای شاعرِ خراسان که با کویر و در کویر زیسته است، قطعاً میتواند نمادِ حیاتبخشی باشد و نیز او با باران، طراوتی به روح خود میدهد در آن روزگارِ غمبارِ ظلمت.همچنین نمادِ رحمت الهی، غمزدا، آرامشبخش، و گاه اشاره به حوادثِ دهشتبارِ زمانِ طاغوت که همچون باران تند و وحشتناک، بر مردمِ بیگناه میبارید و ایجاد رعب میکرد، میباشد.
3-6 باغ :(Garden) نماد بهشت زمینی. مرکز کیهان. نشانة بهشت آسمانی. دارای مختصاتی شبیه به واحه و جزیره از جمله: طراوت. سایه و پناهگاه. در قرآن، حقیقت غایی و سعادت ابدی به باغ تشبیه شدهاست و در عالم آخرت، محلی است برای برگزیدگان.(شوالیه، 1379: 2/ 41)
* بی پشت و پناهند تذروان و هزاران/ ای باغ تذروان و هزاران که تو بودی.
(آیینه، 1376: 90)
باغ: ایران مقدّس و همیشه سبز، دشت، طبیعت لطیف و با طراوت و مایة آرامش.
شاعر در این شعر (از مرثیههای سرو کاشمر)، سرو کاشمر را میستاید و آنرا مایة درخشش و زیبایی همة دشتهای این سرزمین پاک و اهورایی میداند، مایة آرامش و افتخار همة مردم ایران، مایة آرامش تذروان و هزاران باغ و سرزمین که جایگاهشان بر آن درخت مقدّس است.
م. سرشک، با گستردگی نگاهش به فرهنگ و تمدن اصیل ایران و میراث تاریخی و ادبی کهن ایران زمین و افتخارات آن، با دیدی وسیع، همه را در آثارش متبلور میکند و اینگونه است که، سرو کاشمر مقدّس ایرانش را میستاید. باغ، در شعر م. سرشک، نمادی از سرزمین ایران و نمادی از آزادی است.
3-7 برف:(Snow) جوهر برف و باران، آب است و ابزار آن، باد و مه و ابر. در عقاید ایرانی برخلاف باران، برف و زمستان پربرف، اهریمنی است. برف از امتزاج باد و طبع عناصر است: آنگاه که باد سردی دارد، برف میبارد.( قلیزاده، 1387: 128)
* چه بگویم که دل افسردگیات/ از میان برخیزد؟/ نقس گرم گوَزن کوهی،/ چه تواند کردن؟/ سردی برف شبانگاهان را،/ که پر افشانده به دشت و دامن؟
( آیینه، 1376: 194)
برف: نماد استبداد، سلسله سرمای استبداد، پوشاننده، نماد زمستان و نماد اهریمن.
برف سرد و ظالمانه استبداد زمان که همه دشت و دمن (کشور) را در سرمای خود پوشاندهاست. شاعر از اجتماع خفقانآلود خود میسراید، آن هم با آمیختگی به عناصر طبیعت و نیز با ایجاز شگفت بیانش، مفهومی بزرگ را به منصّة ظهور میرساند. از برفِ سپید میگوید و استبدادِ سیاه و در ترکیبی شاعرانه، مفاهیمی اجتماعی را از آن میان به تصویرمیکشد و همچنین در شعر م. سرشک، به مفهوم استبدادِ سرد و زمستانی طاغوت و پوشانندة همه سعادتها و خوشبختیها.
3-8 خاک (Dirt): خاک به همان نسبت که نمادِ آفرینش و خلقتِ انسان به شمار میرود، همانگونه نیز، نماد گور و مرگِ او محسوب میشود. از خاک با صفت تیرگی یاد میشود برخلاف آب که با صفت روشنی همراهاست. خاک مانند آب، آتش و باد، یکی از چهار عناصر اربعه است که در روایات ایرانی از آنها تحت عنوان، امهات سفلی (مادران فرودین) یادشدهاست، که از آمیزش چهار عنصر (مادران) با هفت آسمان (پدران) هستی ترکیب و آفرینش یافته است و در پی آن، موالید ثلاث (جماد، نبات، حیوان) به وجود آمده اند. و گاه نماد تواضع و فروتنی است.(زمرّدی، 1382: 102-142)
* مرغان پر گشوده طوفان که روز مرگ/ دریا و موج و صخره برایشان گریستند/ میگفتی، ای عزیز!: «سترون شدهست خاک»/ اینک ببین برابر چشم تو چیستند:/ هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز،/ باز، آخرین شقایقان این باغ نیستند.
(آیینه، 1376: 388)
خاک: نماد زایش و پرورش.
در اینجا به مفهوم عقیم شدن خاک است که گویی دیگر هیچ بذری را در خود، پرورش نمیدهد و هیچ جوانی را نمیپرورد و خاصیت پروردگی خود را از دستدادهاست. شهیدانی که تا پای جان، دلاوری و شجاعت کردند، حتی دریا و صخره و موجها بر ایشان گریستند، این مبارزانِ نستوه در رهایی وطن از چنگال ظلم و استبداد زمان، که تا پای جان، از خود و خونِ خود گذشتند در رسیدن به این آرمان طلایی و هر چند که دلاورانه، جان نثار کردند، امّا زمین از وجودشان خالی نمیشود و مبارزان دیگری راه آنان را ادامه خواهند داد و پرچم نبرد و ستیز و استبداد و خودکامگی، هیچگاه بر زمین نمیماند. غزلی که در یاد شهیدان وطن و آنان که تن به تیرگی استبداد ندادند و چون آذرخش، اندیشهها را روشنی بخشیدند: با آرمآنهای خود زیستند و در این راه به شهادت رسیدند و مثل مرغ طوفان، ترسی از حوادث زمانه و تبعات آن نداشتند. شعری است از دل نمادهای اجتماعی- سیاسی، با تأثر شاعرانه.
همچنین خاک در شعر م. سرشک، نماد فراگیری و وسعت، گستردگی و پروردگی، زایش و پرورش، ناپاکی جسم خاکی در برابر روح پاک، نماد آفرینش و زایش، پرورش و تواضع آمدهاست.
3-9 درخت Tree)): دار، شجر، شجره (عربی)، نماد زندگی است به دلیل تغییر دائمی خود و با عروجش به آسمان، مظهر قائمیت است. برهنهشدن هر سالش از برگ و دوباره برگدارشدنش نشانه مرگ و باززایی آنست، نماد باروری، منبع زندگی، پویایی زندگی و دور مرگ و بازگشت به زندگی.(شوالیه، 1379: 3/200)
* هیچ در آیینه حیرت نگاهان اسیر دژ/ نیست جز پرهیب دیوان و/ نهیب خیل جادو زاد/ زینهار ازین طلسم هفت بند آب و آیینه/ و درخت جادویی بنیاد.
(آیینه، 1376: 119)
درخت: راسخ و استوار، محکم و مقتدر و استبداد.
درختی که بنیادش براساس جادو، بنا شده باشد،راسخ و استوار است و ریشه دوانده. این استبداد و قدرت ظالم و حاکم زمان، همچو درختی استوار و تنومند در ایران، ریشه دوانده و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و از پدر به پسر، به ارث میرسد. اظهار ناراحتی شاعر و همة مردم بیدفاع ایران، از طولانیشدن ظلمت وارد به آنان توسط رژیمِ سیاهِ طاغوت که گویی قصدِ نابودی و رفتن ندارند و از یکی به دیگری به میراث میرسد و بنیادش جادوانه است که همچنان استوار مینمایاند.
همچنین درخت در شعر م. سرشک، نماد مبارزی نستوه و نماد دکتر مصدق( که در صحنههای سیاسی- اقتصادی کشور همچون مهرهای عظیم درخشید) آمدهاست و ترکیباتی همچون (درخت خشک کجی: نماد ظلم و ستم استبداد زمان) و ( درخت گل کاغذین:طاغوت، استبداد ظاهر نما، حکومت دروغین و بی پایه و اساس و متزلزل زمان) آمده است.
3-10 دماوند :(Damavand) دماوند یا دنباوند (دمه و دود و بخار به مناسبت آتشفشان)، بلندترین قلّة سلسلهجبالِ البرز که بنابر برخی روایات، فریدون، ضحّاک را در آنجا زندانی نمود که هم اکنون در بند است.
* باران شبگیر اسفند/ شسته حریر هوا را/ در آبی بیکرانش/ بینی همه دورها را/ بر کرده سر از کرانه/ آن سو دماوند بشکوه/ آن مشعل جاودانه/ مانند آرش که جان را/ در تیر هشت و رها کرد… ( هزاره، 1376: 370)
دماوند: نماد استواری، شکوه، صلابت، ایران و مبارزان دلاور.
در این شعر (سلامی به دماوند)، شاعر میگوید: باران اسفند آمده و همه جا را روشن ساخته و همه تیرگیها و غبارها را از آسمان زندگی مردم وطن زدوده و زلالیت و نور و روشنی را آشکارکردهاست. به طوریکه دماوند استوار و با صلابت که همچون مشعلی پر فروغ و جاودانه، بر فراز آسمانِ ایران ایستاده است را به خوبی نمایان نموده، دماوندی که مانندِ آرش دلاور در دفاع از مرز این سرزمین اهورایی خود، با تمامِ جان خود در این راه فداکاری نمودهاست. شاعر چون در غربت و دور از وطن است این شعر را میسراید و میگوید: از دور دستهای مرز پر گوهرم، بر آن و دماوند همیشه استوارش سلام میفرستم و این شکوفه جاودانه را هیچگاه از یاد نخواهم برد و آنرا به نیکی میستاید و همچنین نماد صلابت و بلندی، بزرگی و تشخّص است.
3-11 طوفان:(Storm) در کتاب مقدس، به هم مداخله الهی و بهخصوص خشم خداوند تعبیر شده است. به معنی فرود آمدن بلایی برای انتقام. یادآور جلال و قدرت الهی. نمادِ مظهرالهی. قدرت مطلق و رُعبآور. اگر کولاک را شروع یک ظهور بدانیم، طوفان، مظهر خشم الهی و حتی کیفر خداوندی است.
(شوالیه، 1379: 4/ 228)
* آن عاشقان شرزه، که با شب نزیستند/ رفتند و شهر خفته ندانست کیستند/…/ هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز،/ باز، آخرین شقایق این باغ نیستند.
(آیینه،1376: 388)
طوفان: استبداد، حکومت ظالم و حوادث تلخ حکومت ظالم بر مردم.
این شعر (آن عاشقان شرزه)، غزلی نو و با شکل کامل شعری است که از دلِ نمادهای اجتماعی و سیاسی، امّا از دل تأثر شاعرانه است. غزلی در یاد شهیدان وطن و آنان که تن به تیرگی استبداد ندادند و چون آذرخش، اندیشهها را روشنی بخشیدند؛ با آرمآنهای خود زیستند و در این راه به شهادت رسیدند و مثل مرغ طوفان، ترسی از حوادث زمانه و تبعات آن نداشتند. به نظر شاعر، اگرچه این مبارزان در راهِ آرمانشان کشتهشدند، زمین از وجودشان خالی نخواهد شد و مبارزان دیگری، راه آنان را ادامه خواهند داد. پرچم نبرد و ستیز و استبداد و خودکامگی، هیچ گاه بر زمین نمیماند.
3-12 ابر:(Cloud)ابر را وسیلة به جامه درآمدن خداوند و مظهریّت میدانند، نماد مسخ است به خاطر تغییر شکل دائمیاش، ابرهای باران ساز، نماد و سرچشمه باروری، باران مادی، وحی پیامبرانه و مظهریّت.(شوالیه، 1379: 1/32)
*ابر است و باران و باران؛/ پایان خواب زمستانی باغ،/ آغاز بیداری جویباران.(آیینه، 1376: 256)
ابر: نماد مسخ و دگرگونی، لطافت و شادی و ظهور بهار.
شاعر در اینجا، مردم را به خیزش و فریاد فرامیخواند و در برابر رخدادهای اجتماعی موضعگیری میکند.
* ابر بزرگ آمد و دیشب/ بر کوه بیشههای شمالی/ باران تند حادثه بارید.
(همان: 389)
ابر بزرگ: نماد مسخ، دگرگونی و تغییری شگرف همراه با ترس.
به زعم شاعر، ابری بزرگ و وحشتناک در فضای ایران ظاهر شد و بارانی تند بارید و ایجاد حوادث عظیم و مهیبی در این دیار نمود (حکومت مستبد طاغوت که هر زمان ایجاد رعب و وحشت در دلهای مردم بیگناه میکرد).
3-13 برگSheet.Leaf)): یکی از اجزای گیاهان آوندی که معمولاً سبز رنگ و پهن و گاه پولک مانند یا سوزنی است. (انوری، 1383: 159)
* در زمانی که بر خاک/ غلطید/ از تگرگ سحرگاهی،/ آن برگ،/ زیر لب،/ تند،/ با باد میگفت: / زنده بادا،/ زندگانی،/ مرگ بر مرگ!/ مرگ بر مرگ!
(هزاره، 1376: 463)
برگ: مبارز نستوه وطن.
شاعر تصویری از زندگی و مرگ یک مبارز دلاور میگوید که جوانمردانه میزید و جوانمردانه به شهادتمیرسد، در تندبادِ حوادثِ تلخِ روزگارِ خود و آنگاه زیر لب میگوید: زنده باد زندگانی و مرگ بر مرگ! زندگانی جاویدی که با کسب مقام بلند شهادت، به آن نائلمیشود و زیر بار یوغ استبداد ماندن و نیز تسلیم آنان بودن برایش مرگ است، از اینرو دلاورانه در راه اهداف پاک خود میجنگد اگرچه در تندباد حوادث از درخت جدا شود. گاهی نمادی از خود شاعر است. (آیینه، 386)
3-14 بیشه Woods)): نماد و نشانة خرد و علم فوق بشری. در برخی فرهنگها، بیشه و چوب به الوهیّت، تخصیص یافتهبود و نمادِ جایگاه رمزآمیز خدا بود. بیشه یا جنگل مقدّس، مرکز زندگی است. نمادی مادرانه است. سرچشمه یک تجدید حیات.
(شوالیه، 1379: 2/151)
* میرمند و/ در نگاهشان پناه برده وحشت و جنون/ میرمند خیل آهوان/ سیلی اژدها فش آمده/ تا به هم زدم دو چشم/ بر گذشته دیدمش ز زانوان/ لحظهای دگر/ بیگمان گرفته بیشه را/ و ایستاده روی شانههای ارغوان. (هزاره، 66)
بیشه: ایران، جای امن و راحت و آسایش.
شاعر فضای ظلمت باری را توصیف میکند که همگان از هم میرمند همچون آهوان رمنده و هراسان از صیّاد میگوید: وحشت همة وجود مردم را فراگرفتهاست زیرا همة این سرزمین را مصیبتهای تلخ و سیاهیِ دستگاهِ حاکم فراگرفته و سِیلی اژدهاسان بر مردم بارید که تا چشم برهمزدیم، تا زانوهایمان را آب، فراگرفتهبود و ما در حال غرق شدن در این حوادثِ تلخِ تاریخِ خود بودیم و در هیچ کجا، جای امنیت و آسایشی نمانده بود، شاعر میگوید: من همة این تلخکامیهایمان را مینگارم تا کودکان فردا، این یادگاری را بخوانند و تاریخ سرزمین خود را بدانند که چگونه اکنون آنان، بهاری را به آرامی و زیبایی به بهار دیگر میرسانند و بدانند که بزرگمردانی، این بیشة سبز را با جان خود، حفظ کردند و آنان نیز در پاسداری آن کوشا باشند.
3-15 تندرThunder)): رعد(انوری، 1383: 340)
* آیینهای شدم،/ آیینهای برای صداها./ فریاد آذرخش و گل سرخ،/ و شیهه شهابی تندر،/ در من،/ به رنگ همهمه جاری است.(آیینه، 1376: 466)
تندر: نماد استبداد و ظلمت.
م. سرشک، خود را همچون آیینهای میداند که قدرت دیدن و شنیدن دارد و همه چیز را میبیند و میشنود و قدرت درک بسیار بالایی دارد و آیینهای که همه اینها را میبیند و احساس تأثر میکند، فریاد و صداهای مهیب زمانه پر آشوب و همهمه. صدای استکبار و حکومت مستبد زمان که همچون آذرخش (برق و نور و آتش)، بر مردم میبارید و پرپر شدن گلهای زیبای سرخ وطن (دلاور مردان تاریخ ایران) و رعد و غرش استبداد و شیهة اسبان را میبیند و میشنود. آذرخش و طوفان و تندر نمادی از حکومت مستبد، حوادث دلخراش و مصیبت بار استبداد بر مردم و نمادی از ظلمت و ستم آمده است.
(هزاره، 327)
3-16 جنگل (Forest): در مناطق گوناگون، جنگل بکر، یک حرم واقعی بوده است. در عهد باستان، نماد زندگی بود. نشانة ربط و پیوند، واسط میان زمین و آسمان (جاییکه ریشههای درخت در زمین فرو میرود و گنبد آسمان به نوک درخت وصل یا با آن مماس می شود).(شوالیه، 1379: 2/454)
* همیشه دریا دریاست./ همیشه دریا طوفان دارد./ بگو! برای چه خاموشی!/ بگو جوان بودند،/ جوانههای برومند جنگل خاموش.(آیینه،1376: 298)
جنگل خاموش: ایران.
ایرانی که در بحبوحة ظلم و ستم است امّا جوانانش ساکت و خاموشند و شاعر میگوید: ویژگی دریا، جوش و خروش و عظمت همیشگی آنست و خطاب به جوانان برومند وطنش میگوید: شما باید همچون دریا، پرخروش باشید تا جوانههای این جنگل خاموش را، رو به رشد و سر به فلک کشیدن آن گیاه و درخت برسانید.
3-17. جویKennel)): جویبار: جوی بزرگی که از به هم پیوستن جویهای کوچک، به وجودمیآید. نهر.(انوری، 1383: 398)
* آن سو، درخت تشنه لبی/ برگهایش را،/ از تشنگی فشرده به هم – کرده گوشها،/ تا بشنود ترانه جویی که خشک شد/ امّا دریغ زمزمهای نیست.
(آیینه، 1376: 190)
جوی: امید، گشایش و رهایی از تنگنا.
درختِ تشنهِلب (همة مردان مبارز وطن)، و همگان در انتظار شنیدن ترانة امید و رهایی از جویباری که در اثر ناامیدی، خشکیده است، هستند، امّا افسوس که هیچ زمزمهای از هیچ جویباری در این زمان نمیآید و همگان افسرده و متأثّرند. در این زمانه پرهیاهو که همة مردم این سرزمین از این خاموشی و ظلمتِ حاکم بر سرزمینِ خود، خسته و نالانند و انتظار گشایشی دارند، قحطی شدهاست و روزنهای بر امیدی نیست و همه منتظرند. نماد روشنی و زیبایی، زلالی و شفافیت( آیینه، 216) و روندگی، زندگی و جریان( همان: 376)
3-18 خزه.Duck weed.Algae)): خزه، هر یک از گیاهان بیآوند که معمولاً در مناطق مرطوب و سایهدار، صخرهها یا بر تنة درختان میرویند.(انوری، 1383: 485)
* شوخ چشمی خَزه/ رودخانه را فریب میدهد که میروم/ ولی نمیرود/ سالها و سالهاست.(هزاره، 1376: 103)
خزه: حکومت ظالم طاغوت و زندگی راکد مردم ایران که سالها دچار حوادث تلخ بودند.
شاعر از اینکه سالهاست که همة مردم وطنش گرفتار حوادث تلخ و ناخوشایند حکومت جبارشان میشوند و حکومتی ظلمانی که ظاهراً پابرجاست و استوار و همچون خزة رودخانه که در آب جاریاست و لحظهای در جریان آب، جاری میشود و لحظهای دیگر ساکن در گوشة آب میماند، اکنون این سلسلة ظلمت دچار تزلزل شده است و کاملاً هویداست که در حال نابودی و رفتن است. امّا باز هم شوخ چشمی و گستاخی میکند و پابرجاست، و زندگی مردم سالهاست که بیتغییر مثبت باقیماندهاست، سبزة خزه که در آب رهاست امّا ریشهاش در خاک محکم است و ظاهراً نشان میدهد که در حال رفتن و کنده شدن از خاک است امّا همچنان سر جای خود ایستاده و باقی است و فقط ظاهراً در حال حرکت است همچون حکومت ظالم طاغوت که هر روز جایش را محکمتر میکرد، تا این که به همت جوانان غیور وطن و سخنان کوبندة بزرگ مرد تاریخ، سرانجام از ریشه بر کنده شد و در آبِ رودخانه به راهش رفت. رودخانه، نماد ایران و مردم آنست که آن خزة سبز که مدّتهاست در آن رود، جاریست، بارها آب رود را به رنگ خون درآورد، امّا خودش هنوز در آب، روان است و گستاخیمیکند و همچون اژدهایی در رودِ این جامعه، روان است.
3-19 دریاSea)): دریا و اقیانوس نماد آبهای آغازین، آشفتگی اولیه، بیشکلی، هستی مادی، حرکت بیپایان، غیر قابل درک، مرگ و تولّد دوباره و ابدیّت و مادر کبیر است. نماد وجود واحد است. دریا نِماد پویایی زندگی است و نماد وضعیّتی زودگذر میان امکانات نامعلوم و واقعیّات معلوم است. هم تصویر زندگی است هم مرگ. وضعیّتی چندوجهی که وضعیّتی نامطمئن، مُرَدّد و بدون تصمیم را نشان میدهد و ممکن است به خوب یا بد منجر شود.(شوالیه، 1379: 3/218)
دریا، گنجینة گوهر و مروارید (به سبب وجود صدف) است. دریا همواره در جوش و خروش است.(شمیسا، 1377: 1/470)
* گهی در گونه ابر و گهی در گونه باران/ همه از تو به تو پویند جوباران که دریایی.(هزاره، 1376: 14)
دریا: قدرت، عظمت، گنجینه گوهر و بینیازی و تشخّص.
شاعر در توصیف و تمجید از مقام شامخ فردوسی میگوید: تو گنجینة گوهر معرفت و دانایی هستی و همگان به تو نیازمندند و همة آن جویبارهای علم و معرفت، به تو میپیوندند و تو قدرتمند و با عظمتی و بقیة شاعران شاخههای پیوسته به دریایِ وجود تو هستند.
* همیشه دریا دریاست/ همیشه دریا طوفان دارد/ بگو! برای چه خاموشی!/ بگو: جوان بودند،/ جوانههای برومند جنگل خاموش.(آیینه، 1376: 298)
دریا: نماد عظمت، قدرت، حکومت و آزادی.
شاعر در این شعر (در آن سوی شب و روز)، معتقد است که همة مردم در بیداری و آگاهیِ یکدیگر، مسوولیت دارند و خاموشی و سکوت برای آنان هرگز روا نیست و باید همچون دریا با عظمت و پرخروش باشند. در شعر معاصر، دریا، نماد اجتماعی است و مُهر آزادیخواهان و مبارزین و آزادی است و نیز نماد مبارز همیشه پرخروش و در صحنه، انسانهای غیور و وطندوست و نماد خود شاعر( آیینه، 265) آمده است.
3-20 رود:(River) نماد فراگیری و جریانی از اشکهای گوناگون، نماد حاصلخیزی و مرگ و احیا، جریان رود، جریان زندگی و مرگ است. رودهایی که از کوهها سرازیر میشوند، از پیچ و خمِ درهها میگذرند و در دریاچهها و دریاها ناپدیدمیشوند، نماد وجود بشری هستند و جریانی پیدرپی از امیال، احساسات، نیّات و انحرافات مختلفاند.
(شوالیه، 1379: 3/386)
* سازندگان اطلس تاریخ،/ آن رودهای پویان،/ جغرافیای ماندن را/ در آبرفت راندن، شویان.(آیینه، 1376: 392)
رود: در اینجا نماد مبارزان نستوه و دلاور وطن. آزادمردان تاریخ که همیشه در جریان هستند.
بزرگ اندیشان زمان که همچون رودها روانند و به دریا (حقیقت) میپیوندند. رودهای همیشه پویان که اطلس تاریخ را میسازند و نیز نماد مبارزان همیشه در صحنه. استقلال و رهایی. آزادی از چنگال اهریمن در (آیینه، 419) آمده است.
3-21 سپیدهدم Aurora)): نماد شادیآفرینِ بیداری در نورِ بازتابیده، علامت قدرتِ خداوند آسمآنها و پیروزی بر جهان سایهها (جهان شریران)، نماد طریقتی نورانی و رمزبار در هستی، جلوة جهان آخرت است و زندگی دیگری را پس از مرگ نوید میدهد، نماد نور و فراوانی موعود و امید همگان.(شوالیه، 1379: 3/535)
* با صنوبری که روی قلّه ایستاده بود،/ گونه روی گونه سپیدهدم نهاده بود،/ موج گیسوان به دوش بادها گشادهبود،/ از نشیب یخ گرفت دره گفتم:/ این نه ساحت شکفتگیست/ در کجای فصل ایستادهای… .(آیینه، 419:1376)
سپیدهدم: نماد نور و روشنی، صبح، آزادی و رهایی از چنگال ظلم زمان.
شاعر میگوید: اکنون زمان شادی نیست که تو اینگونه در آرامش و شادی به سر میبری، ببین که جوانان آشفته و پریشان وطن همچون سبزههای کبود از چنگال اهریمن، در غم و افسردگی و ناراحتی به سر میبرند و دیگر جای آرامشی در ایران نمانده و ایران دیگر بیشه نیست بلکه سوگوار از دسترفتن همة ثروتهای خود( جوانان، فرهنگ و تمدن چند هزار ساله، ثروتهای ملّی که استعمارگران غاصب به چپاول آنها میپردازند)، است.
3-22 سیل Flood)): جریان پرتلاطم و شدید آب که معمولاً بر اثر بارشِ شدید باران یا آبشدن ناگهانی برفها بهوجودمیآید. مقدار زیاد از چیزی یا انبوهی از چیزها یا افراد که معمولاً بهصورت ناگهانی هجومآورد یا به حرکتدرآید؛ سیلِ اشک، سیلِ خون، سیلِ جمعیت.(انوری، 1383: 727)
* میرمند و/ در نگاهشان پناه برده وحشت و جنون/ میرمند خیل آهوان/ سیلی اژدها فش آمده/ تا به هم زدم دو چشم/ بر گذشته دیدمش ز زانوان.(هزاره، 1376: 65)
سیل: استبداد، ویرانگر.
شاعر میگوید: سیلِ استبداد ویرانگر، همة سرزمینم را فرا گرفته و تا زانوهایمان را در خود فرو برده و همة مردم بیگناه همچون آهوان رمنده از ترس غرق شدن در آن، میرمند و این سیل اژدها فش همهجا را ویران کرده و من این حوادث را برای آیندگانم به یادگار، مینگارم تا بخوانند و بدانند که چگونه میتوانند در زمان خود با آسایش و آرامش زندگی کنند و از تاریخِ سیاه سرزمین اهوراییِ خود مطلع باشند و آن را با جان و دل پاس دارند.
3-23 شبنم(Dew): شبیه به نمادگرایی باران، امّا ظریفتر و لطیفتر از آنست. برکت آسمانی چون رحمتی جانفزا را، شاملمیشود. آبی خالص و گرانقیمت. آبی شاهوار.
(شوالیه، 1379: 4/40)
شبنم یا ژاله، بخار هواست که در شب بر برگ گل و گیاهان نشیند.
(شمیسا،1377: 2/ 696)
* شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحر/ خویش را گم کردم و از او نشانی یافتم.(آیینه، 1376: 50)
شبنم: نماد سالک، رهرو و عاشق. خود شاعر.
شاعر میگوید: من همچون شبنمی هستم که با اشارة خورشید سحرگاهی و در نهایت بخشندگی و درخشندگی خورشید و راهنمایی او در این بیابان طلب (عشق) راه و مسیرم را یافتم و از خود بیخود شدم و در او محو گشتم.
3-24 صاعقهSpark.Blot)): خلقتی است که از عَدَم بیرون میجهد، در حالتی هرج زده یا در یک آتشسوزی مکاشفات از بینمیرود. اگر صاعقه، تخلیة شدیدتر نیرو باشد، ستاره، نیرویی متراکم و انباشته است. ستاره معادل یک صاعقة بدون حرکت و ساکن است. صاعقه، یک نیروی انفجاری متراکم است.(شوالیه، 1379: 4/137)
* زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟/ زیر درفش صاعقه و تیشه تگرگ.
(آیینه، 1376: 469)
درفش صاعقه و تیشه تگرگ: استبداد زمان.
توصیفی از درخت(مبارزان دلاور وطن) در پایان زمستان(حکومت مستبد طاغوت) که پس از شوکران مرگ و اشاره به سختیهای پر آشوبِ روزگارِ شاعر، این مبارز نستوه و همیشه پابرجا (درخت)، به بیداریِ شکفته میرسد، زیبایی و شکوفایی درخت، از اسفند ماه آغاز میشود تا این که در بهار شکوفا میشود و درخت را همچون مبارزی میداند که پس از گذار سختیهای بسیار و حوادث دشوار زمان و حکومت مستبد، سرانجام در بهار آزادی به زیبایی و طراوت میرسد.
3-25 صبح :(Morning)در کتاب مقدّس، نشانة زمانی است که نیکان از کَرم خداوندی بهرهمند و شریریان، مشمول عدالت خداوندی میشوند. نماد زمانی با نور خالص. زمان آغاز. نماد زمانی که هنوز هیچ چیز آلودهنشدهاست. منحرف یا رسوا نشده. نشانة خلوص و بیعت. نشانة ساعت زندگی بهشتی است و ساعت اعتماد به نفس و اعتماد به دیگران در زمان حیات.(شوالیه، 1379: 4/138)
* در منزل خجسته اسفند/ – همسایه سراچه فروردین-/ با شاخههای تُرد، بلوغ جوانهها/ باران به چشم روشنی صبح آمده است.(آیینه، 1376: 176)
صبح: نماد سرآغاز و روشنی، نور خالص و پاک و آزادی و رهایی.
م. سرشک، هرجا که سخن از مبارزه و حقیقتجویی به میان آورده در کنار آن، به مدح و ستایشِ آزادیخواهی نیز پرداختهاست و تأثیر ظلمت بر همة اقشار مردم و همه نوع جنس طبیعت حتی شاخه درختان که دیگر زنده نیستند و خشکیدهاند و مردند را، بیان میکند. اکنون، صبحِ آزادی است و او از کشوری میگوید که تاکنون اسفندی بوده و اکنون رو به فروردین میرود، تاکنون سیاه و تار بوده و اکنون رو به روشنی و نور میرود و باران را نشانة آغاز صبح آزادی و نشاط طبیعت میشمارد که پیغام بهار را به همگان میرساند و خشکی زمستان استبداد، رو به پایان است.
3-26 صخره :(Rock)نشانة استواری و پابرجایی عهد و وفای به عهد. نماد بیحرکتی و سکون. بر طبق مزامیر، در فقر و تنگدستی به خدا توسل میجویند که چون صخرهای محکم است.(شوالیه، 1379: 4/144)
* شاد آن خجسته صبحی/ کان روشنان جاری/ در بستر سکوت و شط نظارة من/ هر سنگ و صخرهای را/ موج و شتاب دارند.(آیینه، 1376: 328)
صخره: نماد استواری، صلابت و مبارزان دلاور.
به زعم شاعر، صبح پیروزی و آزادی و رهایی از ظلمت زمان که نشاط را با خود به همراه آورد، همچون معجزهای بود که جوانان پُرصلابت و استوار وطن را، به حرکت در آورد (جوانانی که همچون صخره، استوار و در عین حال بیتحرّک بودند) را به حرکتی وا داشت که نتیجهاش پیروزی بر ظلمت بود واین است معجزة این رهایی. همچنین نمادی از ایران استوار، ایران پر صلابت و ایران خاموش در سیاهی زمانش است.(آیینه، 129)
3-27 کویر Desert)): زمین وسیعی که خاک آن شور و آهکی است و مناسب برای کشاورزی نیست. پهنة بی آب و علف و شورهزار.(انوری، 1383: 991)
* میآید، میآید:…/ از پای وپویه باز نمیماند./ آه،/ بگذار من چو قطره بارانی باشم،/ در این کویر،/ که خاک را به مقدم او مژده میدهد؛/ یا حنجره چکاوک خردی که/ ماه دی از پونه بهار سخن میگوید. (آیینه، 1376: 255)
کویر: ایران، حکومت ظالمانه و مستبد زمان و فضای تاریک و وحشتناک.
توصیف بهاری است که آرامآرام میآید، بهار طبیعت و آزادی. بهاری که نیاز است کسی مژدة فرارسیدنش را به همگان و به همة دشتها و کویرها بدهد. شاعر میخواهد این پیک و قاصد شادی باشد و پیامِ فرارسیدن بهار را، به نیکی به کویرهای سرزمینش همچون قطره بارانی شود و این پیام را برساند و میداند که خاک این کویر، منتظرِ آمدنِ یک قطره باران و روزنة رحمت الهی است. (ایران کویر گونه و آغشته به سیاهی و ظلم اهریمن زمان، منتظر است).
3-28 مردابLagoon)): آب راکدِ نسبتاً وسیع که از دریا جدا شده، یا از تجمع آب رودخانهها بهوجودآمدهباشد.(انوری، 1383: 1128)
* این تیک و تاک ساعت مچ بند/ زیر سر،/ یا این صدای چشمه جوشان عمر توست؛/ کاین گونه قطره،/ قطره،/ به مرداب میچکد؟ (آیینه، 481)
مرداب: نماد سکون و رکود، ایستایی، مشکلات زمان طاغوت و حوادث ناگوار.
در این شعر(پرسش)، شاعر خطاب به کسانی دارد که آسوده خوابیدهاند و دست روی دست نهاده و کاری برای رهایی وطن از دست خیانتکاران و ظالمان زمان نمیکنند، و میگوید عمرتان همچنان در حال گذر است، در حالیکه شما کاری مفید انجام نمیدهید و بیخیالید. اشاره به افراد متموّل زمانه که غصة دیگران را نمیخورند و صرفاً به آسایش خود میاندیشند. شاعر میگوید: عمر تو همچنان با سرعت میگذرد امّا تو بیتوجهی و در لجنزار و مردابی هستی که خودت برای رهایی از آن تلاش نمیکنی.
3-29 موج Wave)): جابهجایی و حرکت توأم با بالا و پایین رفتن آب یا هر نوع مایعی توسط باد یا عاملی دیگر، جریان تند و ناگهانی و ناآرامیِ ایجاد شده در یک محیط که از مرکز پیدایش خود، در جهات مختلف انتشارمییابد بیآنکه محیط را جابهجا کند.
(انوری، 1383: 1197)
* مرغان پر گشوده طوفان که روز مرگ/ دریا و موج و صخره برایشان گریستند/ میگفتی، ای عزیز!: «سترون شده ست خاک.»/ اینک ببین برابر چشم تو چیستند:/ هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز،/ باز، آخرین شقایق این باغ نیستند.
(آیینه، 1376: 388)
موج: مبارزان دلاور و عاشق وطن و آزادی طلبان.
در این شعر (آن عاشقان شرزه)، که شعری با نمادهای اجتماعی- سیاسی است و غزلی در یاد شهیدانِ وطن و آنان که تن به تیرگی استبداد ندادند وهمچون آذرخش، اندیشهها را روشنیبخشیدند؛ با آرمآنهای خود زیستند و در این راه به شهادترسیدند و مثل مرغ طوفان، ترسی از حوادث زمانه و تبعات آن نداشتند و همة عناصر طبیعت و جلوههایی چون دریا، موج و صخره برای آنها گریستند.
3-30 نسیم Breeze)): باد ملایم و خنک و باد بسیار آرام.(انوری، 1383: 1252)
* گفتم: «- بهار آمده.» گفتی:/ « – اما درختها را/ اندیشه بلند شکفتن نیست./ گویا درختها/ باور نمیکنند که این ابر،/ این نسیم/ پیغام آن حقیقت سبز است.»
(آیینه، 1376: 348)
نسیم: نماد حرکت و جنبش، نسیم آزادی و نفخة خوش آزادی.
به زعم شاعر، بهار طبیعت و بهار آزادی در راه است و زمان زیبایی و لطافت بهار آمده است و شاعر در اندیشهاش به فکر بهار است و در این اندیشه با مخاطب خود حرف میزند و میگوید: فصل آزادی نزدیک است و نوعی امید در وجودش موج میزند که او را وامیدارد به اینگونه اظهار شادیکردن ولی مخاطبش در پاسخ میگوید: این چه بهاریست که درختانش اندیشة سبزشدن ندارند و با تردید – که نام شعرش نیز هست – میگوید: انگار درختان باور ندارند که ابر و نسیم، پیغام ورود بهار را میدهند و گویی افراد وطن، مردم رنج کشیده و مصیبتزده که تا خود بهار را نبینند، آنرا باورنمیکنند که حتی نشانههای بهار مثل ابر و نسیم آمده و آنها از شدّت سختیها و مصیبتهای وارده بر خود، تا بهار را از نزدیک نبینند، باور ندارند و در پایان میافزاید که بهار، همچون لباس سبزی نیست که هر کسی، هر لحظه خواست آنرا بپوشد بلکه بهار باید در دلها نفوذ کند و زمان خاصی دارد که میآید و گاه نماد انسانِ رها و آزاد که از وضعیت موجود جامعه، دلگیر است و تمایل به رهایی دارد. نماد جویایی، روندگی و اشتیاق در (آیینه، 242) و نماد معشوق که همچون نسیم سحرگاهی، برای شاعر (معشوق)، لطیف و روحنواز است. خاطرة یار
( همان: 69) و نمادِ لطافت و زیبایی و آرامش.(همان: 128)
نتیجه
م. سرشک، شاعری نمادگراست و آنچه راجع به اشعارش گفتنی است این است که بیشتر نمادهایش از عناصر و پدیدههای طبیعت اخذشدهاست و یا از متن میراثهای فرهنگی و ادبی و اساطیری گذشتة فارسی، برگرفته شدهاند. یکی از نکات حائز اهمیّت در شعر شفیعی کدکنی، در تمثیلی بودن طبیعت و اجزای آن در اشعار اوست، به طوریکه صرفاً به وصف طبیعت نمیپردازد بلکه از ادغام آن با احوال و حالات انسان، حالتی نمادین و سمبلیک ارایه میدهد که حرفهای دلش را از این طریق و با این طرز بیان، به همگان اعلام میدارد و شعر را میانبُری برای رسیدن به حقیقت، میسازد. شعر م. سرشک، بازگشتی اسطورهگرا به طبیعت است که شاعر آگاهی درونی و فکری خود از سرزمینش را، در جلوههای طبیعت به کمال تجلی میرساند و با سرشت طبیعت در هم میآمیزد و در پایان، از ترکیب طبیعت و آگاهی درونیاش زبانی تنوعگرا و شعری شگرف میآفریند. شاعری است پایبند به آداب و فرهنگ ایران زمین و نیز درد او درد اجتماعی است که در آن میزید، اجتماعی که در چنگال تاتار زمان، به ویرانسرا مبدّل گشت، او انسان را میستاید و به صفا و صمیمیّت فرامیخواند و میخواهد که همچون درختی باشند، استوار درمیان موج و آذرخش، نه همچون صخرهای بیدرد و خاموش.
* ترجیح میدهم که درختی باشم/ در زیر تازیانه کولاک و آذرخش/ با پویه شکفتن و گفتن/ تا/ رام صخرهای/ در ناز و در نوازش باران/ خاموش از برای شنفتن.
(آیینه، 426)
م. سرشک، مانند نیما میکوشد از طبیعت به منزلة ابزار و نماد استفاده کند، ابزاری برای بیان احوال روحی و نمادی برای تبیین رخدادهای اجتماعی و بیشتر نمادهای طبیعی در شعر او محملی است تا اندیشههای نو حماسی و اجتماعی خود را مطرح کند، وقتی کوچ بنفشهها را در روزهای آخر اسفند میبیند، فوراً مسأله وطن و وطنخواهی در ذهنش تداعی میشود:
* ای کاش/ ای کاش آدمی وطنش را/ مثل بنفشهها/ (در جعبههای خاک)/ یک روز میتوانست،/ همراه خویشتن ببرد هرکجا که خواست. (آیینه، 168)
م. سرشک، صرفاً به توصیف طبیعت نمیپردازد، بلکه از رهگذر این توصیفها میخواهد همدردی خود را با مردم نشان دهد، مثلاً باران در منظر شاعر صرفاً پدیدة دلربا و فرحناکی نیست که از آسمان فرومیریزد بلکه ریزش باران با خود پیامی نیز به همراه دارد، آخرین برگ سفرنامه باران/ این است:/ که زمین چرکین است. (آیینه، 163)
م. سرشک، با بهکارگیری همة عناصر طبیعت که برای انسآنها پیغامی دارند، میخواهد به همگان بفهماند که باید همچون طبیعت، پرشور و باطراوت باشید و از زیر یوغ دیکتاتوران زمانتان(حکومت مستبد طاغوت) بیرون آیید و زندگی سرشار از نشاط را، در سرزمین سبز و اهورایی برای خود و آیندگانتان به ارمغان آورید و آزاد مرد و آزاداندیش زندگی کنید، همچون مردان بزرگ تاریخ سرزمین مقدّستان و نیز همچون رستم و سیاوش و اسفندیار و آرش و… که بزرگمردی و بزرگ اندیشی در کُنه وجودشان، نهفته بود و آنان را در صیانت از وطن، به حرکتمیآورد، مانند آنان در پاسداری از این دیار سبز و نیلوفریتان به پا خیزید و دیوان سیاه زمان را نابود کنید. از کوهبیدها بیاموزید چگونگی پایداری را، تا بلوطهای کهن و سرو کاشمر و صنوبرانتان در حملة تاتار (که سمبلی از حکومت ظالم زمانش است)، نابود نگردند و دیوارهای پست نیشابور را با همّتِ همارة خود، بسازید.
به طور کلّی، م. سرشک، در پشت نقاب نمادهایش به دنبال جهانی آرمانی است، نه همچون مدینة فاضله افلاطون، انتزاعی، بلکه جهانی اهورایی را میطلبد که از تاریکی استبداد، بهدرآمدهباشد و پیغامش را همچون پیامبران به همة افراد دورانش میرساند و همه عناصر طبیعت از آب، باد، خاک، آتش، سپیده دم، درخت، گل، موج، صخره، همه و همه را در این امر خطیر به یاری میطلبد تا صدایش را به گوش مردان تاریخ برساند و آنان را به حمیّتِ وطنخواهی برانگیزاند. او خود را همچون درخت و همچون گَوَن، پایبندِ زمین میداند و آرزوی پرواز در اوج را مانند کبوتران و نسیم دارد و به دنبال آزادی است و از سکوت هزار سالة ضحّاکِ زمان، خستهشدهاست و خواستار زندگی جدید است. دلش از این دیار، ملول گشته، از محیطی که لحظاتش به دشواری سپری میشود و تمایل به آزادی دارد امّا همچون گَوَن، پایبند است، پایبند به سرزمین گرفتار بلا و ستم و استبدادی خودکامه که نفسکشیدن نیز با اجازه و شمارش داروغة شهر انجام میگیرد. ماندن او صرفاً بهخاطر گرفتاری و اسارت است وگرنه باید رخت سفر بربست و دور باید شد از این شهر غریب که اکنون برای همگان غریبه شده، سرزمین آباء و اجدادیش که به خاطر تسخیر اهریمن، مجبورند آن را رها کنند و آوارة دیار دیگر شوند. دلش از این شب، گرفته و میخواهد که این حصار جادو شکسته شود، از این رو همگان را به کمک میطلبد تا با یاری هم، صلابت صخرهبودن این شب دلگیر و سمج که آن را نمادی از استبداد ویرانگر سرزمینش میداند، را بشکنند، با جسارتی دلیرانه و ناجی قهرمانی همچون رستم را میطلبد تا با آمدنش در سپیده و نور، با گذر از هفتخان سیاه و تار زمان، به یاری بزرگمردان این دیار مقدّس بشتابد. این چنین زبان و بیانی، حاکی از هوش سرشار شاعر و پیوند ذهن و زبان تاریخی و اجتماعی و طبیعت در یک نگاه اوست که احساس و حرفهای درونیاش را با پیوند این عناصر مختلف به هم، ایجادمیکند و با شیوایی تمام، به رشتة تصویر میکشاند.
شکل 1. نمادهای اساطیری دو کتاب (آیینه و هزاره)
شکل 2. نمادهای غیر اساطیری دو کتاب (آیینه و هزاره)
مراجع
الیاده، میرچا،(1368)، آیینها و نمادهای آشناسازی، ترجمه نصر ا… زنگویی، تهران: نشر آگاه.
انوری، حسن،( 1383)،فرهنگ روز سخن، تهران: سخن.
. باری روزن،( 1379)،انقلاب ایران: ایدئولوژی و نمادپردازی، ترجمه سیاوش مریدی، تهران: مؤسسه فرهنگ و هنر و ارتباطات، مرکز بازشناسی اسلام و ایران (باز).
بشردوست، مجتبی،(1379)، در جستجوی نیشابور، تهران: نشر ثالث، نشر یوشیج.
پورنامداریان، تقی،(1389)، رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی (تحلیلی از داستانهای عرفانی- فلسفی ابن سینا و سهروردی)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چ هفتم.
ثروتیان، بهروز، (1369)، بیان در شعر فارسی، انتشارات برگ.
چدویک، چارلز، (1375)، سمبولیسم، (ترجمه مهدی سحابی)، تهران: نشر مرکز، چ اوّل.
حاکمی، اسماعیل،( 1382)، ادبیّات معاصر ایران، تهران: اساطیر، چ ششم.
دشتی، علی، (1381)، خاقانی، شاعر دیر آشنا، تهران: انتشارات امیر کبیر، چ چهارم.
دو بو کور، مونیک، (1376)، رمزهای زنده جان، ترجمه جلال ستاری، نشر مرکز: چ دوّم.
دهخدا، علیاکبر،(1390)، فرهنگ متوسط دهخدا، به کوشش غلامرضا ستوده- ایرج مهرکی- اکرم سلطانی، زیر نظر سیدجعفر شهیدی، تهران: نشر دانشگاه تهران.
دیچز، دیوید، (1370)، شیوههای نقد ادبی، ترجمه محمّدتقی صدقیانی و غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی، چ سوّم.
روزبه، محمّد رضا، ( 1381)، ادبیّات معاصر ایران( شعر)، تهران: نشر روزگار.
زرّین کوب، حمید،(1358)، چشمانداز شعر نو، تهران: توس.
زمرّدی، حمیرا،(1387)، نمادها و رمزهای گیاهی در شعر فارسی، تهران: زوار.
ـــــ، ــــــ،(1382)، نقد تطبیقی ادیان و اساطیر ایران، نشر زوار، چ اوّل.
ژان شوالیه، آلن گربران،(1379)، فرهنگ نمادها، ترجمه و تحقیق سودابه فضائلی،5 ج، تهران: انتشارات جیحون.
شفیعیکدکنی، محمد رضا ( م. سرشک)(1376)، آیینهای برای صداها، تهران: نشر سخن.
ــــ، ــــــ،(1380)، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران: سخن.
ــــ ،ـــــ،(1376)، هزاره دوّم آهوی کوهی، تهران: نشر سخن.
شمیسا، سیروس،(1383)، انواع ادبی، انتشارات فردوسی، چ دهم.
ـــــ، ـــــ ،(1375)، فرهنگ تلمیحات، انتشارات فردوسی، چ پنجم.
ـــــ ،ـــــ،(1377)، فرهنگ اشارات، انتشارات فردوسی، چ اوّل.
شکیبا، پروین،(1373)، شعر فارسی از آغاز تا امروز، تهران: هیرمند، چ دوّم.
عابدی، کامیار،(1379)، تصویرها و توصیفها در شعر معاصر، آیینه، چ دوّم.
ــــ ،ـــــ،(1381)، در روشنی بارانها، تهران: کتاب نادر.
عباسی، حبیب ا…،(1378)، سفرنامه باران، تهران: نشر روزگار.
فتوحی رود معجنی، محمود، (1385)، بلاغت تصویر، تهران: سخن.
ـــــــــــ، ـــــــــــ،(1378)، « شکل و ساختار شعر شفیعی»، سفرنامه باران به کوشش حبیبا… عباسی، تهران: روزگار.
فولادوند، عزت ا… ،(1388)، مردی ست میسراید، تهران: نشر مروارید.
31. قبادی، حسینعلی،(1374)، نظری بر نمادشناسی، اختلاف و اشتراک آن با استعاره و کنایه، مجله دانشکده ادبیّات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شماره سوّم و چهارم، سال بیست و هشتم.
قلیزاده، خسرو،(13870)، فرهنگ اساطیر ایرانی، تهران: کتاب پارسه.
کیانوش، محمود،(1355)، بررسی شعر و نثر فارسی معاصر، تهران: رز، چ چهارم.
لوفرد لاشو، مارگریت،(1364)، زبان رمزی افسانهها، ترجمه: جلال ستاری، همدان: توس.
معین، محمد،(1387)، فرهنگ فارسی، تهران: کتاب پارسه، چ اوّل.
مهرگان، آروین،(1377)، دیالکتیک نمادها، اصفهان، نشر فردا، چ اوّل.
میرفخرایی، مهشید،(1367)، روایت پهلوی، موسسه مطالعات و تحقیقات علمی و فرهنگی.
هوهنهگر، آلفرد،(1376)، نمادها و نشانهها، ترجمه: علی صلحجو، تهران: انتشارات سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ اوّل.
یاحقّی، محمّد جعفر،(1386)، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیّات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.
یونگ، کارل گوستاو،(1387)، انسان و سمبلهایش، ترجمه محمود سلطانیه، تهران: نشر جامی. چاپ ششم
منبع: سامانه نشریات دانشگاه آزاد