حصر و قصر در بلاغت
قصر یا فروگرفت بابی از علم معانی است که به آن «حصر»، «تخصیص» و «اختصاص» هم میگویند.
قصر یا حصر، منحصر کردن مسندالیه است در حکمی. [۲]
در اصطلاح اهل ادب منحصر کردن و اختصاص دادن چیزی است بر چیزی، که یکی را مقصور و یکی را مقصورعلیه میگویند. [۳]
← معنای لغوی و اصطلاحی
قصر در لغت بهمعنی حبس است و در اصطلاح اثبات حکم است برای آنچه در کلام ذکر شده و نفی حکم از ماسوای او است. [۴]
حصر
معنای لغوی و اصطلاحی
حصر نیز مانند قصر واژهای عربی است، بهمعنی انحصاریبودن ولی در اصطلاح نسبت دادن و اسناد حکم است بر کسی یا چیزی بر سبیل انحصار، و از این طریق ویژگی دادن و اختصاص بخشیدن به مسندالیه است؛ مانند:
شرح مجموعهی گل مرغ سحر داند و بس ••• نه هر آن کو ورقی خواند معانی دانست (حافظ) [۵]
در این بیت مرغ سحر مسندٌالیه است که این ویژگی تنها به او محصور شده است.
جز از وی از همه شاهان که داده است ••• به یک بخشش چهل خروار دینار (فرخی) [۶]
حصر و قصر در علم معانی
فرو گرفت یا حصر و قصر در دانش معانی آن است که کسی یا چیزی را به چیزی یا کسی آنچنان اختصاص دهند که از او درنگذرد؛ و تنها در او بماند (محصور شود). برای نمونه، اگر بگوییم:«پهلوانی جز بهرام نیست.» یا «بهرام جز پهلوان نیست.» در نمونهی نخستین، پهلوانی را در بهرام فروگرفتهایم؛ و در نمونهی دوم بهرام را در پهلوانی فروگرفتهایم و او را به پهلوانی مختص کردهایم. پس هر فروگرفتی دو سوی دارد که میتوان آنها را فروگیرنده و فروگرفته نامید. فروگرفت را از دید سرشت و چگونگی آن به دو گونه بخش میتوان کرد. در نمونهی نخستین بهرام فروگیرنده و پهلوانی فروگرفته و در نمونه دوم بهرام فروگرفته و پهلوانی فروگیرنده است. [۷]
اجزای قصر
← أ. مقصور
به کسی یا چیزی که قصر بر آن صورت گرفته «مقصور» گفته میشود.
← ب. مقصورعلیه
به فعل یا اسم یا ظرف و بهطور کلی حالتی که بدان اختصاص یافته است «مقصورٌعلیه» میگویند. در برخی کتب مقصورفیه و محصوربه هم گفتهاند. مثال:در جملهی «تنها من آمدم» اصطلاحا به «تنها» ادات قصر و به «من» مقصور و به «آمدن» مقصورعلیه میگویند.
← ج. ادات قصر
ادات قصر که عبارتند از: مگر، الا، فقط، بس، همانا، همان، تنها و….
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم ••• که من نسیم حیات از پیاله میجویم (حافظ)
یعنی من نسیم حیات را فقط از پیاله میجویم. پیاله مقصور و نسیم حیات مقصورعلیه است.
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل ••• مسلوک این جنابم و مسکین این درم (حافظ)
آوردن ادات اجباری نیست؛ بلکه در متون عالی ادبی، مکررا ادات را نیاوردهاند و در این صورت تأکید و اغراق و تخییل بیشتر است.
انواع قصر بهاعتبار حال مقصور
قصر از نظر موصوف و صفت بر دو نوع است:
← أ. قصر صفت بر موصوف
قصر صفت بر موصوف یعنی قصر کردن صفت بر موصوفی و مراد از صفت یکی از حالات است. “نویسنده فقط زید است.” در این مثال صفت نویسندگی (مقصورعلیه) را برای زید (مقصور) قصر کردهایم. معنی این جمله این است که جز زید کسی را به نویسندگی قبول نداریم. از اینرو به اینگونه قصر که مبتنی بر اغراق است قصر ادعایی میگویند.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار ••• چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم (حافظ)
خیال الف قامت یار، صفتی (مقصورعلیه) است که آنرا بهاغراق بر لوح دل (مقصور) قصر کردهایم. [۸]
چنانکه بگوییم: «امروز، شاعری غیر از فلان کس نیست»؛ صفت شاعری را به فلانکس اختصاص دادهایم، «صفت شاعری» مقصور و «فلان کس» مقصورعلیه است. [۹]
یا برای مثال «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» یعنی صفت فتوت اختصاص به علی علیهالسلام دارد. [۱۰]
سعدی در بیتی، فتنهانگیزی را فقط در شکن زلف و خم ابروی دوست منحصر کرده است:
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار ••• فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست [۱۱]
•••
«
انما یخشی الله من عباده العلماء
». [۱۲]
← ب. قصر موصوف بر صفت
مراد از موصوف، ذاتی است که آنرا در صفتی یا حالتی مقصور کنیم:زید فقط نویسنده است، یعنی مثلا شاعر نیست. بین قصر صفت و موصوف از نظر تکیه و آهنگ کلام فرق است.
عبادت به جز خدمت خلق نیست ••• به تسبیح و سجاده و دلق نیست (سعدی)
یعنی عبادت (موصوف، مقصور) فقط خدمت خلق کردن (صفت، مقصورعلیه) است نه چیز دیگر از جمله تسبیح گفتن و سجاده گستردن و دلق پوشیدن. [۱۳]
مثل اینکه بگوییم: «فلانکس، جز شاعر نیست» یعنی هنرش منحصرست به شاعری و هنر دیگری غیر از شاعری ندارد، اینجا «فلان کس» مقصور است و «صفت شاعری» مقصورعلیه میباشد. [۱۴]
در این بیت خاقانی ملاحظه میشود که شاعری را در انحصار خودش
میداند.
شاعر ساحر منم اندر جهان ••• در سخن معجزه صاحبقران
•••
«
و ما محمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل…
». [۱۵]
← انواع قصر به اعتبار غرض متکلم
قصر به اعتبار غرض متکلم بر دو قسم است. قصر حقیقی و قصر غیر حقیقی.
← أ. قصر حقیقی
قصر حقیقی این است که اختصاص به اعتبار حقیقت و نفسالامرست به نحوی که مقصور از مقصورعلیه بهسوی غیر حقیقت تجاوز نکند. [۱۶]
جملهی «جز خداوند کسی عالم به حقایق امور نیست.» دارای قصر حقیقی است که اختصاص چیزی به چیز دیگر از روی حقیقت است نه به ادعای متکلم. [۱۷]
نمونههایی از قصر حقیقی (فروگرفت راستین) را در این بیتها از نظامی مییابیم که در ستایش و نیایش پروردگار سروده است:
کیست در این دیرگه دیرپای ••• کو «لمن الملک» زند جز خدای
هرچه جز او هست بقاییش نیست ••• اوست مقدس که فناییش نیست
ما همه فانی و بقا بس تو راست ••• ملک تعالی و تقدس تو راست [۱۸]
میتوان گفت قصر (صفت یا موصوف) حقیقی قصری است که مورد قبول همگان یا کثیری از مردم باشد یعنی حقیقت داشته باشد.
فقط خداوند قادر مطلق است.
•••
به جز بندگی ناید از هیچکس ••• خداوندی مطلق او راست بس (نظامی)
← ب. قصر غیرحقیقی
قصر غیر حقیقی قصریست که نزد همگان پذیرفته نیست یا نمیتوان آنرا بر همگان تعمیم داد، بلکه فقط نسبت به بعضی درست است نه همه. به این قصر، قصر اضافی (اضافه به معنی نسبت) هم میگویند. مثالهای قصر بیشتر غیر حقیقی است مخصوصا در ادبیات که مبتنی بر ادعا و مبالغه است. [۱۹]
قصر اضافی این است که اختصاص شیئی معین نسبت به جمیع ماسوای او باشد [۲۰]
نه همهی آنها؛ مانند تنها بوعلی همتای ارسطوست. [۲۱]
قصر غیر حقیقی یا فروگرفت وابسته، به زمینهها و شرایط ویژه وابسته است؛ و تنها در این زمینهها پذیرفتنی و روا میتواند بود. برای نمونه، اگر رهام را با دیگر پهلوانان دودمان وی بسنجیم و بگوییم: «پهلوانی جز رهام نیست.» فروگرفتی وابسته را در سخن آوردهایم. [۲۲]
انواع قصر نسبت به اعتقاد مخاطب
اگر جملات مبتنی بر قصر را به مقتضای حال مخاطب یعنی در حالت مکالمه (جواب) در نظر بگیریم سه حالت خواهد داشت. بهاعتبار دیگر، متکلم به جهت وضوح و تأکید و روشن کردن ذهن مخاطب، یا بیان اعتقاد خود، قصر را برای یکی از منظورهای زیر بهکار میبرد.
← أ. قصر افراد
قصر افراد یعنی یک صفت یا موصوف را قبول داشتن. [۲۳]
مانند این ابیات از خاقانی:
نبینی جز مرا نظمی محقق ••• نیابی جز مرا نثری مبرهن
نیارد جز درخت هند کافور ••• نریزد جز درخت مصر روغن
شنونده خاقانی را با دیگری، در برخورداری از «نظمی محقق» و «نثری مبرهن» شریک شمرده است؛ پس شاعر فروگرفتی از گونهی یگانه (افراد) را در سخن آورده است؛ و بدینسان، نویسندگی و سخنوری را به خود ویژه داشته است.
من آن دارم طمع کاین دل طمع را ••• ندارد در دو عالم جز به یزدان (ناصرخسرو) [۲۴]
قصر افراد نسبت دادن یک صفت تنهاست بر موصوف، مانند مانی فقط نقاش بود؛ یعنی صفتی غیر از این نداشت و این درحالیست که مخاطب برای موصوف صفاتی دیگر قائل باشد. [۲۵]
← ب. قصر قلب
قلب بهمعنی دگرگونه و وارونه کردن است. قصر قلب یا فروگرفت باشگونه زمانی در سخن آورده میشود که شنونده کسی را دارای ویژگیای بداند وارونهی آنچه سخنور میاندیشد؛ یا ویژگیای به کسی بازخواند؛ درحالیکه سخنور دیگری را دارای آن ویژگی میشمارد. مثل این بیت از حافظ:
به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد ••• زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست (حافظ)
اگر «خوشنشینی» فروگرفته شده است در نرگس مستانه، از آن است که شنونده میپندارد دیگری جز نرگس مستانه، در زیر طارم فیروزه خوش نشسته است. [۲۶]
این قصر را قلب گویند به اعتبار آنکه کلام دلالت میکند بر عکس آنچه مخاطب گمان داشت. [۲۷]
چنانکه رودکی میسراید:
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود ••• نبود دندان لا بل چراغ تابان بود (رودکی)
که با قول خود مخالفت کرده است و جهت تأکید بیشتر «نه» هم آورده است. در ادبیات، قصر قلب آن است که شاعر سخنی برخلاف قول متعارف زده باشد.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد ••• بندهی طلعت آن باش که آنی دارد (حافظ) [۲۸]
← ج. قصر تعیین
قصر تعیین یا فروگرفت روشنگر زمانی به کار برده میشود که شنونده در بازخوانی دو ویژگی به یک تن، یا در اینکه از دو تن، کدامیک دارای ویژگی است، مشکوک مانده باشد. به کمک این قصر میتوان نکته را بر او روشن کرد؛ و او را از دودلی به در آورد؛ از این روی، این فروگرفت را میتوان «روشنگر» نامید. برای نمونه:
جز آستان توام در جهان پناهی نیست ••• سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست (حافظ) [۲۹]
مقاصد کاربرد قصر
مبالغه
یکی از مقاصد به کار بردن قصر، مبالغه است؛ مانند: شاعر فقط فردوسی است. یا این بیت ازسعدی:
صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار ••• الا که عاشق گل و مجروح خار اوست (سعدی)
صاحبدل مقصور و عاشق گل و مجروح خار بودن مقصورعلیه است. کاربرد قصر در ادبیات بیشتر برای بیان مبالغه است.
← ب. ترغیب و تشویق
از دیگر مقاصد قصر، برای تشویق مخاطب است. مانند: فقط درس! تنها راه راست!
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ ••• که بستهاند بر ابریشم طرب دل شاد
در این مورد میتوان جملات را به جملهی امری تأویل کرد: فقط با نالهی چنگ قدح بگیر.
← ج. تحقیر غیر مقصور
تحقیر غیر مقصور یکی دیگر از مقاصد به کار بردن قصر و حصر است. اگر خطاب به شاعری که برای ما شعر میخواند بگوییم: شعر فقط شعر حافظ. در این صورت تحقیر غیر مقصور صورت گرفته است.
← د. طنز و مسخره
اگر بین مقصور و مقصورعلیه عقلا و عرفا دوری باشد و غرض هم مبالغه نباشد. مثلا خطاب به کسی که خطش اصلا خوب نیست بگوییم خطاط فقط فلانی. [۳۰]
روشهای قصر
برای آنکه قصر و حصر بهوجود آید از راههای مختلفی استفاده میشود؛ از جمله به کار بردن ادات حصر و قصر از قبیل فقط، تنها، بس، به جز و….
ما همه فانی و بقا بس تو راست ••• ملک تعالی و تقدس تو راست (نظامی)
← أ. نفی و استثنا
منظور از نفی، نفی به ادات خاص نیست؛ بلکه هر کدام از ادات نفی که با حرف استثنا بیایند، مفید حصر میباشند.
که یکی هست و نیست جز او ••• وحده لا اله الا هو (هاتف اصفهانی) [۳۱]
ساختمان جملههایی که مقصور و محصورند با نفی مقدم بر استثنا حاصل میشود.
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب ••• گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس (حافظ) [۳۲]
← ب. تقدیم ما حقهالتأخیر
در کتب سنتی نوشته شده که تقدیم ما حقهالتأخیر یفید الحصر، یعنی اول آوردن آن جزء از جمله که باید آخر بیاید قصر ایجاد میکند.
آنکه نمرده است و نمیرد تویی ••• و آن که تغیر نپذیرد تویی (نظامی)
یعنی تویی آنکه نمرده است و نمیرد و در این مثال مسند بر مسندالیه مقدم شده است. [۳۳]
«
ایاک نعبد و ایاک نستعین
». [۳۴]
•••
بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر ••• که جز نکویی اهلکرم نخواهد ماند (حافظ)
← ج. قصر تنها با نه
یکی از روشهای بهکارگیری قصر آن است که مقصورعلیه را با “نه” قصر نماییم. مانند این بیت:
گویند نظر به روی خوبان ••• نهی است، نه این نظر که ما راست (سعدی) [۳۵]
← د. وجود منم، تویی، مراست در جملات
در جملاتی که منم، تویی، مراست و … به کار رفته احتمال قصر و حصر میرود.
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن ••• منم که دیده نیالودهام به بد دیدن (حافظ)
← و. قصر مسند به ال
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است ••• یارب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است (حافظ) [۳۶]
یعنی شب قدر فقط امشب است. شب قدر مقصورعلیه و امشب مقصور است.
← ه. قصر با تکرار
گاهی قصر با تکرار ساخته میشود. مقصور و مقصورعلیه یکی است و ادات آورده نمیشود. مانند: فاطمه، فاطمه است. [۳۷]
یعنی فاطمه فقط فاطمه است و هیچکس دیگر مثل او نیست.
برای قصر در بعضی کتب علم معانی چند طریق دیگر ذکر شده است؛ عطف، الا، انما، تقدیم، ضمیر فصل، تعریف مسندالیه و… . [۳۸]
پانویس
۱. ↑ آیین بلاغت، شیرازی، احمدامین؛ ج۲، تهران، اسلامی، ۱۳۷۵، اول، ج۲، ص۸۶.
۲. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۵.
۳. ↑ فنون بلاغت و صناعات ادبی، همایی، جلالالدین؛ تهران، توس، ۱۳۶۱، دوم، ص۴۰۸.
۴. ↑ دررالادب، الهجره، ناشر، عبدالحسین؛ بیتا، ص۱۰۷.
۵. ↑ معانی و بیان، تهران، تجلیل، جلیل؛ نشر دانشگاهی، ۱۳۷۴، هفتم، ص۱۹.
۶. ↑ آیین سخن، صفا، ذبیحالله؛ تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۱، دوم، ص۲۰.
۷. ↑ معانی، کزازی، جلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۷۰، اول، ص۱۸۴.
۸. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۵.
۹. ↑ فنون بلاغت و صناعات ادبی، همایی، جلالالدین؛ تهران، توس، ۱۳۶۱، دوم، ص۴۰۸.
۱۰. ↑ دررالادب، الهجره، ناشر، عبدالحسین؛ بیتا، ص۱۰۹.
۱۱. ↑ معانی و بیان، تهران، تجلیل، جلیل؛ نشر دانشگاهی، ۱۳۷۴، هفتم، ص۲۰.
۱۲. ↑ فاطر (۳۵)، آیه ۲۸. از بندگان خدا تنها دانایانند که از او میترسند.
۱۳. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۵.
۱۴. ↑ فنون بلاغت و صناعات ادبی، همایی، جلالالدین؛ تهران، توس، ۱۳۶۱، دوم، ص۴۰۸.
۱۵. ↑ آلعمران (۳)، آیه ۱۴۴. و محمد جز فرستادهای که پیش از او پیامبرانی گذشتند، نیست.
۱۶. ↑ دررالادب، الهجره، ناشر، عبدالحسین؛ بیتا، ص۱۰۹.
۱۷. ↑ آیین سخن، صفا، ذبیحالله؛ تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۱، دوم، ص۲۰.
۱۸. ↑ معانی، کزازی، جلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۷۰، اول، ص۱۸۵.
۱۹. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۶.
۲۰. ↑ دررالادب، الهجره، ناشر، عبدالحسین؛ بیتا، ص۱۰۹.
۲۱. ↑ آیین سخن، صفا، ذبیحالله؛ تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۱، دوم، ص۲۱.
۲۲. ↑ معانی، کزازی، جلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۷۰، اول، ص۱۸۵.
۲۳. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۶.
۲۴. ↑ معانی، کزازی، جلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۷۰، اول، ص۱۸۸.
۲۵. ↑ آیین سخن، صفا، ذبیحالله؛ تهران، امیرکبیر، ۱۳۳۱، دوم، ص۲۱.
۲۶. ↑ معانی، کزازی، جلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۷۰، اول، ص۱۸۹.
۲۷. ↑ انوارالبلاغه، مازندرانی، محمدهادی؛ تهران، قبله، ۱۳۷۶، اول، ص۱۹۲.
۲۸. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۷.
۲۹. ↑ معانی، کزازی، جلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۷۰، اول، ص۱۹۱.
۳۰. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۸.
۳۱. ↑ آیین بلاغت، شیرازی، احمدامین؛ ج۲، تهران، اسلامی، ۱۳۷۵، اول، ج۲، ص۱۲۵.
۳۲. ↑ معانی و بیان، تهران، تجلیل، جلیل؛ نشر دانشگاهی، ۱۳۷۴، هفتم، ص۱۹.
۳۳. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۶۰.
۳۴. ↑ فاتحه (۱)، آیه ۵. تنها تو را میپرستیم و به جز تو از کسی یاری نمیجوییم.
۳۵. ↑ معانی، کزازی، جلالالدین؛ تهران، مرکز، ۱۳۷۰، اول، ص۱۹۴.
۳۶. ↑ دررالادب، الهجره، ناشر، عبدالحسین؛ بیتا، ص۱۰۸.
۳۷. ↑ بیان و معانی، شمیسا، سیروس؛ تهران، میترا، ۱۳۸۷، سوم، ص۱۵۹.
۳۸. ↑ آیین بلاغت، شیرازی، احمدامین؛ ج۲، تهران، اسلامی، ۱۳۷۵، اول، ج۲، ص۸۷.
حصر و قصر در بلاغت