تحقیق عربی : خمریه در شعر عربی و فارسی
مقاله عربی : بررسی تحلیلی خمریه ابن فارض و حافظ
در ادب اقوام و ملل مختلف جهان موضوعات و مضامین مشترک بسیاری یافت میشود که ناشی از طبیعت آدمی ، ارتباط اقوام و ملل با یکدیگر و حضور و وجود ملموس و محسوس آن مضامین و عمومیت آنها در زندگی انسان است . بشر از دیرباز درپی تسکین آلام خویش بودهاست و سهلالوصولترین دارو برای پرداختن دل از غمان روزگار صرف نظراز درستی یا نادرستی آن ، شراب بوده است . به همین جهت اشعار ملل مختلف مملو از توصیفات و نکوداشت شراب و مضامین همراه آن چون ساقی ، ساغر ، جام ، مینا ، سبو ، میکده ، میفروش ، صبوحی ، تاک ، محتسب ، توبه از می و … است تا جایی که در بین بعضی از ملل جشنهایی در گرامیداشت الهه شراب برپامیگشت.
شعر شراب در ادب غرب پیشینه دار است و به جشنهای دیونیزوس و اشعار آناکرئون ـ شاعر یونانی سده ششم قبل از میلاد – پیوند میخورد . درخمریههای غرب شاعر به ستایش شراب وزن ولذایذ جسمانی میپرداخت .۱
سابقه خمریه در میان اعراب به عصر عباسی میرسد و این نوع خاص حاصل طبع شاعران نوگرایی چون ابونواس است ؛ خمریات شهوت آلود او نمایانگر یکی از عالیترین استعدادهای شاعرانه عرب است.۲
در عصر عباسی بادهگساری یکی از آشکارترین مظاهر زندگی تمدن جدید بوده است و بتحقیق ابونواس با دارودسته لذتجوی خود به میکدهها که میعادگاه خوشگذرانیها بوده است ، سرزده و پس از مستی زبان به وصف شراب و محافل شرابخواری میگشود و در این راه زیباترین نغمههای خویش را سرمیداد . ۳ سپس شاعرانی چون ابن معتز به تقلید از سبک وسیاق ابونواس راه او را ادامه دادند تا این که در قرن هفتم مستی دردآشام چون ابن فارض پدیدار گشت و روحی تازه بر این گونه ادبی دمید و بدون شک وجود و ظهور او نقطه عطفی در خمریات عرب و عالم اسلام است.
این گونه ادبی همراه با خیل موضوعات نفوذی ادب تازی به عرصه شعر و ادب فارسی راه جست و شاعران فارسی زبان با عطشی مقدس مآب به توصیف و تقلید و پرورش آن مضامین و موضوعات پرداختند که یکی از آن خیل انبوه ، شعر شراب است . در ادب فارسی اولین خمریه را در شعر رودکی مییابیم آن جا که فتوای قربانی کردن مادر می را صادر میکند. ۴ امّا بزرگترین خمریه سرای شعر خراسانی منوچهری دامغانی است که به شدّت تحت تأثیر زبان ، ادب و فرهنگ تازی است و در خمریه نیز شدت تأثر وی را درمی یابیم . فرخی و امیر معزی نیز به هنریترین شیوه به توصیف باده پرداختهاند، امّا باده یا شراب آنان از شیره تاک و زحمت تاکنشانان است. ظهور شاعرانی چون سنایی و عطار جانی دیگر و مفهومی متفاوت از پیش به شراب بخشید که شکل کمال یافته آن را در آثار آتشین عراقی ، مولوی و حافظ مییابیم.
یکی از بهترین و زیباترین شعر شراب در ادب فارسی ، ساقی نامه است که تمامی خطاب شاعر با ساقی است و از تبعات خمریه است . ساقی نامه اغلب در قالب مثنوی و در بحر متقارب سروده شده است . در این رهگذر نظامی گنجهای را میتوان از اولین سرایندگان ساقی نامه شمرد.
ساقی نامه نوعی مثنوی در بحر متقارب است که در آن خطاب شاعر با ساقی است و مضامینی در یاد مرگ و بیارزشی دنیا و پند و موعظه دارد ، ملاعبدالنبی فخرالزمانی قزوینی در تذکره میخانه چهل و شش شاعر ساقی نامه سُرا نام میبرد که اولین آنها نظامی و دومین امیرخسرو دهلوی است. امّا ساقی نامههای نظامی و امیرخسرو استقلال ندارند و معمولاً در مطلع حکایتها برای زینت حکایت ،چندبیتی خطاب به ساقی و مغنی ذکر شده است. سلمان ساوجی و پس از آن حافظ شیرازی از نخستین کسانی هستند که شعر شراب را در قالبی مستقل و منظومهای جداگانه سرودهاند. ۵
در این مقاله قصد داریم یکی از زیباترین خمریههای عرب را که تعلق به ابن فارض دارد با یکی از بهترین ساقی نامههای ادب فارسی که از آنِ حافظ است مقایسه کنیم و در این بررسی ابتدا به نقد و تحلیل هریک از سرودههای این دو شاعر میپردازیم و سپس وجوه اشتراک و اختلاف آن دو را برمیشماریم و برای سهولت در بررسی و تطبیق ابتدا مختصری از شرح حال ابن فارض و حافظ را ذکر میکنیم و سپس عین خمریه ابن فارض همراه با ترجمه آن و ساقی نامه حافظ را نقل مینماییم.
ابن فارض از بزرگترین شاعران و شخصیتهای عرفانی اسلامی در قرن هفتم است که از نظر احاطه بر مراتب سیروسلوک روحانی دارای مقام و مرتبه خاصی است. او از جمله عارفانی است که در هر دو گونه عرفان نظری و عملی صاحب جایگاه و مقام بسیار برجستهای است. همان طورکه از خمریه ابن فارض برمیآید او اولین شاعری است که باده را در معنای عرفانی و به مذاق اهل طریقت توصیف میکند و خمریه او به لحاظ اهمیتی که دارد از سوی کسانی چون کمال پاشا ( متوفی به ۹۴۰ هـ .ق.) داوودبن محمود قیصری (متوفی به ۷۵۱ هـ .ق.) و … شرح گردیده است.
ابن فارض در سال ۵۷۶ یا ۵۷۷ در قاهره چشم به جان گشود و در سال ۶۳۲ هجری در همان شهر بدرود حیات گفت. حجم آثارش اندک است و دیوانش شامل قطعاتی کوچک و سخت زیباست. دو قصیده او بسیار معروف است که یکی «خمریه »و دیگری « التائیه الکبری» است.
سبک شاعری ابن فارض مُهر و نشان سبک شاعران قرن هفتم دوره عباسی را دارد. صورتهای خیال و صنایع شعری و سمبولهای او آبستن عقاید و نظرات اوست. مطالعات ابن فارض در مسائل فلسفی و کلامی سبب گردیده که در اشعار خود از مصطلحات رایج آن دانشها بهره بگیرد. در شعر او توصیفات ، تشبیهات ، استعارات پرمعنی و وزن وآهنگ روحنواز اشعار او ، تقابل دلنشین کلمات ، اشارات ظریف ، واج آراییهای گوش نواز قابل توجه است. او را به خاطر تعابیر رمزی عاشقانه موجود در اشعارش « سلطان العاشقین » لقب کردهاند. ۶
امّا خواجه شمس الدین حافظ شیرازی ملقب به لسان الغیب از بزرگترین غزلسرایان قرن هشتم هجری است. حافظ از زمره شاعرانی است که برای هر فارسی زبان و ادب دوستی آشناست و نیاز به معرفی ندارد. سبک کلام اوممتاز است و برجسته . بارزترین خصیصه کلام او ایهام است و هنرمندی است که در کلامش لفظ و معنی توأمان همدیگر را برگزیدهاند ؛ یعنی گزینش دو سویه لفظ و معنی هارمونی و تناسب شگفت انگیزی به شعر او بخشیده است ، سخن از شعر و شخصیت حافظ بسیار دراز دامن است و از آن جا که نگارنده قصد ارائه تصویری کامل از شرح احوال و سبک حافظ ندارد، برای جلوگیری از اطاله کلام از آن خودداری میکند.
«قصیده خمریّه»
شَرِبْنا عَلی ذِکْرِ الْجَیب مُدامهً سَکِرْنا بِها مِنْ قَبْلِ اَنْ یُخْلَقَ الْکَرْمُ
لَها الْبدْرِ کَأسٌ وَ هِیَ شَمْسٌ یُدیرُها هِلالُ وَ کَمْ یَبْدُو اِذا مُزجَتْ نَجْمُ
وَلَوْلا شَذاها مَا اهْتَدَیْتُ لِحانِها وَ لَوْ لا سَناها ما تَصَوَّرهَا الْوَهُمُ
وَ لَمْ یُبْقِ مِنَها الْدَّهْرُ غَیْرَ حَشاشَهٍ کاَنَّ خِفاها فی صُدُورِ الْنُّهی کَتْمُ
وِ اِنْ ذُکَِرت فِی الْحَیَّ اَصْبَحَ اَهْلُهُ نَشاوی وَ لا عارٌ عَلَیْهِمْ وَ لا اِثْمٌ
و ِمِنْ بَیْنِ اَحْشاءِ الدِّنانِ تـَصاعَدَتْ وَ لَمْ یَبْق مِنْها فی اَلْحَقیقَهِ اِلاّ اِسْمُ
وَ اِنْ خَطَرَتْ یَوْماً عَلی خاطِرِ اَمْرِیءٍ اَقامَتْ بِه الاَفْراحُ وَ ارْتَحَلَ الْهَمُّ
وَ لَوْ نَظَرَ النُّدْمانُ خَتْمَ اِنائها لأَسَکَرَهُمْ مِنْ دُونِها ذلِک الْخَتْمُ
وَ لَوْ نَضَحُوا مِنها ثَری قَبْرِ مَیَّتٍ لَعادَتْ اِلَیْهِ الْرُّوحُ وَ اَنْتَعَشَ اَلْجِسْمُ
وَ لَوْ طَرَحوُا فی فَییءِحائطِ کَرْمِها عَلیلاً وَ قَدْ اَشْفی ، لَفارَقََهُ اَلْسُّقْمُ
وَ لَوْ قَرَّبُوا مِنْ حانِها مُقْعَداً مَشی و یَنْطِقُ مِن ذِکْری مذَاقَتِها الْبُکْمُ
وَ لَوْ عَبِقَتْ فِی الْشَّرْقِ اَنْفاسُ طِیْبَها وَ فی الْغَرْبِ مَزْکوُمٌ ، لَعادَلَـهُ اَلْشَمُّ
وَ لَوْ خُضِبَتْ مِنْ کأْسِها کَفُّ لامِسٍ لَما ضَلَّ فی لَیلٍ ، وَ فی یَدِه الْنَّجْمُ
وَ لَوْ جُلِیِتْ سِرّاً عَلی اَکْمَهٍ غَدا بَصیراً ، وَ مِنْ راوُوقها یَسْمَعُ الْصُمُّ
وَ لَوْ اَنَّ رَکْبَا یَمَّمُوا تُرْبَ اَرضِها وَ فی الْرَّکْبِ مَلْسُوعٌ لَما ضََرَّهُ الْسَمُّ
وَ لَوْ رَسَمَ الْرَاقی حُروُفَ اسْمِها عَلی جَبین مُصابٍ جُنَّ اَبْرَأَهُ الْرَّسْمُ
وَ فَوْقَ لِواءِ اَلْجَیْشِ لَوْ رُقِمَ اسْْمُها لَأَ سْکَرَ مَنْ تَحْتَ الْلَِواءِ ذلِکَ الْرَّقْمُ
تُهَذٍّبَ اَخْلاقَ الْنَّدامی فَیَهتْدَی بِها لِطَریقِ الْعَزِم ، مَنْ لا لَـهُ عَزْمُ
وَ یَکْرُمُ مَنْ لَمْ یَعْرِفِِ اَلْجُودَ کُفُّهُ وَ یَحْلُمُ عِنْدَ الغَیْظِ مَنْ لا لَـهُ حِلْمُ
وَ لَوْ نالَ فَدْمُ الْقَوْمِ لَثْمَ فِدامِها لأکْسَبَهُ مَعنْی شَمائِلِها الْلَّثْمُ
یَقُولُونَ لی : صِفْها فَأنْتَ بِوَصْفِها خَبیرٌ ، اَجَلْ ! عِنْدی بِاَوْصافِها عِلْمٌ
صَفاءُ وَ لا ماءٌ ، وَ لُطْفٌ وَ لا هَواً وَ نُورٌ وَ لا نارٌ وَ روُحٌ وَ لا جِسْمٌ
مَحاسِنُ تَهْدِی الواصِفینَ لِوَصْفِها فَیَحْسُنٌ فیها مِنْهُمُ الْنَّثْرُ وَ الْنَّظْمُ
تَقَدَّمَ کُلَّ الْکائِناتِ حَدیثُها قَدیماً وَ لا شَکْلٌ هُناک وَ لا رَسْمُ
وَ قامَتْ بِها الأشْیاءُ ثُمَّ لِحِکْمَهٍ بِها اِحْتَجَبَتْ عَنْ کُلِّ مَنْ لا لَهُ فَهْمُ
وَ هامَتْ بِها روُحی بِحَیْثُ تَمازُجاً اِتِّحاداً وَ لا جِرْمٌ تَخَلَّلَهُ جِرْمُ
فَخَمْرٌ وَ لا کَرْمٌ وَ آدَمُ لی اَبٌ وَ کَرْمٌ وَ لا خَمْرٌ وَلی اُمُّها اُمُّ
وَ لُطْفُ الأَوانی فی الْحَقیقَهِ تابعٌ لِلُطْفِ الْمَعانی وَ الْمعانی بِها تَنْمُو
وَ قَدْ وَقَعَ الْتَّفْریقُ وَ الْکُلُّ واحِدٌ فَاَرْواحُنا خَمْرٌ وَ اَشْباحُنا کَرْمٌ
وَ لا قَبْلَها قَبْلٌ وَ لا بَعْدها وَ قَبْلِیَّهُ الاَ بْعادُ فَهِیَ لَها خَتْمُ
وَ عَصْرُ الْـمَدی مِنْ قَبْلِهِ کانَ عَصْرُها وَ عَهْدُ اَبینا بَعْدَها وَ لَها الْیَتْمُ
وَ یَطْربُ مَنْ لَمْ یَِِدْرِها عِنْدَ ذِکْرِها کَمُشْتاقِ تُعْم کُلَّما دُکِرَتْ نُعْمُ
وَ قالوا شَرِبْتَ الاْ ثمَ ، کَلاّ وَ اِنَّما شَرِبْتُ الًّذی فی تُرْکِها عِنْدِیَ الِاثمُ
هَنیئاَ لأَهْلِ الدَّیْرِ کَمْ سَکَرُوا بِها وَ ما شَرَبُوا مِنها ، وَ لکِنَّهُمْ هَمُّوا
وَ عِنْدی مِنْها نَشْوَهٌ قَبْلَ نَشْأتی مَعی اَبداً تَبْقی ، وَ اِنْ بَلِیَ الْعَظْمُ
عَلَیْکَ بِها صِرْفاً وَ اِنْ شِئْتَ مَزْجَها فَعَدْلُکَ عَنْ ظَلْمِ الْحَبیب هُوَ الْظُّلْمُ
وَ دُونَکَها فی الْحانِ و اسْتَجْلِها بِهِ عَلی نَعَمِ الالْحانِ ، فَهِیَ بِها غُنْمُ
فَما سَکَنَتْ وَ الْهَمَّ یَوْماً بِمَوْضعٍ کَذلِک لَمْ یَسْکُنْ ، مَعَ الْنَغَمِ الْغَمُّ
فَلا عَیْشَ فی الدُّنْیا لِمَنْ عاشَ صاحِیاً وَ مَن لَمْ یَمُتْ سُکْراً بِها فاتَهُ الْحمُ
وَ فی سَکْرَهٍ مِنْها وَ لَوْ عُمْرَ ساعَهٍ تَرَی الدَّهْرَ عَبْداً طائِعاً و لَکَ الْحُکُمْ
عَلی نَفْسِهِ فَلْیبْکِ مَنْ ضاعَ عُمْرُهُ وَ لَیْسَ لَـهُ فیها نصیبٌ وَ لا سَهْمُ ۷
« ترجمه خمریه ابن فارض »
۱ ـ به یاد دوست بادهای نوشیدیم که بدان باده سرمست گشتیم پیش از آن که درخت انگور آفریده شود.
۲ ـ ماه شب چهارده برای آن می پیالهای است در حالی که خود آن می آفتابی است که انگشت هلال مانند ساقی آن را به گردش درمیآورد و هربار که این باده با آب آمیخته گردد ،حبابهایی چون ستاره برآن پدیدار میگردد.
۳ ـ اگر بوی خوش آن می نبود ره به سوی خانه خمّار نبرد می و اگر پرتو نور آن می نمیشد وهم به تصور آن قادر نبود.
۴ ـ روزگار از ان می جز دُرد و تهماندهای برجای نگذاشته است که گویی پنهانی آن می نیز در سینههای خردمندان پوشیده و پنهان گشته است.
۵ ـ پس اگر نام آن می در محله قومی ذکر گردد ، اهل آن مست گردند در حالی که از این مستی نه برایشان ننگی است و نه گناهی.
۶ ـ و آن می از درون خمها متصاعد گشت و به حقیقت از آن جز نامی باقی نماند.
۷ ـ و اگر روزی یاد آن باده بر خاطر کسی گذر کند غمها از دل او رخت برمیبندند و شادیها در دل او رخت اقامت میافکنند.
۸ ـ و اگر همنشینان آن باده نظر بر مُهر ظرف آن باده افکنند ، هر آینه آن مُهر بدون نوشیدن آن باده آنها را مست گرداند.
۹ ـ و اگر همنشینان ان باده جرعهای به یاد دوست بر خاک قبر آن دوست بپاشند ، هر آینه روحش به جسم برمیگردد و جسمش به اهتزار درآید.
۱۰ ـ و اگر بیماری را در زیر سایه درخت آن باده افکنند ، در حالی که رو به هلاک است و امیدی به شفای او نیست ، هر آینه بیماری از او رخت برمیبندد.
۱۱ ـ و اگر شخص زمینگیری را به خانه خمّار نزدیک گردانند ، به راه میافتد و از یاد و ذکر چشیدن آن لالان به سخن درآیند.
۱۲ ـ و اگر انفاس بوی خوش آن باده در شرق عالم پراکنده گردد شم و بویایی به زکام گرفتهای که در غرب عالم به سرمیبرد بازمیگردد.
۱۳ ـ و اگر نوشنده آن باده جام در دست گیرد ، هرآینه در هیچ شبی راه خود را گم نخواهد کرد چون که گویی در دستش ستاره درخشانی دارد.
۱۴ ـ و اگر این باده در خفا بر کور مادرزاد جلوه کند ، بینا گردد و اگر صدای پالونه آن می به گوش کران برسد ، شنوا میگردند.
۱۵ ـ و اگر در میان شترسوارانی که قصد خاکبوس آن باده را دارند ، مارگزیدهای باشد ، سّم آن مار بر او اثر نخواهد کرد.
۱۶ ـ و اگر راقی یا دعانویس حروف نام آن باده را برپیشانی مجنونی بنگارد ، آن نگارش او را شفا خواهد داد.
۱۷ ـ و اگر نام آن باده بر فراز پرچم لشکری نوشته شود حتماً آن نوشته سپاهیانی را که در زیر آن لوا هستند ، مست میگرداند.
۱۸ ـ نوشیدن این باده اخلاق باده نوشان را پاک میگرداند و آنها را به راه ثبات عزم و اراده رهنمون میگرداند.
۱۹ ـ انسان بخیلی که دستش با بخشش آشنایی ندارد به یاری آن باده بخشنده میگردد و کسی که بردباری ندارد به وسیله آن می بردبار میشود.
۲۰ ـ و اگر نادان قومی به فیض بوسه دهان پالاینده خم یا جام آن می نایل گردد ، هر آینه آن بوسه حقیقت خصلتها و ویژگیهای آن می را به او برساند.
۲۱ ـ به من می گویند این باده را وصف کن زیرا تو به وصفش آگاهی . گفتم آری من به اوصاف آن می آگاهم.
۲۲ ـ آن می همه صافی و پاکی است امّا نه همانند صفای آب ( که به غباری کدورت پذیرد) و همه لطافت است امّا نه به لطافت هوا ( که به بخاری تیره گردد) و همه نور است امّا نه مانند نور آتش ( که با ظلمت دودش آمیزش است) و همه جان است امّا نه جانی که تعلق به جسم تیره دارد.
۲۳ ـ سخن این باده از قدیم برهمه موجودات پیشی گرفت که در آن جا نه شکلی ، نه رسمی و نه اثری بود.
۲۴ ـ و اشیا به وسیله آن باده برپا شدند آنجا که برای حکمتی به خاطر آن می از دید هر کسی پنهان مانده بودند.
۲۵ ـ روحم شیفته آن باده گشت به طوری که با آن آمیخت و یکی شد امّا نه مانند جرمی که در جرم دیگر فرو رفته باشد.
۲۶ ـ این باده پیش از تاک و آدم موجود بود و مادر می مادر نیکی برای من بود.
۲۷ ـ لطافت ظروف می در حقیقت تابع لطافت آن می است و معانی به وسیله آن زیاد میگردند.
۲۸ ـ جام و می یکی هستند و جدایی و دوگانگی بین آن دو واقع شده پس ارواح ما باده و پیکرهایمان چون تاک هستند.
۲۹ ـ قبل و بعد از می زمانی متصور نیست و ذات آن می در جهان صاحب کر و فر و شکوه است.
۳۰ ـ پیش از روزگار غایت فشردن آن باده بوده است و دوران پدرمان حضرت آدم (ع) بعد از آن بوده است در حالی که خود آن می یتیم است ( یعنی پیش از آن چیزی یا کسی نبوده که می از آن به دنیا آید).
۳۱ ـ آن می محاسنی دارد که واصفان را به وصفش هادی است. پس آن نظم و نثر گویندگان در وصف آن باده نیکو میآید.
۳۲ ـ کسی که آن باده را نمی داند به هنگام یاد آن باده سبکبار میشود و به اهتزار درمیآید ، همانند شیفته نعم (نام معشوقهای است) که هنگام یادکرد نعم سبکبار میگردد.
۳۳ ـ و گفتند : (ای نوشنده می) گناه (می) نوشیدی گفتم : نه هرگز، چیزی نوشیدم که به نظر من ننوشیدن آن گناه است.
۳۴ ـ گوارا باد آن باده محبت بر سالکان دیر که چه بسیار با آن مست شدند و حال آن که از آن ننوشیدهاند بلکه تنها قصد و اراده نوشیدن آن را داشتهاند.
۳۵ ـ و در من از آن می پیش از نوجوانیم مستی است . این مستی برای همیشه با من همراه است اگر چه استخوانم پوسیده باشد.
۳۶ ـ آن باده را در حالی که خالص است برگیر و اگر خواستی آن را آمیخته گردان که عدول تو از آب دهان معشوق ستم است.
۳۷ ـ پس آن می را در میخانه بستان و طالب جلوه می در میخانه باش با صدای خوش نغمهها . پس آن می با نغمهها غنیمت است.
۳۸ ـ آن می در یک لحظه و یک مکان با غم همدم نمیشود همچنانکه غم با نغمهها و ترانهها در یک جا و یک لحظه جمع نمیگردد.
۳۹ ـ و در یک مستی از آن باده خوشگوار ـ اگر چند به اندازه ساعتی باشد ـ روزگار را میبینی که بنده تو گشته و تو فرمانروا و حکمرانی.
۴۰ ـ پس در حقیقت زندگی واقعی در دنیا از آنِ کسی است که مست آن باده گردید و برای هوشیاران زندگی واقعی متصور نیست و کسی که مرده مستی آن باده نگشت ، استوار کاری و دوراندیشی را از دست داد.
۴۱ ـ کسی که از این باده بیبهره ماند ، عمرش را ضایع ساخت و جای آن است که بر عمر تلف کرده خویش بگرید.