ادبیات مهجر در ایران – ادبیات مهاجرت ایران (ادبیات ایران خارج از مرزها)
متن پاسخهای علیرضا زرین به پرسشهای شاهرخ تندرو صالح،
۱ – ادبیات مهاجرت و تبعید ایران از نظر شما دارای چه قدمتی است؟
پاسخ به این پرسش بستگی به آن دارد که ما چگونه تعریف یا انگاره ای از ادبیات مهاجرت و تبعید ایران داریم و نقاط آغاز و پایان مهاجرت و تبعید را از دیدگاه زمانی در کدام پیشینه و تاریخ می جوییم. همینقدر بگویم که مهاجرت و تبعید هر دو از کهن ترین گفتمان ها در طول تاریخ ادبیات کتبی و شفاهی دنیاست و رد پا یابی، سیر و تحقیق تحولات معنایی در آن بحثی است بسیار دامنگیر و مفصل . حضور آن در ادبیات دینی (تبعید آدم وحوا از بهشت) ودر ادبیات به طور کلی ، واضح و مسجل است. در ادبیات کهن ما نیز به طور مثال در شاهنامه به شکل تبعید سیاوش و مهاجرت او وجود دارد. از مهاجرت گروهی در بین شاعران ایران باید از شاعران سبک هندی نام آورد وبلافاصله نباید فراموش کرد که یکی از بزرگترین شاعران پارسی زبان (و در اصل شاعری چند زبانه) مولانا جلال الدین بلخی یا رومی خود زندگی اش دستخوش مهاجرتی شگرف بوده است و همین انتساب بلخی یا رومی به نام او حکایت از این دوگانگی یا چند گانگی در زندگی و کار و هویت اوست که در رابطۀ مستقیم است با مهاجرت خانوادگی او از بلخ به “روم”. در دورانی نزدیکتر به ما، یعنی از حدود انقلاب مشروطیت، که در اصل آغاز ورود اجتماعی و سیاسی ملت ایران به دوران تجدد است، همانطور که دکتر پیمان وهابزاده در مصاحبه اش با شما بیان داشته است ، دیباچۀ این تجدد در ادبیات را در نخستین مظاهرش باید در کار بزرگانی چون میرزافتحعلى آخوندزاده، میرزاآقاخان کرمانى، میرزا ملکم خان و زین العابدین مراغه اى جستجو کرد که کارهاشان به سادگی و راحتی در فرایند تحول گفتمان ادبیات مهاجرت و تبعید، قابل بررسی هستند و سهمی در خور توجه دارند. البته از نقطه نظری ادبی – فلسفی هر تغییر و تحول در نظام بوطیقایی ، نوعی مهاجرت ذهنی و فرهنگی و ادبی است ، یعنی رخت بربستن از محیط بومی آشنا به محیطی ناشناخته و تازه که زبان و بیان عامل تغییر و تحول در آن است. در اینجا البته دغدغۀ اصلی ما دوران معاصر است. از دیدگاه من ، بطور کلی “مهاجران” ، البته مهاجر به معنای وسیع ترش، مانند مهاجرت از یوش به تهران یا از تبریز و مشهد به تهران، سهمی بسیار بزرگ در انقلاب ادبی مدرن ما داشته اند، کافی است که تنها به نقش نیمایوشیح در شعر معاصر و رضا براهنی در نقد معاصر (به ویژه در سالهای دهۀ چهل ) بیندیشیم. از سوی دیگر، دوره ای از آثار ابوالقاسم لاهوتی ، صادق هدایت ، بزرگ علوی، و حتی سید محمد علی جمالزاده را می توان از دیدگاه وسیعتری در همین حوزۀ ادبی دید. به هرحال، دوره ای از زندگی شان این چند نفر، و البته چه بسا دیگر شاعران و نویسندگانی، مهاجر یا تبعیدی بودند. در بخش تبعیدی، باید به خاطر بسپاریم که مقوله ای هم داریم بنام “تبعید خود”—یعنی تبعید اختیاری خود. البته تبعید اختیاری خود نیز از سر اجبارهای سیاسی و اجتماعی است هیچ “شیر پاک خورده ای” سرزمین آبا و اجدادی خود را از سر هوس و بی علتی قوی ترک نمی کند. معلوم است که بیشترین و وسیعترین طیف مهاجرت و تبعید بعد از انقلاب اسلامی به وقوع پیوست، اما پیش از آن نیز پدیده ای بنام مهاجرت و تبعید وجود داشت وبازگوکننده بود از تکوین گونه ای ذهنیت برخاسته از وضعیتی نوین در اوضاع بین المللی . منظورم این است که اینگونه ادبیات زادگاهی جهانی دارد و شرایطی جهانی نیز بر آن حکمفرماست که نهایتاً به شکل نوین آن در رابطه است با گلوبالیسم و جهانی شدن سرمایه. مطلب مهم دیگر در این میان تفکیک این دو گونه ادبیات است و تمیزشان از یکدیگر که امیدوارم طی این گفتگو تا اندازه ای به آن دست یابیم. (بگذارید به شکلی گذرا نیز بگویم که مهاجران و تبعیدیان در ادبیات مدرن آمریکایی- انگلیسی نیز سهمی بسزا داشتند: تی. اس. الیوت که از آمریکا به انگلستان مهاجرت کرد و در آن کشور شاهکارهای خود را آفرید، ازرا پاوند که ایتالیا را وطن نوین خود کرد و یکی ار پایه گذاران شعر نوین آمریکا و زبان انگلیسی است، جیمز جویس که وطنش را برای همیشه ترک گفت و شاهکار های خود را در مهاجرت خلق کرد ویکی از بزرگترین نویسندگان جهان شد. )
۲ – به نظر شما مشخصههای اصلی ادبیات مهاجرت و تبعید ایران چیست؟
یکم : ادبیات مهاجرت سرگذشت انسانی است از جا کنده شده، تبعیدی، جا به جا شده، یهودی سرگردان از خانه رانده و در “این جا” مانده.
دوم : انسان مهاجر نه تنها خانۀ خاکی اش را از دست داده که خانۀ زبانش را نیز گم کرده است. یعنی هم مأمن و پناهگاه جسمی و هم ذهنی خود را از دست داده است.
سوم : همان گونه که پای انسان مهاجرهرگز بر خاکِ غیر، محکم و استوار نیست، آبشخورِ ذهن او نیز مهجور است و در نتیجه زبان، یا در واقع خود او سردر گم.
چهارم : ادبیات مهاجرت، ادبیات رویارویی فرهنگی و زبانی با “بیگانه” و در خودپذیری ذهن و زندگی و زبان بیگانه است.
پنجم : گرچه زمینۀ اصلی ی ادبیات مهاجرت سرگشتگی ی جغرافیایی است، اما متن ادبیات مهاجرت، نمودی ذهنی، روانی و زبانی دارد.
ششم : گرانیگاه ادبیات مهاجرت بر مبنایی روانشناختی است که حاکی از ذهنی دو شقه شده است.
هفتم : ادبیات مهاجرت سرگذشت کسی است که از سنت رو برتافته، با کسی ازدواج کرده که طبق سنت نباید ازدواج می کرد، طلاقی گرفته که باز هم طبق سنت، قابل تأیید نبوده است. به جایی رفته و سکنی گزیده که نباید میرفت . زبانها و فرهنگ هایی را یاد گرفته که از آنِ “بیگانگان”، حتی “دشمنان” او بوده – “دشمنان” واقعی و پر از خشونت.
هشتم : گرچه ادبیات مهاجرت سرشار از عناصری است که زندگی ی حاضر و در هجرت شاعر/نویسنده را می سازد، در عین حال گذشتۀ دور یا نزدیک او نیز – – هرچند به طور مجرٌد – – در خودآگاه یا ناخودآگاهش با اوست و در نوشته اش چون رؤیا یا کابوس رخ مینماید.
نهم : ادبیات مهاجرت در یک قالب نمی ماند؛ از تمام جنبشها و مکتبهای ادبی- هنری وام میگیرد. کلاژهایی گوناگون، تلفیقاتی متفاوت، اما در بند هیچ یک از سیستم های بوطیقایی و سبک هایی مانند ایماژیسم، ابژکتیویسم، نیمایی، فروغی، شاملویی، موج نویی، رئالیسم، رئالیسم جادویی، جریان سیال ذهن و غیرو نیست.
دهم : ادبیات مهاجرت، ادبیات میلیونها انسان آوارۀ جهان است که شرایط نوین اقتصادی–سیاسی ی سرمایه داری جهان، و شرکتهای چند ملٌیتی، به وجود آورده است. زاییده و “زائده”ی جهانی ساختن سرمایه ، نتیجه ی قدرت روزافزون شرکتهای چند ملٌیتی بسیار بزرگ است که تسلطِ مالی و سیاسی خود را در سرتاسرجهان می پراکنند و استیلا می بخشند و درنتیجه قدرتهای کوچک را یا طبق میل خود درمی آورند یا آنها را برمی اندازند و از نو حکومتی ایجاد می کنند که موافق با برنامه های آنان باشد و پیشکار پیشروی برنامه هاشان در کشورهای کوچک و مناطق به ویژه مهم دنیا از نظر استراتژی مالی و نظامی، از جمله کشورهایی چون افغانستان، عراق، پاکستان و امثالهم ….
یازدهم : ادبیات مهاجرت ادبیات دوران اینترنت و تلفن های بی سیم ، و پیغام های آنی در اینترنت است، شاعریا نویسندۀ “مهاجر” ایرانی پیغام های آنی به دوست آمریکایی اش در تایپه می فرستد در حالی که در همان زمان دوست او با دوست آلمانی خود دربرلین گپ می زند.
دوازدهم: معنای “وطن” برای اینگونه ادبیات دستخوش تغییرات اساسی شده است. نه اینکه او جهانوطن است ، بل اینکه ذهن چند شقه شدۀ او وطن اوست. همانطور که پیمان وهابزاده هم دراین خصوص گفته نوعی حس “ناخانگی” و “ناخوانی” با یک فرهنگ و یک مامن ذهنی ، زمانی، یا تاریخی.
با توجه به نظریات گوناگون، “شعر مهاجرت” شعری است که بوطیقایش را بینابوطیقایی Interpoetics نامیده ام. در خصوص این بوطیقا یا در اصل ” بینا بوطیقا” حرفهای بیشتری هست که در فرصتهای دیگر به آن خواهم پرداخت.
۳ – آیا تبعید یک قلمرو جغرافیائی خاص دارد؟
تبعید یک قلمرو جغرافیائی خاص ندارد. می توان در زادگاه خود نیز شرایط و موقعیت روحی و روانی یک تبعیدی را داشت. تفاوت بزرگ در این میان در زمینۀ زبان است. آن کس که در “وطن خود” تبعیدی است یا به قول شاعر “در وطن خویش غریب”، هنوز آبشخوری مستقیم در زبان مادری خود دارد. البته او نیز از نظر روانی در موقعیت یک مهاجر یا تبعیدی قرار گرفته است. حدس من این است که با گسترش قدرت و ساختار سرمایه های جهانی ، اصلا “قلمرو جغرافیایی” کم کم معنای “ملی ” قدیمی خود را از دست خواهد داد. این تحول پیشاپیش در حال تکوین است: تبدیل سطح کرۀ زمین به دهکده ای کوچک و البته سیاست حاکم بر صنعت نوین در این میان نقش بزرگی را بر عهده دارد و خود صنعت نوین نیز— و البته تجارت نوین را نیز نمی توان از آن تفکیک کرد—که گسترش و سودجویی نهایی آن، انسان را بیشتر تنها و مستقل و مجرد می خواهد و این خود نیز گونه ای تبعید است و از اصل و از جمع دور افتادن.
۴ – به نظر شما تبعید ، مهاجرت ، پناهندگی و مسائلی از این دست ، بزرگترین تاثیراتش را بر روی کدامیک از ویژگیها و مشخصههای آثار ادبی گذاشته و نشان میدهد؟
بیشترین تاثیر در ذهنیت و زبان است و البته در روانشناسی متن. کسی که تبعید می شود یا خود را تبعید می کند با این عمل در فراسوی متنی قرار می گیرد که به اصطلاح بدنۀ اصلی آن زبان و فرهنگ را تشکیل می دهد. البته، تبعیدی دوست دارد بند ناف خود را هنوزمتصل با فرهنگ و محیط بومی اش نگاهدارد. مهاجر این بند ناف را بالاخره می برد و رها می شود و این رهایی نیز نتایجی روانی و زبانی دارد. برخی از عوارض آن بر خود نویسنده و شاعر می تواند بسیار ویرانگر باشد – چنانکه به نابودی و خودکشی و افسردگی شدید او بیانجامد. مثلا شادروان غلامحسین ساعدی. اما باز هم با ذکر خیر از کار او و مثل او، تبعید و مهاجرت یک بعد بسیار آفریننده و با تخیل قوی در کار های او به وجود آورد. انگار که او با ذهن و تخیل خود می خواست به جبران کمبود حضور وطن اش در کنار او و یا او در وطن اش بپردازد. البته او نویسنده ای بسیار کار کشته و با تجربه بود و توانایی های بسیار ویژه ای در درون خود نهفته داشت که متاسفانه خیلی زود به هدر رفت. اما رهیافت این جبران در تبعیدیان و مهاجران شاعر و نویسنده ، به ویژه آنان که علیرغم تمامی سختی ها باز به کار آفرینندگی خود ادامه می دهند ، وجود دارد و نتایج خوبی به وجود آورده است. به قول جیمز جویس “غیاب ، عالی ترین شکل حضور است.” (در شعر شاعران عارف ما نیز این حس و معنا وجود داشته و گرامی بوده است.) این دوری از وطن باعث می شود که هماره وطن در ذهن و مخیلۀ شاعر و نویسندۀ مهاجر به شکلی پویا وجود داشته باشد و او از آن به مثابه سرچشمۀ الهام و خیال بهره ور شود. باز درست همانطور که در ذهن جویس، دوبلین تابان و زنده و پویا هماره در متن اولیس باز آفریده و زنده می شود.
۵ – تاثیر پذیری یا تاثیرگذاری ؛ کدامیک از این پدیدهها بیشترین سهم ساختار شناسی ادبیات مهاجرت و تبعید را معلوم میسازند؟
ادبیات مهاجرت خود را از تاثیر پذیری بسیار بیشتری برخوردار کرده است و اساسا به علت آن که طبیعت و ماهیت مهاجرت یعنی پذیرش گرته ها و آمیزش با تازه ها و زمینه های ذهنی و فرهنگی و ادبی “دیگر” و “دیگری”. نخست تاثیرپذیری است و کم کم نوبت به تاثیر گذاری نیز رسیده یا می رسد. فکر می کنم که در عرض ده یا بیست سال آینده فرایند تاثیر گذاری بر ما بیشتر هویدا خواهد شد. از سوی دیگر میزان عرضه و تقاضا نیز مهم است. هنوز انبوه عظیمی از آثار خلاق ایرانیان مهاجر در ایران عرضه نشده است. البته واقفم که “در وطن خویش غریبان” نیزمشکل عرضه و انتشار بی ممانعت نیز دارند و شاید شدید تر ، زیرا که حضورشان باید ضامن نوشته هاشان باشد. یک مطلب مهم دیگر این است که باید چشمان و دستانی چیره و ورزیده و آموخته در کار باشد که حد و حدود تاثیر ها را کند و کاو و جستجو کند و بشناسد و بشناساند—یعنی پژوهشگرانی که ابزار کار و توان این گونه پشتکار را داشته باشند و این بدنۀ گستردۀ پراکنده را فراهم آورند و با حوصله و دقت و انصاف و کارشناسی یک محقق و منتقد حرفه ای به این کار مهم بپردازند.
۶ – زبان گفتاری و نوشتاری به عنوان ارکان اصلی ارتباطات بینا زبانی و بینا فرهنگی مطرحند . به نظر شما در ادبیات مهاجرت و تبعید ایران این عناصر چگونه به حیات خود ادامه میدهند؟
زبان گفتاری و نوشتاری به زندگی پویای خود در متون ادبیات مهاجرت ادامه می دهد. این موضوع حتی در مورد ادبیات تبعید نیز صدق می کند. مسلماً تفاوتهایی شاید وجود دارد. باید توجه داشت که دوری دراز جیمز جویس از ایرلند نتوانست مانعی باشد در راه خلق شاهکارهای او– اولیس و فنگنزویک. جویس ایرلند را در سال ۱۹۱۲ ترک گفت و هیچگاه دیگر به وطن خود باز نگشت و بالاخره در سال ۱۳۴۱ در زوریخ چشم از جهان فرو بست . به این ترتیب نزدیک به ۳۰ سال دور از ایرلند زیست ، ولی بقولی او “بومی ترین و در عین حال جهانی ترین ” نویسندۀ ایرلند است. تازه جویس در دورانی می زیست که وسایل ارتباط عمومی محدود و ابتدایی بودند. تلفن و اینترنت و غیرو…نبود، کتابها و مجلات به شکلی محدود به چاپ و پخش می رسیدند. اساساً این نظریه که مهاجران شاعر و نویسنده به خاطر دوری از وطن و دوری از زبان جاری مردم در کوچه و بازار و خیابانهای ایران، قادر به آفرینش والا و چشمگیری نخواهند بود، نطریه ای است متعصبانه که سالهاست در بین ادیبان ما مطرح بوده و هر از چندگاه به اصلاح آمریکایی ها “کلّۀ زشت” خود را از زیر لحاف نشان میدهد. این دیدگاه خود نوعی بنیادگرایی ادبی است. گونه ای انحصار طلبی و شووینستی اندیشیدن است در زمینۀ یکی از جاندارترین و پویاترین بخشهای آفرینندگی ادبی و فرهنگی و هنری ایرانیان. مسلماً ایرانیانی که سعۀ صدر دارند و سالم اند و صالح اند و با ذهنی فراخ و آغوشی باز پذیرندۀ خلاقیت های نوین هستند، اینگونه نمی اندیشند.
۷ – اگر بپذیریم که محدودیت زبان و یادگیری آن در مخاطب پذیری آثار ادبی ایرانیان موثر است آیا زبان فارسی توانسته است با رویکردهای فراگیر در فرهنگهای میزبان به مخاطب جهانی برسد؟
آری، ولی به شکلی ابتدایی و بسیار محدود و قابل چشم پوشی، اما پایه گذاری ها صورت پذیرفته و نتایج آنرا نیز در آینده ای نه چندان دور خواهیم دید. از سوی دیگر موضوعات ادبی بطور کلی و موضوع مخاطب پذیری به طور ضمنی، مقولاتی نیستند که به شکلی معادله ای و حساب گرانه به آنها پرداخت. اینگونه داد و ستدها پیچیده و مرکب هستند و دوره ای فراگیر و کند و کاوی گسترده می طلبند. مهم این است که تعدادی قابل توجه از نویسندگان و شاعران ایرانی اکنون دو زبانه اند—یعنی در دو صحنۀ ادبی حضوری فعال دارند. مثلا خود من که از حدود سال ۱۳۵۰ اشعارم به انگلیسی نیز به نشر رسیده اند و دربرخی از مجموعه های شعری آمریکا عرضه شده اند. برای آنکه اهل تحقیق و بررسی است ، چه بسا می تواند سایه روشن زبان و ادبیات پارسی را در اشعار انگلیسی ام نیز بیابد . این گونه است که زبانها و ادبیات در فرایند تاثیرگذاریشان بر یکدیگر حالت هایی پیچیده و مرکب به خود می گیرند. این امر بر اشعار پارسی ام نیز صدق می کند، بیشک نزدیک به چهل سال در ادبیات انگلیسی غوطه خوردن و با آن دست و پنجه نرم کردن ، بالاخره پاره ای از ضمیر خود آگاه و نا خود آگاه ذهن و مخیلۀ ادبی من شده است.
۸ – به نظر شما عمدهترین موضوعات آثار ادبی نویسندگان مهاجر ایرانی در قلمرو های فرهنگ امریکا یی و اروپایی چیست؟
جابجا شدن ، ارزش های سنتی را از دست دادن –هم از نظر فرهنگی و هم از نظر ادبی – هنری، بی پشت و پناه شدن، بی خانه و بی وطن شدن،
جهان وطن شدن ، اصلا تحول ذهنی کامل و چند لایه از موضوع وطن پیدا کردن، به حدی رسیدن که دیگر ذهن و تخیل و انگارۀ خود را وطن پنداشتن، رویارویی با “دیگری” و نهایتاً پذیرش جنبه هایی از فرهنگ های دیگران، تضاد بین “خود” و” دیگری” به نفع “ما” حل کردن، به حد و مرز جهانی مدرن و پسامدرن رسیدن و دغدغه های اینگونه انسانی را تجربه کردن، بی هویت شدن، چند هویتی شدن، در برزخهای فرهنگی و زبانی و اجتماعی- سیاسی و روانشناختی قرار گرفتن و الخ….
۹ – آیا کشورهای میزبان ادبیات مهاجر و در تبعید ایران توجهی به تولیدات اندیشه ای ایرانیان در قالب آثار ادبی دارند؟چگونه این توجهات خود را نشان می دهد و در قالب چه رفتار هایی ابراز می شوند ؟
البته نمی توانم در مورد تمام کشورهای میزبان نظر بدهم ، اما باید توجه داشت که جمعیت مهاجر ایرانی در صد بسیار کوچکی از جمعیت یک کشور میزبان را تشکیل می دهد و به همین نسبت میزان توجه هم نمی تواند سهمی بزرگ را از آن خود کند. در هر صورت، به عنوان مثال در آمریکا، کم کم شاعران مهاجربا شاعران و نویسندگان آمریکایی و شاعران و نویسندگان مهاجر دیگر به همکاری بیشتر می پردازند. در جنوب کالیفرنیا که تعداد ایرانی بیشتر از نقاط دیگر آمریکاست، دیده ام که شاعران ایرانی به جشن های محلی هنری –ادبی دعوت می شوند و کارهای خود را عرضه می کنند.
۱۰ – آثار کدام طیف از نویسندگان و خلاقان ادبی ایرانیان خارج از کشور دارای مخاطب پذیری بیشتری است ، نویسندگان زن یا مرد؟ (پرسش حاضر تنها یک فرض است و به معنی این نیست که چنین حکمی وجود دارد . اما برای گسترده ساختن بحث پیرامون موضوع ادبیات ، به ناچار بایستی در یک نقطه این تفکیک را انجام داد . لذا این نقطه توجه صرفا نقطه توجه بررسی آماری و مقادیر عددی است و مفهومی دیگر ندارد . بنابر این برای انجام این بررسی می بایستی ما به آماری تفکیکی انتقادی دسترسی داشته باشیم و این آمار تنها از این طریق می تواند به گویایی خود برسد .)
یک مطلب باید در اینجا روشن شود و در جوابم به برخی از پرسش های شما نیز تنیده شده است . تعداد قابل ملاحظه ای از شاعران و نویسندگان ایرانی اکنون دست کم در صحنۀ دو ادبیات حضور دارند. این حالت از کسی چون من انسانی “ذو حیاتین” آفریده و این در اصل پاره ای است از آن عنصر دوشقگی در ذهن نویسنده و شاعر مهاجر. البته بیشک زمینه های آمار گیری و چنین بر آوردی بر من نا معلوم است. طبیعی است که زنان نویسنده و شاعر خارج از کشور بسیار بی پرده از احساسات و عواطف خود می نویسند و می سرایند و اینگونه پرده دری مسلما جلب توجه می کند و برخی را خوش نمی آید و برای برخی بسیار جالب است، چه از نقطه نظر ادبی و چه از نقطه نظر جامعه شناختی و روانشناختی.
۱۱ – بیشترین بالندگی ادبیات مهاجرت و در تبعید ایران را به ترتیب در کدام رشته میدانید ؛ ادبیات داستانی ، ادبیات منظوم ، نمایشنامه نویسی ، نقد ادبی و یا مباحث تئوریک ادبی؟
در هر کدام از زمینه های بالا پیشرفت هایی صورت پذیرفته اما پراکندگی بسیار گسترده و سازماندهی های ابتدایی و کم بضاعت هنوز نتوانسته در عرضه و تقاضای کالا های فرهنگی کمک لازم را برای بالندگی کامل تر و بیشتر آن اعمال بدارد. در زمینۀ شعر از گروهی که شمارش در خور توجه است می توان نام برد: پرتو نوری علا، نانام ، مجید نفیسی، محمود فلکی ، سهراب رحیمی ، ساقی قهرمان ، علی عبدالرضایی ، رباب محب ، مریم هوله ، شیما کلباسی، زیبا کرباسی، ایرج رحمانی، دنا رباطی، مریم هوله ، رضا فرمند، میرزا آقا عسگری ، روشنک بیگناه، ، صمصام کشفی، کوشیار پارسی، بهروز سیمایی، یاشار احد صارمی، اسماعیل خویی، محمود کیانوش ، رباب محب، لیلا فرجامی، عباس صفاری، خلیل کلباسی، منصور خاکسار، فرامرز سلیمانی، رضا براهنی ، امیر حسین افراسیابی ، اسماعیل نوری علا،اصغر واقدی ، رویا حکاکیان ، رامین احمدی ، نادر نادرپور،و یداله رویایی در داستان،حسین نوش آذر، حسن زرهی ، رضا قاسمی، مسعود نقره کار، اکبر سردوزامی، شکوه میرزادگی ، بیژن کارگر مقدم، داریوش کارگر ، مهرنوش مزارعی، شهرنوش پارسی پور، ساسان قهرمان، عباس معروفی ، مهری یلفانی، خسرو دوامی، سودابه اشرفی ، مهستی شاهرخی ، نسیم خاکسار، در نقد ادبی پیمان وهابزاده، محمود فلکی ، حورا یاوری، احمد کریمی حکاک، و ملیحه تیره گل. در نمایشنامه نویسی و کار نمایش محسن یلفانی، هوشنگ توزیع، نیلوفر بیضایی و پرویز صیاد، و البته در طنز هادی خرسندی و بیژن اسدی پور. نامهایی که در این میان باید از آنان نیز ذکری می شد کم نیستند و امیدوارم دوستان عزیز ی که نامشا ن از قلم افتاده بر من خرده نگیرند که اشکال از فراموشکاری من است و نه میزان ارزشمندی در کار ایشان. منطور اصلی ام از ذکر این نامها، ترسیم طیف وسیع فعالیت هاست و نه تمایز و تشخیص بر مبنای ارزشهای و یژه بر مبنای محک های ادبی—در اصل نوعی کتابشناسی کوتاه ازادبیات تبعید و مهاجرت امروزین پارسی . ضمنا به یاد داشته باشیم که تقریبا تمام این بالندگی ها بی پشتیبانی سازمان یافته صورت پذیرفته است و بیشتر از روی عشق و علاقۀ وافر به ادبیات و زبان پارسی وزادگاهشان ایران بوده است و البته غریزۀ نیاز به آفرینندگی و حضور فعال در زبان مادری و ادب وطن. ( مثلا دورانی بود که احزاب کمونیست بزرگترین مبلغ آثار نویسندگان و شاعران چپگرا بودند و برخی از بزرگترین شاعران و هنرمندان از چنین شبکۀ ارتباطی موجود بهره گرفتند و خیلی آسانن تر و سریعتر “جهانی” شدند: به طور مثال می توان از دو پابلوی بزرگ نام برد—پیکاسو و نرودا. این شبکه دیگر وجود ندارد، ولی در عوض شبکۀ وسیع تر و عظیم تر اینترنت به وجود آمده و استقلال و در عین حا ل پراکندگی و هرج و مرجی هم زشت و هم زیبا ایجاد کرده است. ) نهایتا از دیدگاه من ادبیات مهاجرت به شکل ویژۀ آن در بر گیرندۀ آثار تمام شاعران و نویسندگان ذکر شده در بالا نیست و در اصل تعداد انگشت شماری از این شاعران و نویسندگان تولیدکنندگان ادب ناب مهاجرت بوده اند. آری، ادبیات مهاجرت امروزین نوعی خاص از تحول در ادبیات پارسی است که ویژگیهای مشخص خود را دارد.
۱۲ – مطبوعات ایرانیان خارج از کشور در حوزه ادبیات را از نظر برخورداری از انسجام و روشمندی در انتشار و موضوع یابی و سایر مباحث ژورنالیستی در چه مرتبه ای می بینید ؟
در این زمینه نیز پیشرفتهایی شکل گرفته اما هنوز تا سطح حرفه ای این امور ، فاصله و شکاف وجود دارد. برخی مشکلات در این راه خیلی پیش پا افتاده و حقیرانه هستند: مثلاً موضوع سرمایه گذاری، پخش و اشتراک مکفی، حق تالیف پردازی، و غیرو…. اما نشریاتی به هرحال موفق بوده اند و با شرایط شاقی که وجود داشته خوب پیشرفت کرده اند: از جمله شهروند به سردبیری حسن زرهی و نسرین سلماسی (کانادا)، بررسی کتاب به سردبیری مجید روشنگر(آمریکا) و آرش به سردبیری پرویز قلیچ خوانی (فرانسه) و نشر باران با تلاش مسعود ماهان (سوئد). البته نشریات بسیاری آمده و رفته اند و در تکوین و توسعۀ ادبیات مهاجرت موثر بوده اند : از جمله شناخت به سردبیری پیمان وهابزاده و منوچهر سلیمی. باز هم امیدوارم دوستان عزیز ی که نامشا ن از قلم افتاده بر من خرده نگیرند که اشکال از فراموشکاری من است و نه میزان ارزشمندی در کار ایشان. به این لیست البته باید وب لاگها و وبسایت را نیز افزود.
۱۳ – آیا به نظر شما نویسندگانمان در مهاجرت و یا تبعید با سانسور مواجه میشوند؟ خود سانسوری چطور؟
بی شک سانسور عملا مانعی است در پیش روی نویسندگان و شاعران مهاجر و تبعیدی. البته شرایط سوق الجیشی و جغرافیایی نیز کار را دشوارتر کرده است. در این زمینه، سرنوشت نویسندگان و شاعران برونمرزی با سرنوشت همکاران درونمرزی شان چندان تفاوتی ندارد. سانسور فقط برای مهاجران یا تبعیدیان نیست. خود سانسوری بیشتر برمی گردد به شرایطی روانی و ذهنی و تاریخی و سنتی و اجتماعی- سیاسی: یعنی اگر از کودکی به ما آموخته شد که برخی از موضوعات تابو هستند و به سراغشان نباید رفت ، به این گونه از ابتدا سانسور خود در وجود ما نظام می گیرد و به اصطلاح همان نوشیدن شیر مادر “اندرونی” می شود و “با جان به در رود.” یکی از دغدغه های هنرمند و شاعر و نویسنده همین بازی با تابو هاست. در ادبیات، یکی از علت های وجودی “جریان سیال ذهن” همین در هم کوبیدن دیوارهای خود سانسوری در ذهن شاعر و نویسنده بود. حتی نویسندگان بیت نکی چون جک کرواک تا حدی در مورد سانسور زدایی پیش رفتند، که پیراستن و ویراستن متن را در مراحل بعدی و باز نویسی ، نوعی خود سانسوری تلقی می کردند. این نظریه برای شاعر بیت نک دیگری چون آلن گینزبرگ غیر قابل قبول بود، زیرا که او نسخۀ نخست را مادۀ خام می پنداشت که در مراحل باز نویسی به پختگی و رسیدگی تحول می یافت. البته تفاوت بزرگی هست بین ویرایش و ممیزی . بعد هم ویرایش داریم تا ویرایش . تاریخ به هرحال در سیر و تحول خود ویرایشگرو ویراستار بزرگی است. یعنی در مسیر تاریخ متون بازنویسی می شود و ویرایش می شوند. حتی خواجه حافظ شیراز هم از این دخالت و تخطی مصون نمانده است و می بینید که دیوانش را چندین بار به اصطلاح “تصحیح” کرده اند. سانسور و خود سانسوری اما انواع و اقسام دارد، مثلا همین الان من خود را تا اندازه ای سانسور می کنم زیرا که به کندی و با دو انگشت تایپ می کنم و تایپ کردن را دوست ندارم زیرا که به شکل اصولی آنرا یاد نگرفتم و از آن گریزانم و به همین خاطر حرفهایم را درز می گیرم و یا اصلا بیان نمی کنم. اما اساسا ریشۀ سانسور در ترس است( و البته زور)، هم سانسورگر می ترسد و هم آن که خود را سانسور می کند. معلوم است که این ترس برای مهاجران وجوه محدودتری دارد. این ترس عواقب وخیمی دارد که یکی از نتایج آن انکار “خود” و “دیگری” ونهایتا انکار “ما” ست. یعنی به خاطر زور و قدرت من و البته ترس از “تو”، من وجود و هستی ترا انکار کرده و نا دیده می انگارم و ترا سانسور می کنم ، ترا به شکلی می پردازم و عرضه می کنم که به هیچ وجه وجود مرا در خطر و زحمت قرار نمی دهد. حال خود را سانسور می کنم، زیرا که این ترس یک بیماری مزمن و مسرّ است و در من نیز سرایت کرده است و البته واقعی است و عواقب واقعی نیز دارد. در هر صورت وجود و اعمال سانسور، در خود و دیگران حاکی از یک بیماری و یک اجتماع بیماراست. قوزی است بر گردۀ آدمیانی که “خود و دیگران” را گوژپشت می پسندند. ناشی از بیماری ترس و واهمه و انکار و زور گویی و پایمال کردن حق انسانی و زایل کردن مو هبتی الهی است که پروردگار بر انسانها ارزانی داشته و بخیلان نادیده اش می انگارند. هرکس آزاد است که هر چه می خواهد بگو ید و بنویسد و انتشار بدهد و هر کس نیز آزاد است که آنرا گوش نکند و نخواند و نا دیده بگیرد یا اینکه بخواند و انتقاد کند. این گونه آزادی محض به معنای صحه گذاردن بر هر چرت و پرتی نیست ، بل احترام به خود قاموس آزادی بی حد و حصربیان است. با آزادی بیان واقعی است که می توان به تمیز سره از نا سره پرداخت و افشا کرد آنچه را که از سر کینه و دشمنی با انسانیت و دشنام و دژ خویی نوشته شده است. بیشک گروهی از شاعران و نویسندگان مهاجر کم کم به این سرچشمۀ روان و حیاتی برای وجود و بقای روحی انسانها رسیده اند و به اصطلاح انگلیسی دیگر جن (یا جینی) از درون بطری یا شیشه به بیرون جسته است و نمی شود آنرا دو باره مهار کرد و به درون بطری برگرداند و (خدایرا سپاس که چنین است و جز این مباد.) آزادی بیان یعنی اکسیژن لازم برای تنفس!
۱۴ – عمدهترین تابوهای ذهنی ایرانیان در تبعید و مهاجران را چه تابوهائی میدانید؟
اگر تابوهایی برای تبعیدیان . مهاجران هست در رابطه است با ساختار های فرهنگی-سنتی و البته روانی: “مبادا تبعید از اصل جدایم کند. مبادا بیگانه شوم. میادا زبان مادری فرا موشم شود.” این است که تبعیدی دایم در حال جبران این خسرانها و کمبودهاست که کم کم به شکل تابو تغییر ماهیت می دهند و تبدیل می شوند به “من نباید از اصلم جدا شوم. نباید بیگانه شوم،” و الخ… بازهم در این مورد مهاجر تابو شکن است . باید ها را به شایدها و بالاخره به قلمروهای هویتی نوین راهسپار می کند. مهاجر از بریدن بند ناف نه تنها نمی هراسد، بلکه بقای روحی و جسمی خود را در این “مستقل” شدن می بیند. این گونه استقلال بی شباهت نیست به انقلاب شعری نیما یوشیج و آنچه که باعث شد نحوۀ کار و نگرش و پرداخت و اجرا را در شعر ما عوض کند. همین کار را محمد علی جمالزاده و صادق هدایت در داستانسرایی، به ویژه در داستان کوتاه انجام دادند و پیشزمنیۀ کار آنها را کسانی چون ملکم خان و آخوند زاده فراهم آورده بودند. پس مهاجران شجره نامه ای بسیار مشخص و روشن دارند و به بهره ها و سهم های موروثی خود خوب آگاهند ، هر چند که کسانی باز از روی بد خویی و بد عادتی و بی انصافی این سهم به حق و واقعی را برای آنان قایل نشوند و به آن احترام نگذارند و و در واهمه و ناراحتی زندگی کنند. ترس از آن که مبادا “دیگرانی” به میدان در آیند و جا را بر آنان تنگ کنند، یا ارث پدری و مادری آنان به دست “نا خلفان” بر باد رود—همان ترسهایی که دست رد برسینۀ کسانی چون نیما یا فروغ گذاردند و هنوز هم می گذارند و کارنامۀ درخشان ادبی آنان را مردود می شمرند.
۱۵ – تاثیر قلمروهای جغرافیایی و فرهنگی خارج از کشور را بر روند تولید آثار ادبی ایرانیان چگونه ارزیابی می کنید ؟
این روندی است بسیار زاینده و گسترده و پر بار و در ارتباط مستقیم است با میزان آمادگی و پذیرش و خواست و توانایی نویسندگان ایرانی. فرایند آن اما هنوز بر ما روشن نیست. نویسندگان و شاعران ما حضوری فعال در زبانها و ادبیات های میزبانانشان دارند و این فعالیت روز به روز در حال افزایش است. نتیجۀ دیگر آن بر روند تولید خود آنان است که در این باره پیشاپیش کمی صحبت کردم. در اصل یکی از زیبایی های ویژه در کار مهاجران در همین تاثیر قلمروهای جغرافیایی است— یکی از کارهایی که نیما یوشیج به ادبیات نوین پارسی به ارمغان آورد: یعنی صبغه و رنگ و طعم بومی به نوشته های خود دادن. در این زمینه باز هم می شود بسیار کار کرد و کار عرضه داد. یعنی می توان بی ترس و واهمه و خودسانسوری قلمروی جغرافیایی و فرهنگی محیط به اصطلاح کشور میزبان را از آن خود کرد و به کشف و کند و کاو در آن پرداخت و از آن استخراج کرد. برای من زیباست که مثلا در شعر رضا فرمند محله های پاریس را دیدار می کنم، از طریق داستانهای زهره رحمانیان گوشه ای از زندگی تبعیدیان و مهاجران ایرانی را در آلمان به تماشا می نشینم، یا با داستانهای وریا مظهر در خیابانهای فنلاند پرسه می زنم ووو… این لذت و لیست البته طولانی و زیباست.
۱۶ – چه بخشی از مواهب اندیشه ای دنیای مدرن را در آثار ادبیات در تبعید ایران میتوان دید؟
مواهب اندیشه ای مدرن را بیشتر در آثار ادبیات مهاجرت می توان یافت. ادبیات مهاجرت به سرچشمه هایی دست یافت که آبشخور آغازه های مدرنیسم در ایران بودند. مثلاً اگر نیما یوشیج در “ارزش احساسات” برای توجیه نوگرایی شعرش به والت ویتمن آمریکایی توسل می جوید، شاعر مهاجری چون من، این توجیه را در حد معرفی ویتمن می پذیرد و دیگر در بست و یک سره به سراغ این شاعر بزرگ آمریکایی می رود و رابطه ای بی واسطه و مستقیم با او بر قرار می کند. به همین شکل می توان آثار تاثیر گذار بسیاری دیگر از نویسندگان و شاعران و هنرمندان مدرن دنیا را به حساب آورد: کسانی چون ازرا پاوند، ویلیام کارلوس ویلیامز، فالکنر، آراگون، پال سلان، و دیگران. هر نویسنده وشاعر مهاجر ایران به فراخور حد اشتها و پذیرش از این مواهب می تواند بهره بگیرد. یکی دیگر از مشخصه های ادبیات مدرن در همین پذیرشها و بهره جویی ها و گرته برداری هاست. مسلما آشنایی با زبان و ادبیات فرانسه، دریچه ای به دنیایی نوین بر نیما یوشیج گشود. در اصل درست به آن خاطر که او حاضر نبود که خود را فقط و فقط به ادبیات پارسی محدود کند، باعث شد که با دیدی فراخ و اندیشه ای باز به کار تحول در شعرش بپردازد. دیگرانی چون آخوندزاده، هدایت ، علوی، جمالزاده، چوبک ، براهنی ، شاملو و فروغ نیز از این مهم غافل نبوده اند. بیشترین موهبت در همین فراخ اندیشی است و با آغوش باز پذیرای هر ندای زیبا و هر متن پر از بار معنایی بودن. کلاسیکهای بزرگ ما نیز از این قاعده مستثنی نبوده اند، در دوره و زمان خود از هر کجا که توانسته اند ، بهره ور شده اند. اگر خوب توجه کنیم مدرنیستهای خوب ما آنهایی بودند و هستند که اهل تعصب و به اصطلاح “بنیاد گرا” نبوده اند، و البته بنیاد گرا به معنای “بنیاد” به زعم خودشان و بنیادی بسیار محدود و “خود فراگیر” و سرشار از ترس و واهمه از “دیگری” . بزرگان شعر عارفانه و صوفیانۀ ما از این حصار تنگ تعصب فرا رفتند و جهانی شدند و درست به همین خاطر که جهانی اندیشیدند و قادر متعال خود را فقط در چارچوب یک زبان و یک محیط محصورو زندانی نکردند. بیشک شاعرانی چون فردوسی و بابا طاهرو خیام و عطار و رومی و نظامی و سعدی و حافظ شاعرانی جهانی اند و روز به روز هم جهانی تر خواهند شد. شاعران و نویسندگان مهاجر ما نیز دیگر به راهی پر از پیچ و خم و بی برگشت رفته اند، به راهی پر ماجرا که باز هم مواهب آن وقت می گیرد که در صحنۀ ادبی ایران هویدا شوند. ولی اطمینان دارم که آن روز نیز خواهد رسید، هر چند اگر عمر نوح و صبر ایوب را بطلبد.
۱۷ – ادبیات مهاجرت و در تبعید ایران چه طیف از مخاطبان را پوشش می دهد ؟
من ادبیات تبعید را کمابیش در حال رشد می بینم اما این تکامل رو به خود و محدود و صرفاً خود کفاست. ادبیات تبعید یک دایرۀ بسته است و در این دایره سیاست در مرکز قرار دارد. در مورد ادبیات مهاجرت اما اینطور نیست و این طیف در ابتدا بسیار محدود اما اکنون به شکلی تصاعدی و روز افزونانه گسترده و بالنده می شود. یعنی ادبیات مهاجرت کم کم دارد از شکل حاشیه ای بودن به زمینۀ اصلی متن ادبیات خود را می رساند. ببینید زمانی می شود از مخاطب به شکل واقعی آن صحبت کرد که در ابتدا بتوانیم زمینه های مساعد و مناسبی برای عرضه و سپس تقاضا، حتی بشکل بازاری و تجارتی آن به وجود بیاوریم. یعنی زمینه های واقعی وجود داشته باشند که این گونه ادبیات به انتشار برسد و در دسترس عموم قرار بگیرد، شاعر مهاجر بتواند بی دغدغه شب شعر بگذارد و شعرش را با احساسات و شور خاص خودش دکلمه کند. کنار خیابان یا در پارک یا در میدان دانشگاه بایستد و بی مزاحمت با صدای بلند بخواند و بسراید. در دورانی که حتی خود نویسندگان و شاعران در وطن زی، قادر به ارایه بی قید و شرط و بی درد سر آثارشان نیستند، از مهاجران و تبعیدیان نباید انتظار معجزه داشت. البته در چند سال گذشته تعدادی کار از مهاجران در ایران به انتشار رسیده، ولی بی اغراق فقط مشتی از خروار است.
۱۸ – دور نمای این ادبیات را چگونه میبینید؟ هرچند که حد و حدود این پرسش شما بر من روشن نیست اما من در مورد ادبیات مهاجرت ایران خوشبینم و دورنمای آنرا ، بگیریم آیندۀ آنرا، عالی می بینم زیرا که در تلاقی و مراودۀ همیشگی با ادبیاتهای “دیگر” است. گرته گیری و گرته گذاری در آن فراوان است. از آزادی و جنبش بیکرانه ای برخوردار است و به این وسیله می تواند تاثیری بسزا داشته باشد در ساخت فکری و پرداخت هنری ایرانیان درون و برون. مهاجرت جنبۀ اصلی ی این گونه ادبیات است. شعری که در بندرها و فرودگاههای مرزی و فرامرزی زاده می شود. آیندۀ ادبیات مهاجرت سکنی گزیدن در سرزمین های تازه و باز هم مهاجرت است. (ادبیاتی است که در هر شهر مرزی و فرامرزی، یک اداره دارد با کارمندان اغلب اخمو و خشن). بطور کلی ادبیات پارسی، به ویژه در زمینۀ شعر، در طول تاریخش ، به دستاوردهای شگفتی رسیده است. از رباعیات عمر خیام به ترجمۀ ادوارد فیتز جرالد که بگذریم که شاید از پر فروش ترین کتابهای شعر در دنیاست، تازه می رسیم به مولانا جلال الدین رومی (بلخی) که در عرض دهسال گذشته ، ترجمه های شعرش، او را در مقام پر فروش ترین شاعردر آمریکا قرار داده و برخی متفکران مسیحی او را حتی در مقام دوم، از نظر روحانیت، بعد از حضرت مسیح قرار داد ه اند. هیچوقت فراموش نمی کنم که هر وقت به دیدار آلن گینزبرگ شاعر مشهور آمریکایی می رفتم ،هر بار با حالت تحسین و غبطه از میراث گرانقدرادب پارسی من سخن می گفت و مرا مفتخر و مغرورمی کرد. پس باید بگویم که دورنمای ادبیات مهاجرت ، کاملاً مجزا از دورنمای ادبیات پارسی نیست. آنچه که از ادبیات پارسی ، چه مهاجر و چه غیر مهاجر ترجمه شده ، بسیار جزیی و حاشیه ای است. یکی از کارها و کارکردهای شاعران و نویسندگان مهاجر می تواند همین باشد: ترجمه و شناساندن ادبیات سترگ پارسی به جهانیان و خلق آثاری که خود بخود نتیجۀ بهره گیری است از گنجینه ای که نامش هست ادب پارسی. والبته تدوام و رشد دایمی در ایجاد آثاری نوین به شکلی که گویای حقیقت و واقعیت زندگی و تجربیات آنها در مهاجرت باشد و در عین حال نمایندۀ پویش و بالندگی در ادب کهنسال و بسیار غنی پارسی و نشاندهندۀ آمال و آرزوهای مردمی که فرهنگشان سرشار است از زیبایی های بکر و جادویی و دیرین. باشد که چنین باد و جز این نیز مباد! با سپاس و درود فراوان!