زندگی و آثار میخائیل نعیمه شاعر و ناقد معاصر عرب
میخائیل نعیمه، شاعر و ناقد
السکاف، ممدوح
مترجم : بیدج، موسی
اشاره:
در نیمه دوم قرن نوزدهم، جهان عرب، شاهد ظهور سه شخصیت برجسته فرهنگی-ادبی بود.این سه، تأثیر فراوانی بر حرکت فکری اعراب داشتند و زبان عربی را شور و حرارتی دیگر بخشیدند و به شعر و نثر این سامان رنگ و جلای دیگری دادند.این سه شخصیت نامدار میخائیل نعیمه، جبران خلیل جبران، و امین الریحانی بودند.
تا کنون در تحلیل آثار و تبیین نقش این سه در نهضت ادبی اعراب و نیز نقد و تفسیر نظریات آنان در زبان و شعر و نقد و زندگی، پژوهشهای بسیاری به زبان عربی انجام شده است.این سه با ترویج افکار و شیوههای نوین در زمینه هنر، توفانی سهمناک به پا کردند و تلاشهای محافظهکاران سنتی و سنتگرایان، که میراث ادبی فرهنگی عرب را تا سر حد عبادت میپرستیدند، برای فرو نشاندن این توفان کاری از پیش نبرد، چرا که این توفان قویتر از آن بود که به خاموشی گراید و نعرههای خشم نه تنها مانع گسترش این توفان نشد، بلکه موجب تحکیم و تعمیم آن نیز گردید.
در مورد آثار این سه شخصیت، خوانندگان ایرانی علاقهمند به ادبیات عرب با وجود کمبود منابع، حداقل با آثار جبران خلیل جبران-از طریق ترجمههایی که از آثار او شده-کم و بیش آشنایی دارند، اما با آثار دو تن دیگر تقریبا ناآشنا هستند.
در اسفند ماه گذشته میخائیل نعیمه، آخرین بازمانده این مثلث ادبی-فرهنگی در سن 98 سالگی درگذشت و اگر چه او تنها یک مجموعه شعری دارد، اما همین یک مجموعه و نیز نظریات نقادانهاش پیرامون شعر و شاعری برای نسل بعد، بسیار ارزشمند است. در این فرصت بیمناسبت ندیدیم که برای شناساندن هر چند جزئی این شخصیت به علاقهمندان، یک مقاله پژوهشی را که چندی پیش-قبل از مرگ شاعر-به وسیله«ممدوح السکاف»منتقد عرب نوشته شده به دست ترجمه بسپاریم.امید که در فرصتی دیگر ترجمههای دیگری از آثار وی و شخص سوم این مثلث «امین الریحانی»، تقدیم خوانندگان کنیم.
در این پژوهش برآنیم که میخائیل نعیمه شاعر را بهتر بشناسانیم.منبع بررسی ما اولین و تنها مجموعه شعری او همس الجفون(نجوای پلکها)خواهد بود.پیش از آغاز بحث اصلی بایستی قدری پیرامون شخصیت فرهنگی و سرچشمههایی که روی این شاعر تأثیر گذاشته تأمل کنیم.اگر به کتاب زندگینامه او، النور و الدیجور(نور و ظلمت)و کتاب سبعون(هفتاد)و مصاحبههای ادبی او نظری بیندازیم در مییابیم که نخستین عامل در تکوین شخصیت فرهنگی نعیمه که به او اندیشهای عمیق داده است، زندگی و افقهای وسیع و فراز و نشیب و سامان و نابسامانیهای آن است.عامل دوم تسلط، بر زبان روسی و مطالعه ادبیات آن به زبان اصلی به هنگام اقامت در اوکراین شوروی و همچنین احاطه بر زبان انگلیسی و خواندن ادبیات آن به زبان اصلی به هنگام تحصیل در دانشکده حقوق دانشگاه واشنگتن است.شکی نیست که آگاهی از ادبیات این دو زبان بویژه زبان انگلیسی، ذخیره فرهنگی او را غنیتر کرده است.عامل سوم اطلاع اندک نعیمه از ادبیات قدیم عرب، اعم از شعر و نثر و خطابه و نامهنگاری و مقامات که در جوانی کسب کرده است، میباشد. دلیل کمی توشه نعیمه از ادبیات کلاسیک، مخالفت با موضوعی بودن این ادبیات و شکل و محتوای آن است.نعیمه معتقد است که این ادبیات از نظر فکری و روحی محدود است و قدرت مانور و بازسازی ساختارهای هنری و جذب اخبار و معانی را ندارد.
دلیل دیگر، اقامت طولانی او در نوجوانی و بسیاری از سالهای جوانی در غربت است که او را به دلیل عدم دسترسی به منابع، از مطالعه مستمر در ادبیات قدیم ما باز داشت.بنابراین کسی که آثار نعیمه را میخواند به محدودیت اطلاع او از ادبیات قدیم عرب و اتکای کم به میراث زبانی ما پی میبرد.
آنچه در بالا آمد مهمترین عوامل پدید آورنده شخصیت فرهنگی نعیمه بود.حال اگر غربت و دوری از وطن و آثار مثبت و تجارب پر ثمر را به این عوامل بیفزاییم در مییابیم که شخصیت وی تا چه اندازه غنی و متنوع است و چه چشمههای جوشان و چه سایه روشنهای سرشار از درایت و دل زندگی در آن به چشم میخورد.
نعیمه در کتاب الغربال در برابر شعر و شعرای ما موضعی بسیار تهاجمی به خود میگیرد.او به شعرای جاهلی بشدت حمله میکند و میگوید:«تعداد کمی از آنها با ارزش هستند و اکثریت فاقد ارزشند.در اشعارشان چیزی نیست که آنها را ماندگار کند»او به شعرای معاصر مانند احمد شوقی، حافظ ابراهیم و مطران میتازد و آنها را شعرای «مناسبتها»توصیف میکند و میگوید:«این شعرا در فرهنگ لغات میکاوند تا قافیههای دور از ذهن را شکار کنند و به خواری به کار گیرند.»از شعر تعریفی شاعرانه و به سبک «منفلوطی»ارائه میدهد که به دور از عقل و ژرف بینی است. مثلا میگوید«شعر نغمه بلبل و ناله برگهاست»و پس از رد تمام تعریفهای سابق شعر، میگوید:کلا شعر همان زندگی است، چه گریان و چه خندان، چه گویا و چه خاموش، چه نالان و چه شادان، چه شکوهکنان و چه شکرگزار، و چه خوش اقبال و چه بدیمن.»اما به نظر من این تعریف چیزی ارائه نمیدهد زیرا پیش از آنکه تعریف شعر باشد، تعریفی برای خود زندگی است که از ساختن طباقهای متوالی که یکدیگر را تداعی میکنند، پدید آمده و چنانچه مجاز باشیم حکم صادر کنیم میگوییم میخائیل نعیمه با این تعریف طویل و پر طمطراق و مملو از نقیضها خواسته به ما بگوید که شعر همان زندگی است.او با این کار به جای ماهیت و حقیقت شعر از تأثیر گذاری و دستاورد آن حکایت میکند.
به عقیده نعیمه شعر، صنعت آرایش، رنگ آمیزی و طنین موسیقی نیست، بلکه به معنای هستی، زندگی و احساسهای انسانی است.لذا از شاعر میخواهد که کفه معنا را بر کفه لفظ یا کفه روح را بر کفه جسم برتری دهد.او میگوید شاعر بایستی در شعر خود احساسهای درونی مانند امید، نومیدی، پیروزی، ایمان، شک، لذت، درد و فعل و انفعالها و تأثیرات دیگر را به تصویر بکشد.این سخن بدین معناست که نعیمه در شعر به اندیشه، احساس و تخیل، مقام اول و به زبان و تکنیک و فرم، مقام دوم را میدهد که به نظر من احتمالا فقر لغوی اغلب«ادبای مهجر»و کمبود سه عنصر اندیشه، احساس و تخیل در شعر شعرای آن دوره در کشورهای عربی پایه این اعتقاد وی را بنیان نهاده است.
شاید هم نعیمه این طرز تفکر را از ادبیات اروپایی بویژه مکتب رمانتی سیسم گرفته باشد اما او معتقد است که شاعر دو نقش بر عهده دارد یکی در برابر خود و دیگری در برابر جامعه و میهن و امت خویش.به عبارتی شاعر دارای دو جهان است.یکی جهان درون که از فعل و انفعالهای عاطفی ذات شاعر الهام میگیرد و دیگری جهان خارج که فعل و انفعالهای ملی، میهنی و اجتماعی الهام بخش آن است.
ممکن است خواننده اکنون بپرسد که پس از گذشت حدود نیم قرن از نگارش کتاب الغربال، مؤلف در باب اندیشههای موجود در این کتاب چه نظری دارد.نعیمه در کتاب سبعون میگوید«در کتاب الغربال نظریات، آرا و رهنمودهایی است که اگر از من پرسیده شود بیدرنگ بر آن صحه خواهم گذاشت.من هنوز هم معتقدم که محور ادبیات همان انسان است و همان اندازه که ادبیات در زندگی انسان میکاود و مقاصد او را دنبال میکند همان قدر هم ماندگاری خود را تضمین مینماید.به عبارتی ادبیات-چه شعر و چه نثر-به اندازه نیروی انسانی پنهان و آشکاری که در خود دارد، زنده میماند و عمر آن به تردستی و هنرمندی در صیقل دادن کلمات و عبارات نیست.»
میخائیل نعیمه، یک مجموعه شعری به نام همس الجفون دارد.بیشتر اشعار این مجموعه بین سالهای 1917 تا 1930 در آمریکا سروده شدهاند و به نظر میرسد که فلسفه وحدت وجود او نخستین بار با همین اشعار شکل گرفته است. این مجموعه همانند اسمی که روی آن گذاشته شده، نجوایی از درون و احساسات درونی شاعر است، نجوایی آرام که در آن ناله و فریاد نیست:واژهها لطیف و سلیساند و موسیقی لحنی نرم و طنینی دلچسب دارد.بیشتر اشعار این مجموعه از آهنگی به آهنگ دیگر و از قافیهای به قافیهای دیگر با آرامش تمام و بدون هیچ دستاندازی منتقل میشوند.در کالبد شعر نعیمه هیچگونه خشونتی نیست، زیرا ذات او خشونت را رد میکند و همین نکته او را از ایلیا ابو ماضی، شاعری که در بسیاری از اشعارش لحنی تند دارد و نیز از جبران خلیل جبران شورشی و رهبر«انجمن اهل قلم»، در شعر و نثر جدا میسازد.درون نعیمه آرام است و هر چه از آن تراوش کند نیز قاعدتا آرام و دور از خشم و پرخاش است.او به سرنوشتی که در زندگی برایش رقم زده شده، راضی است:
مذمت روزگار به سود تو نیست
که روزگار از تو شنوایی ندارد
و چشمی هم ندارد که کژدمی را ببیند
که در تیرگی اندوه، تو را نیش میزند
و قلبی ندارد که به رقت آید
وقتی از شدت گریه اشکهایت تمام شده است.
شاعر، شعرهای مجموعه همس الجفون را با الهام از زندگی در شهرهای آتش و دود و در میان معادن زغال سنگ و آهن و چرخهای صنعت و هیاهوی کارخانهها و دیدن تلاش مردم برای به دست آوردن طلا و سختی زندگی مادی و تیرگی آن به هنگامی که مقدسات روحی نادیده گرفته میشوند، سروده است.تمام این عوامل بر نعیمه تأثیر منفی گذاشته و او را به سوی تقدیس روح و تحقیر ماده سوق داده است و او را واداشته که به زندگی صوفی منشانه روی آورد، زندگیای که شکل اولیه آن را او-به همراهی خلیل جبران- از متصوفه اسلامی مانند حلاج، ابن عربی و ابو علی سینا گرفته است.
نعیمه طبیعت را دوست دارد و به خاطر زیبایی و شکوه و شوکتش عاشقانه با آن در آمیخته است.کوهستان را دوست دارد زیرا که در ارتفاع آن رفعتی برای انسان و معراجی برای روح و امکان شناخت خدا وجود دارد.دریا را دوست دارد زیرا که به آفریدگان تصویر گستردهای از مطلق و بینهایت و تخیل بیپایان میبخشد.زمین را دوست دارد زیرا که با دستی باز و سخاوتمند و مبرای از هر گناه نسبت به موجودات زنده، بخشنده است.رودخانهها را هم چه یخزده و چه روان، چه زنده و چه مرده دوست دارد، و تمام این نمودهای طبیعی را در شعر و نثر خود ستوده است.نعیمه با تأمل در طبیعت و هستی، در چشم اندازهای گوناگون و رنگین آن، درسهایی از فلسفه و تعقل یافته است، چشم اندازهایی که انسان را به اندیشه و دقت و تأمل در اسرار زندگانی وا میدارد.نعیمه در این ویژگی، یعنی عشق به طبیعت و پناه بردن به زیباییهای آن برای کاهش دردها و گذشتن از دشواریها با دیگر شاعران«انجمن اهل قلم»وجه اشتراک دارد.برای اثبات این مدعا کافی است که نگاهی به عناوین اشعار او در این مجموعه بیندازیم:«برگهای خزان»، «نغمه بادها»، «رودی که میخواند»، «ای دریا»، «رود منجمد»و…در شعر«رود منجمد»رنگهای رمانتیک که شعر نعیمه را از آغاز جوانی رنگ آمیزی کرده، بخوبی عیان است.او در این شعر اشتیاق خود به طبیعت را نشان میدهد و در سخنی با رود از او میخواهد که راز از جریان افتادن و رکودش را برای او بازگو کند.نعیمه در این نجوای صادق درونی که طبیعت را مخاطب قرار میدهد به مکتب رمانتی سیسم بسیار نزدیک میشود.او نخست رود را مجسم میکند و وقتی میبیند که قلبش منجمد است او را به شورش بر انجماد میخواند:
ای رود آیا آبهای تو خشکید که از جریان افتادهای
یا پیر شدهای و سست اراده که از مسیر باز افتادهای
آیا این کفن است یا زنجیری یخین
که سرما بر تو پیچیده و خوارت کرده است.
نعیمه خیر را دوست دارد و از شر متنفر است.او به تنفر از شر و نه از شرور، داد سخن داده است.او معتقد است که انسان در درون خود از فرشته و اهریمن دو تصویر دارد و میان این دو ستیزی ابدی در جریان است.به اعتقاد او ستیز میان دو نیروی متضاد در زندگی، انسانیت انسان را با تمام قوت و ضعف و والایی و پستی میسازد.
اهریمن به دلم وارد شد و در آن فرشتهای دید
در یک آن نبردی بر پا شد
هر کدام میگویند این خانه از آن ماست
و من ناظرم و هیچ حرکتی نمیکنم
از خدایم میپرسم:آیا در افلاک جز تو خدایی هست
که دست او و دست تو از ازل قلب مرا آفریدهاند
نمیدانم در قلب من اهریمنی یا فرشتهای لانه کرده است.
بنابراین خیر و شر در دنیای پیرامون شاعر نیست بلکه در قلب اوست.شاعر میان آن دو تقسیم شده و آن دو نظام وجود او به شمار میآیند.خیر و شر همچنین نظام کل هستی را پدید میآورند.او گاهی به شیطان و شر تسلیم میشود و گاهی به فرشته و خیر.به عبارتی آن دو در درون او به ستیزند و گاهی این و چندی آن، او را رهبری میکنند و پیش میبرند.
نعیمه با این طرز فکر، از نظر کاربرد واژهها، اندیشه و پرسشها، به طور چشمگیری به ایلیا ابو ماضی نزدیک میشود.ابوماضی میگوید:
من در خویش نبردی میبینم
و خویشتن را گاهی اهریمن و گاهی فرشته میبینم
آیا من دو کس مشارکت ناپذیرم
یا آنچه را که میبینم گمانی بیش نیست…
نعیمه به وحدت وجود معتقد است:ذات خداوندی و هستی و آفریدگان و طبیعت، تشکیل دهنده یک کل زیبا به نام خداوند هستند و همه چیز از این کل شروع میشود و به آن ختم میگردد.این اعتقاد هراس از مرگ را در او از بین برده و باعث شده که نعیمه با منطق از آن استقبال کند.به اعتقاد او روح انسان جزئی از روح خداوند است و این روح جدا شده از تن به داخل آن حفره نمور میرود تا باز هم نور زندگی ببیند:
زمانی که مرگ نزدیک میشود
و گور دهان باز میکند
پلکهایت را ببند که ببینی
در گور زندگی آغاز میشود
اعتقاد به وحدت وجود در شعر«تو که هستی، ای خویشتن من»بوضوح دیده میشود.نعیمه در مقاطعی از این شعر مانند فیلسوف شاعری یا شاعری فیلسوف، منبع ذات انسانی را جویا میشود و میگوید:آیا از دریا و امواج آمده یا به هنگام غرش رعد به پایین نزول کرده یا با باد زاده شده و یا از سحر و روشنایی آبی آن چکیده یا با آفتاب و پرتو طلاییاش تراویده و یا در آهنگی نواخته شده…؟او پس از شک و پرسش و سرگردانی بسیار میگوید:
تو باد و نسیمی، تو موجی، تو دریایی
تو برقی، تو رعدی، تو شبی، تو صبحی
تو چشمهای از خدایی
….
نعیمه معتقد است که بزرگترین و عظیمترین نیرو در انسان نیروی احساس است نه نیروی عقل چه، از آنجا که عقل به حواس محدود است از درک کامل ذات الهی عاجز است اما احساس، چون هیچ قید و بندی نمیپذیرد قادر است که در ابعاد و در بینهایت پرواز کند و پرو بال بزند.عقل و احساس، نعیمه را به تأمل مجرد در حقایق هستی و کنه جهان و در ذات انسانی و اسرار مرگ و زندگی وا داشته است.او پس از این کاوش وسیع و عمیق و فراگیر نتیجه میگیرد که درد، قلبها را میسازد و احساسات قلبی را صیقل میدهد و میان دلها پیوندی متین و مستحکم و انگیزههایی برای عطوفت و محبت پدید میآورد.به اعتقاد وی انسان جز با صلح به کمال نمیرسد و جز با بخشودگی، گشایشی در جهان پدید نمیآید.جنگ، تمام نیروهای بشری را هدر میدهد و برادری انسانها، بایستی بر هر هدف مادی برتری یابد.
آنچه که گفته شد گزیدهای از شیوه تفکر نعیمه و نحوه تراوش احساسات او در مجموعه شعری همس الجفون بود.در اینجا چند نکته پیرامون روح و ماده شعر نعیمه را بازگو میکنیم:نکته اول:یک قطعه شعر در نزد نعیمه توصیف درونی کامل یا یک عمل ذاتی تام است که در آن وحدت عناصر هویداست و در مجموع یک موضوع واحد را بررسی میکند.قلم شاعر با اندیشه مورد نظر جریان مییابد و گاهی این جریان یافتن آنقدر ادامه پیدا میکند که شاعر از یاد میبرد که در حال سرودن شعر است.نعیمه بسیاری از اشعار خود را به این شیوه سروده است.شاید هم او عمدا موضوعاتی را در نظر میگیرد که به وی اجازه میدهد این شیوه را دنبال کند.شاعر با این شیوه به هنگام سیری واقعی، از سرودن بازنمیایستد و تا سر حد خستگی و ملال ادامه میدهد.او تجربه درونی خود را در ابیاتی پی در پی که با رشتهای به هم متصل است پیاده میکند.احتمال میرود نعیمه این شیوه سرودن را از اشعار غنایی غربیها که میان ابیات آن«وحدت عناصر»تنگاتنگی وجود دارد، الهام گرفته باشد.البته در این امر هیچ جای شگفتی نیست زیرا که نعیمه همانند شعرای رمانتیک، دردهای درونی بشریت را میسراید و وجدان او انباشته از احساسهای درونی آنهاست.
نکته دوم:در شعر نعیمه اشتیاق به وطن و میل راز و نیاز کردن با آن وجود ندارد، در صورتی که گرایش به وطن از ویژگیهای برجسته شعر شعرای مهجر(چه شمالی و چه جنوبی)است.این ویژگی در شعرایی مانند الیاس فرحات، شاعر قروی(رشید سلیم الخوری)، ایلیا ابو ماضی، جورج صیدح، نسیب عریضه و دیگران شدت بیشتری دارد.آیا در چنین وضعی میتوان گفت که جریان جدید و شگفتآور زندگی در آمریکا چهره مام میهن را از شاعر پنهان داشته و یادگاریهای کودکی و نوجوانی شاعر را از یاد او برده است.پاسخ آسان است چنانچه بدانیم که نعیمه مرز و سرحدات را رد میکند و اندیشه وحدت وجود خود را به اینجا نیز تعمیم میدهد، میتوانیم این ادعا را بپذیریم زیرا به اعتقاد نعیمه گرایش به وطن فقط یک«عادت»است.او کسانی را که در«فراق میهن اشک میریزند و در اشتیاق آن ذوب میشوند»به استهزا میگیرد اما دکتر احسان عباس و محمد یوسف نجم سعی میکنند به نعیمه رنگ میهن دوستی، به معنای وسیع آن، بزنند.این دو با استناد به شعر«طنین زنگها»میگویند«نعیمه اشتیاق به میهن و به دوران کودکی را به شیوه بازگشت رؤیایی و سیر در گذشته«مانند راه رفتن کسی در خواب»به هم آمیخته است.»به نظر من اینگونه تفسیر شعر قدری ساختگی و تحلیل روان شناسانه نابجایی است که به منظور رفع شبهه از کمبود یا فقدان احساس گرایش به وطن انجام گرفته است.شکی نیست که کسی که«طنین زنگها»را بخواند، فقط با یک بیت روبرو میشود که در آن اشتیاق به وطن یا به دوران کودکی نمایان است.نعیمه در این بیت از کوه صنین در لبنان یاد میکند:
این صدای کودکی من است
که درهها و قلههای صنین من بازگو میکنند
نادره جمیل سراج در نقدی پیرامون فقدان این گرایش در شعر نعیمه مینویسد:«شعر نعیمه خالی از اشتیاق به میهن است و بر خلاف دوستان شاعر خود در«انجمن اهل قلم» تصاویری متأثر از طبیعت و چشماندازهای سرزمین و زادگاهش را ندارد.»سراج در علتیابی این امر میگوید: «میخائیل نعیمه همانند دیگر مهاجرین به خاطر یافتن رزق و روزی و یا مانند دیگر مسیحیان از ظلم و ستم به آمریکا فرار نکرده است بلکه برای تحصیل در دانشگاههای این کشور به این سرزمین هجرت کرده است.او در چهار سال اول مهاجرت به دنیای جدید، علوم زیادی فراگرفت و طبیعی است که در این مدت فرا گرفتن علوم او را از یاد یار و دیار خود باز داشته است.
نکته سوم:در اکثر اشعار این مجموعه ردی از نومیدی دیده میشود و رنگ تیره از رنگ روشن برجستهتر است. فهرست نام اشعار مجموعه همس الجفون گویای این واقعیت است که شاعر بیشتر به احساسات منفی پرداخته تا احساسات مثبت.شاید فلسفه صوفی منشانه، وی را به این گرایش سخت نومیدانه واداشته است.شاید هم مطالعه اشعار انگلیسی و شیفتگی او به مکتب رمانتی سیسم این اثر را بر او گذاشته و نعیمه را به به کارگیری این شیوه و رنگ آمیزی شعرش با ریتمهای غمگین واداشته باشد شعر«سرگردان»نمونهای از این دست است:
اسیر فی طریقی فی مهمة سحیق و وحدتی رفیقی و وجهتی الفضا مطیتی التراب و خوذتی السحاب و درعی السراب ورائدی الفضا (به راهی میروم در بیابانی دور تنهاییام یار من چشماندازم فضاست چارپایم خاک کلاه خودم ابر سپرم سراب فرماندهام فضاست)
نکته چهارم:کمبود احساسات عاشقانه و گرایش به زن در مجموعه همس الجفون است.میخائیل نعیمه با اینکه معتقد است که زن و مرد هر دو بالهای بشریت هستند و زن قلب تپنده انسانیت در دل خداوند است اما در هیچ کدام از اشعار مجموعه یاد شده، اشتیاق عاشق و شبزندهداری او دیده نمیشود.
ثریا ملحس در پژوهش خود پیرامون تصوف نعیمه مینویسد:عشق، پیوند آشنایی است که در زندگی نعیمه آغاز و پایانی ندارد و این پیوند او را به سوی ایمان به انسان و خداوند و احساس اشراق سوق میدهد.ملحس معتقد است که نعیمه از خود دوستی شروع کرده و بعد به عشق ورزی انسان، خداوند، آفریدهها و هستی رسیده است، و میگوید چون نعیمه زنی را که بتواند ادراک الهی را با او قسمت کند نیافته، دعوت به خیر و برابری تام میان زن و مرد در ادراک و زندگی مادی و گاهی هم این اعتقاد را که ازدواج یک شکست انسانی است، جایگزین آن نموده است.ملحس در بر شمردن صفات صوفیانه نعیمه به طور اغراق آمیزی پیش میرود تا جایی که میگوید:«عشق در نزد نعیمه به معنای محبت و محبت به معنای عشق است و این دو درهم آمیختهاند.»او در خاتمه پژوهش پیرامون تصوف نعیمه به این نقطه میرسد که«عشق انگیزهای روحی است و او را به خداوند نزدیک ساخته است. نعیمه همانند صوفیان دیگر، با دین و ایمان به خداوند آغاز کرد و سپس به عشق انسانی و ستایش آن رسید.»
نکته پنجم:سبک شعری نعیمه به سبک نثر او بسیار نزدیک است.زبان او ناب و صاف و انباشته از تعبیرهای صیقلی و تصاویر هنرمندانه و انتخاب شده و موسیقی گیر است. در شعر او سبکی و یا سنگینی لفظ اهمیت ندارد زیرا نعیمه در اشعار خود به اندیشه و جنبه عقلی و تأمل باطنی توجه دارد و مضمون را بر ساختار ترجیح میدهد.اندیشه در نزد او مقصد اصلی است و واژهها تنها وسیلهای برای انتقال این منظور است.به همین دلیل در مجموعه یاد شده، خواننده با تنوع و انباشتگی معانی روبروست.
در اینجا این نکته را نیز یادآور شویم که تخیل در نزد نعیمه وظیفهای حساب شده دارد.او برای انتقال اندیشه خود به خواننده، از تصاویر و تخیل استفاده میکند به اعتقاد او تخیل یک نوع سرگرمی فنی نیست بلکه ابزاری است که لباس اندیشه را میپوشد و اندیشه نیز برای نمایان شدن از آن مدد میگیرد.دکتر عباس و دکتر نجم معتقدند که تخیل نعیمه، تخیلی قیاسی-منطقی است و کافی است که یک حالت را در نظر بگیرد تا حالتهای دیگر را با آن مقایسه کند.
به نظر من این قیاس تخیلی-چنانچه تعبیر درستی باشد-از دستاوردهای اندیشه نثری نعیمه است.چه، او نویسنده کتابهایی مانند الغربال، نور و ظلمت، جبران خلیل جبران، زاد المعاد و غیره است و پیش از آنکه شاعر باشد یک نویسنده است و قبل از آنکه یک مرد رؤیایی بلند پرواز باشد، یک فیلسوف صوفی است و پیش از آنکه یک ایدهآلیست خیال پرور باشد یک رئالیست عملگر است.
شعر نعیمه با توجه به این ویژگیها به سبک مقاله نویسی، که در آن برای صحه گذاشتن بر اندیشه مورد نظر، ادله و براهین و سند میآورند، نزدیک میشود:
ای رود این قلب من است که چون تو به زنجیر است
با این تفاوت که تو رها خواهی شد و او نه
ناگفته نماند که در اشعار نعیمه ضرورتهای شعری و ترکیبها و الفاظ غیر شاعرانه فراوان است و هر ذهن موزونی میتواند با خواندن اشعار او از این ضرورتها نمونههای بسیاری به دست آورد.در اکثر اشعار مجموعه همس الجفون این ضرورتها به شکل کوتاه خواندن هجاهای بلند یا بلند خواندن هجاهای کوتاه(برای حفظ وزن)و یا زحافهای عروضی ناخوشایند و یا الفاظ نثر گونه دیده میشود.اما این عیب تنها به اشعار نعیمه محدود نمیشود بلکه اشعار کل شعرای مهجر را در بر میگیرد و خود پیامد فرهنگ غربی محیط زیست شعرای مهجر است، زیرا آنان ناچار بودند که با دست راست بنویسند و با دست چپ به دنبال روزی بگردند. زبان عربی را بسیار کم تکلم میکردند و دوری از مام میهن آنها را در آستانه به فراموشی سپردن زبان مادری قرار داده بود.
نعیمه زندگی ادبی خود را به عنوان ناقد آغاز کرد.او کتابهای دوستانش را که در مهجر و یا در وطن چاپ میشد، نقد میکرد و به بررسی مسائل ادبی که در بسیاری مواقع باعث مشاجره میان ناقدان میشد میپرداخت.ترجیح دادن زبان و فرم بر محتوا و بالعکس، ادبیات مناسبتهای اجتماعی، شعر سیاست و شعر میهن، طبیعتگرایی و بسیاری از مسائل دیگر که باعث اصطکاک در دیدگاهها میشد، از جمله این مسائل بود.گفتیم نعیمه به عنوان ناقد آغاز کرد و بعد از آن شاعر شد، باید بگوییم شعری که پس از یک مبارزه نقادانه سخت کوشانه و با توجه به یک تئوری با خطوطی معین و یا حداقل با اندیشه و سلیقهای که از پیش تعیین شده، به وجود آید، از آنجا که سراینده آن به یک سری آرا و مواضع و اعتقادات نقدی ایمان دارد، شعری لطیف و حساس خواهد بود.بسیاری مواقع شنیدهایم که شاعر پس از اینکه از سرودن شعری با خصوصیات دلخواه و اندیشههای عالی و ارزشهای زیباشناسی مورد نظر خود عاجز میماند، به نقادی روی میآورد.اما اینکه کسی به عنوان ناقدی دگرگون طلب که بدیهای قدیم را زدوده و قصد دارد نیکیهای جدید را جایگزین کند، آغاز به کار کند سپس به سرودن شعر بپردازد، امری است که واقعا جرأت و پردلی میخواهد و چنانچه حمل بر مسئلهای شود آن را بایستی اعتماد مفرط به خویش و مخالفت با قاعده و سنت آفرینشهای هنری به حساب آورد.
آیا نعیمه میدانست که شعرش را طبق معیارهای نقدی خود میسراید و آیا بر این باور بود که خوانندگان، شعر او را وفادار و منسجم و مطابق با اصول و ارزشها و شرطهای نقدیای که خود پیریزی کرده بود، به حساب میآورند؟
حال باید پرسید شیوه نقادی شعر در نزد نعیمه چه خصوصیاتی دارد و آیا شاعر زاهد ما توانسته است شعرش را پیرو نظرات نقدی خود کند و یا در اشعار خود به نصیحتهایی که با لحنی تند به شعرا نموده، خود پای بند بوده است.
در اینجا سعی خواهیم کرد مهمترین نکات این شیوه را خلاصه کنیم و اشعاری را که از او در دست داریم با آن بسنجیم.
اول:نعیمه، شعرای میهن و برخی از دوستان خود از شعرای مهجر را به باد انتقاد میگیرد و میگوید:آنها اشعار خود را در مدح و تبریک و تسلیت و میهنپرستی و غیره طبق مناسبتهای مختلف و به پیروی از وظایف اخلاقی یا عرف اجتماعی و یا چشمداشتهای مادی«میسازند».او نمونههای بسیاری از اینگونه اشعار را نشان میدهد و سرایندگان آن را به مسخره میگیرد.نعیمه در مجموعه همس الجفون به این اصل کاملا وفادار است، زیرا در این مجموعه هیچیک از اشعار به رویدادهای خانوادگی و یا طرحهای سیاسی و ستیزهای آن و یا تعارفهای دوستانه و تملقها اختصاص ندارد.او به این اصل آنقدر پای بند است که شعری را که در نشریه«السائح»در سال 1922، تحت عنوان«تو که هستی، تو چه هستی»منتشر کرده بود، در شمار مجموعه اشعار خود قرار نداد.موضوع شعر یاد شده پیرامون قلدری غرب در برابر شرق است، غربی که پس از جنگ جهانی اول سرور بلامنازع زمین شده، و ادعای تربیت و تعلیم جهانیان و سعی در ترقی و پیشرفت آنها را دارد! نعیمه در این شعر میگوید:
تو که هستی، تو چه هستی که بر بشریت حکم میرانی؟ گویی ماه و خورشید را در دست خود داری ثروتهای نهان و آشکار زمین را وجب به وجب تقسیم میکنی روزی قومی را میگیری و به قومی میدهی که از تنگدستی شکوهای نکردهاند مردم را گله وار جدا میکنی و هر کس را که بخواهی میکشی و یا باقی میگذاری گویی مردم ابزاری در دست تواند و یا چشمه آب حیات از کف تو برآمده است تو که هستی، تو چه هستی، ای فرزند غرب که به من امر میکنی و هر فرمان تو را بایستی بیچون و چرا فرمان برم
دوم:نعیمه معتقد است که شاعر نباید بنده روزگارش و یا به فرمان اراده قوم خود باشد.اما در عین حال نبایستی از نیازهای مردم چشم گرداند و گوش ببندد، بلکه آنچه را که وجدان به او دستور میدهد به کار گیرد.چنانچه اشعار مجموعه او را از نظر بگذرانیم بازتاب عمیقی از این خواسته ذاتی ناب خواهیم یافت، خواستهای که از وجدان و از جهانبینی خاص او برخاسته است و چنانچه شعر«برادرم…» نبود میتوانستیم بگوییم خواستهای برخاسته از«برج عاج» اوست.در شعر«برادرم…»تراژدی جنگ و سایه مرگ به تصویر کشیده شده و انسانها به صلح و خوشبختی و آرامش و به زندگیای که در آن هیچگونه تبعیض نژاد، رنگ، و طبقات وجود ندارد، دعوت شدهاند.
سوم:تندروی نعیمه گاهی او را به تناقض فکری و تباین موضعی میکشاند.مثلا در کتاب الغربال مینویسد:«وزن ضروری است اما قافیه، بخصوص اگر مانند قافیههای عربی که حرف«روی»آن در کل شعر تکرار میشود، باشد، از ضروریات شعر به حساب نمیآید.ما ناچاریم اعتراف کنیم که این قافیه تنها زنجیری آهنین است که قریحه شعرای خود را به آن میبندیم و اکنون زمان گسستن این زنجیر فرا رسیده است.» اما کمی بعد او حرف دیگری میزند«نه وزن و نه قافیه، هیچیک از ضرورتهای شعر نیستند.»حال این تناقض گویی چنانچه دلیلی داشته باشد جز مقید بودن نعیمه با این زنجیرهایی که به قول او دست و پای شعر و ادب را میبندد، نیست.با وجود این و علی رغم سرکشی و عصیان سرسختانه در برابر وزن و قافیه نعیمه را هیچگاه آزاد از آن ندیدهایم او در اکثر اشعار خود از بحرهای خفیف و کوتاه و یا مجزوء بحرها و قافیههای مرکبی که شعرش را آهنگین میسازد، استفاده میکند و خواننده میتواند با صدای آهسته آن را زمزمه کند و رنگ و طنین و سلیقه خاص شاعر را در آن بیابد.این ویژگی و استفاده از ترکیب جملات کوتاه و سیلابهای موزون و متساوی در بسیاری مواقع سبک شعری او را به نثر نزدیک میکند.برای مثال به اشعار مختلف زیر نگاه میکنیم:
روحی و خلینا بالارض لاهینا نرعی امانینا فی مرج اوهام یا رمز فکر حائر و رسم روح ثائر یا ذکر مجد غابر قد عافک الشجر أسیر فی طریقی فی مهمه سحیق و وحدتی رفیقی و وجهتی الفضا
(برو ما را رها کن، با زمین سرگرمیم، به آرزوهایمان پرو بال میدهیم، در سبزهزار توهمات، ای رمز اندیشه سرگردان، و تصویر روح طغیانگر، ای یاد افتخار فراموش شده، درختان تو را رها کردند، به راهی میروم، در بیابانی دور، تنهاییام یار من، چشم اندازم فضاست.)
همان طور که گفته شد دست و پاگیری وزن، نعیمه را واداشته که به ضرورتهای ناخوشایند شعری توسل جوید.ما بازتاب شورش علیه اوزان«خلیلی»و قوافی عربی را در همس الجفون میبینیم و این امر به پیروی از اصل شورش علیه اوزان وقوافی در نزد نعیمه پدید آمده است، و میتوان گفت چنانچه نعیمه حریص نبود که به او لقب شاعر بدهند، اشعارش را طبق توصیه خود از وزن و قافیه خالی میکرد.
چهارم:نعیمه از شعرا میخواهد که از پراکندهگویی در شعر بپرهیزند و بدون مقدمه از موضوعی به موضوع دیگر وارد نشده و از انتقاد شدید به موعظهگرایی و از آن به توصیف و غیره نپردازند.او از شاعر میخواهد که از تناقض در معانی دور شود و همان طور که گفتیم به«وحدت عناصر»شعر پای بند باشد.به عبارتی شاعر نباید از یک مرثیه گوی گریان به ناقدی استهزا کننده و سپس به عاشقی غزل گو و بعد به فردی مداح و بعد به شیخی موعظهگو و بعد به یک اقتصاددان، یک جامعهشناس، یک فیلسوف، یا یک عالم و غیره تبدیل شود.
در واقع میان شعرای«انجمن اهل قلم»کسی از نظر وفاداری به یکپارچگی و انسجام شعر دقیقتر از نعیمه نیست، به طوری که خواننده شعر او بر این گمان میشود که نعیمه با آگاهی کامل و درک قبلی از شروع شعر، وسط و پایان آن و وحدت معنوی و انسجام فکری و تسلسل منطقی و جریان یافتگی طبیعی شعرش به سرودن پرداخته است و به نظر میرسد که او پیش از نوشتن حتی یک کلمه، تمام شعر را پیش روی خود دارد.
پنجم:نعیمه به شعرا هشدار میدهد که از گزارش نویسی دوری کنند و از آنها میخواهد که برای تأثیر گذاری روی خواننده به توصیف بپردازند.او میگوید:«اگر من یک ماه و حتی یکسال خطاب به مردم بگویم، مردم من گریه کردم هیچکس متأثر نخواهد شد اما چنانچه آنها را به قلبم وارد کنم و دروازههای درونم را که انباشته از غم است به رویشان بگشایم، چشم آنها با چشمم همراه خواهد شد و این وظیفه شاعر است.»
نعیمه بحق توانسته است در شعرش شاعر احساساتی شود که با شفافیت، تصویر و توصیف شده است.در اکثر شعرهای او تصویری از حالات درون نمایان است:تصویر روح انسان با نگرانیها و خشم و رضایت و خوشبینی و گشادهرویی و ایمان، توصیف طبیعت، با ترشروییها، تیرگیها و شادیها و بیقید و بندیها، تصویر عوامل روانی در زندگان، عواملی پر از بفرنجی و ایهام و صفا و لطافت.او زندگی را میگیرد و به آن روی کاغذ بدون هیچ گزارش گونگی روحی جدید میدهد.در شعر«برگهای خزان»تصویر واضحی از آنچه گفته شد، مییابیم:
پراکنده شو…پراکنده شو ای شادمانی دیده ای رقص گاه آفتاب و ای گاهواره ماه ای ارغنون شب و ای چنگ شب نشینی ای رمز اندیشهای سرگردان و تصویر روح طغیانگر ای یاد افتخار فراموش شده درختان تو را رها کردند پراکنده شو…پراکنده شو
پراکنده شدن برگها تمامی این تصاویر زیبا را که در آنها بوده و اکنون نیست به او یاد میآورد.درختان برگها را رها کردهاند و بناگزیر بایستی به خاک بیافتند.برگها رمزی برای انسان و زندگی اوست که شبانه روز در حال تغییر است.آنگاه ساعت مرگ فرا میرسد و چون از آن گریزی نیست پس بایستی خرسند آن را بپذیرد.
اما این سخن بدین معنا نیست که نعیمه در تمام اشعار خود توانسته از پرتگاه گزارش نویسی و شعار گویی و خطرات لحن خطابهای شعر در امان باشد.او در یکی از اشعارش قلب خود را مخاطب قرار میدهد و مانند یک واعظ، فعل امر را به کار میگیرد تا جایی که لحن گزارشی بر لحن تصویری شعر غلبه میکند:
ای دل حکمران و مترس
که من از دست تو گریزی ندارم
که تو امروز سلطان منی
و تو امروز خدای منی
هرگونه که مایلی مرا راهنما باش
تمام حصارهایم را ویران کن
تمام رازهایم را برملا کن
اگر لغزیدی پشیمان مشو
و اگر فرمان راندی رحم مکن
و بر آتش، آتش افزون کن
ششم:نعیمه در روش نقدی خود از ظاهر شعر و یا آنچه که پوشش خارجی مینامد غافل نشده است.او بدقت ترکیبات و لطافت آهنگ و درخشش رنگ و غیره معتقد است. بحق باید گفت نعیمه از نظر لطافت لفظ و ساخت شعر و زلالی گفتار از بهترین شعرای مهجر است.او از شعرایی است که میدانند چگونه واژه را در جای خود قرار دهند و شعر را نه سطحی و نه عمقی بلکه در حد اعتدال بسازند و شعر خود را همانند یک جویبار صاف و زلال روی سنگهای براق و صیقلی جریان دهند.موسیقی شعر او، هم از نظر حرکت درونی و هم جریان بیرونی، پربار است.
او همچنین قدرت آشکاری در رنگ آمیزی احساسی شعر مانند نومیدی، یأس، شادمانی و حسرت انگیزی دارد.شعر «نیایشها»نمونه بارزی از این ویژگیها است:
غم چشمم را سرمه کشید با پرتوی از روشنی تا مرا ببینی در تمام آفریدهها:در کرمهای گورها در پرندگان آسمان، در موج دریاها در آبگیر بیابانها، در گلها در سبزهها، در تباهی، در شن صحراها در زخم جذامیان، در چهره نیالوده در دست قاتل، در درد مقتول در اریکه عروسی، در نعشی سترگ در دست بخشنده، در کف بخیل
اما تمام این ویژگیها مانع نشده که گاهی نعیمه به حضیض نثرگویی و آوردن الفاظ و ترکیبهای غیر شاعرانه بیفتد.این امر به دلیل طبیعت ادیبانه او نخست به عنوان یک نویسنده نثر نویس و دوم به عنوان یک فیلسوف صوفی پدید آمده است.برای مثال شعر«رودخانه منجمد»را نخست به زبان روسی سروده و سپس به شعر عربی برگردانیده است:
اما زمستان خواهد رفت و روزهای بهار باز میآیند
و تو بدنت را از چنگال یخ رها خواهی کرد
ای رود، این قلب من است، که چون تو به زنجیر است
با این تفاوت که تو رها خواهی شد و او نه
هفتم:نعیمه معتقد است که امروزی فکر کردن در شعر آن نیست که شاعر دیوان شعر خود را با تصاویر و نقاشی و تابلو پر کند، بلکه آن است که روح شاعر در درون خود جوشش زندگی را احساس کند.او میگوید:«سابق بر این شاعر به این اکتفا میکرد که دیوان شعر خود را بر حسب حروف الفبا فصل بندی کند، اما امروز وقتی دیوان شعری را باز میکنی علاوه بر اشعار«امروزین»، نقاشیها و تصاویری میبینی که در تو شکی نسبت به نابغه بودن شاعر باقی نمیگذارد.»
جای شگفتی است که نعیمه به کسانی که دیوانهای شعر خود را به تصویر و نقاشی مزین میکنند، حمله کند زیرا خود او مجموعه همس الجفون را با تابلوهایی که خود و یا دوستش خلیل جبران نقاشی کرده، تزئین کرده است.
در پایان باید گفت تصور نعیمه از شعر، تصوری ذاتی و مخصوص به اوست و در جهان او میگردد.او میگوید:«من میخواهم که شعر به درونم وارد شود و در آن نگرانی، شگفتی، وحشت، حسرت، غم، شک، یقین و یا لذتی با حظی گذرا از زیبایی را به صورت مجزا و یا ترکیبی از کل این احساسها به وجود آورد.شعر بایستی گوشهای از جگر شاعر باشد نه کفی از اندیشه او.من میخواهم که شعر، درون ناپیدایم را بر من آشکار کند…من میخواهم که شعر با قوت و روح و زیبایی خود به غنای روحی و زیبایی شناسی من بیفزاید نه اینکه مرا با متانت سبک و هنرمندی فرم و غیره شگفتزده کند.»حال باید گفت اگر چه این دست تصورات نعیمه با تصورات العقاد هماهنگی پیدا میکند، اما نعیمه تا حد زیادی توانسته است که شعر خود را با نقدی که بر اشعار داشته وفق دهد و این امری است که العقاد نتوانست به آن دست یازد.حقیقت دیگری که نمیتوان انکار کرد این است که نعیمه حتی یک بار ملکه شعری خود را به هدر نداده و هیچگاه احساس خود را به تملق گویی وانداشته است.او تنها از باور و ایمان خود الهام گرفته و این تنها مسئلهای است که در ما احساس تأسف بر میانگیزد که چرا نعیمه در اوج بازدهی شعری خود از این زمینه روی برگرداند و به نثر نویسی پرداخت.قدر مسلم این است که نعیمه به این جهت به نثر نویسی پرداخته که در این زمینه وسعتی برای ارائه تفکرات طولانی و عمیق و فراگیر خود یافته است، وسعتی که حیطه شعر و محدودیتهایش نمیتوانست پاسخگوی آن باشد.