مقاله عربی : زندگى و شعر مهیار دیلمى
زندگى و شعر مهیار دیلمى ذکاوتى قراگزلو علی رضا
ابوالحسن مهیار بن مرزویه دیلمى۱ کاتب و شاعر مشهور (م۴۲۸) از ایرانیانى است که در ادب عرب نام برآورده و همه ناقدان و ارباب تراجم بر مهارت او در نظم و استادى او در ادبیت و عربیت متفقند. گویند در دیلم متولد شد و در جوانى به بغداد آمد. بعضى نیز تولد او را در یک خانواده ایرانى در بغداد دانسته اند. به هر حال مجوسى بود و على المشهور به دست شریف رضى (دانشمند و شاعر بزرگ شیعى و نقیب علویان) اسلام آورد و پس از رحلت شریف رضى و ابن نباته سعدى، دو ادیب و سخندان بزرگ آن روزگار، یعنى در واقع از ۴۰۵ تا آخر عمرش به عنوان بزرگترین شاعر عصر شناخته مى شد۲ و امیران و وزیران و صاحبقدرتان روزگار بر سر جلب نظر وى به تقدیم قصیده اى یا عرضه داشت مدیحه اى، با یکدیگر رقابت مى کردند و به طورى که خود گفته است براى خواستگارى دختر زیباى شعر او هر یک مهریه گرانترى پیشنهاد مى نمودند.۳
مهیار از مشهورترین شاعران شیعى و از بزرگترین عربى سرایان ایرانى نژاد است. خصوصیت او در همین نکات خلاصه مى شود. وى را به سه لحاظ باید مورد مطالعه قرار داد: شاعرى عربى زبان، ایرانى شعوبى مسلک، شیعى تندرو.
مهیار در مقام شاعرى عربى زبان، مورد ستایش همگان قرار گرفته، حتى آنها که به سبب تشیع یا شعوبیگریش با او بد بوده اند، او را در مقام شاعرى بزرگ قبول دارند. اما به گمان اینجانب مهیار با همه استعداد و نبوغ شاعرى که داشته به ابتکار و نوآورى دو شاعر ایرانى نژاد عربى زبان دیگر، یعنى ابونواس اهوازى و بشار تخارستانى، نمى رسد و این به حکم روزگار و زمان اوست که شعر عربى رو به رکود مى رود و تنها دو شاعر دیگر از بزرگان طراز اول در راهند. یکى ابوالعلاى معرى که به سبب اندیشه هاى فلسفى ویژه اش در ردیف اول از گویندگان عربى قرار مى گیرد، دیگر ابن فارض که به عنوان بزرگترین شاعر متصوف عربى نام برمى آورد. گذشته از این دو که زماناً بعد از مهیار هستند، شاعران بزرگ و طراز اول در زبان عربى همه پیش از میهار بوده اند. لذا مهیار را در عداد شاعران مفلق و فمل از قبیل ابوتمام و متنبى و ابن الرومى نمى توان آورد، اما بلافاصله بعد از آنها قرار مى گیرد. زیرا کسى بر صناعت شاعرى وى نتوانسته است انگشت ایراد و اعتراض نهد. ابوالحسن باخرزى سخن شناس نامى در کتاب ذمیه القصر گفته است: (و ما فى قصائده بیت یتحکم علیه بلو و لیت). یعنى مهیار بیتى ندارد که کسى بتواند بگوید کاش چنان بود، و اگر چنین بود بهتر بود. سپس مى افزاید: (… و هى مصبوبه فى قوالب القلوب و بمثلها یعتذر الدهر المذنب عن الذنوب). یعنى اشعار مهیار در قالب دلها ریخته شده و روزگار گنهکار با زادن و پروردن مثل اویى براى گناهان خود عذر آورده است. (مقدمه دیوان مهیار الدیلمى، صفحه هـ). وى خود را خاتم الشعرا نامیده است.۴
اما درباره شعوبى مسلک بودن مهیار، البته دشمنانش آن قدر افراط کرده اند که گفته اند او حتى شیعیگریش جلوه اى است از شعوبى گرى است و براى آن شیعه شده تا بتواند صحابه را دشنام دهد.۵ حقیقت این است بعد از آنکه خلفاى اموى و حتى عباسى برخلاف روح حقیقى اسلام ترجیح عرب را بر عجم در پیش گرفتند، ایرانیان و دیگر مسلمانان غیر عرب با استناد به آیه مشهور قرآن (حجرات، ۱۳) همه (شعب) (قبائل) را از نسل یک پدر و مادر و با هم برابر شمردند؛ الا اینکه هر کس پرهیزگارتر است، در نزد خدا ارجمندتر است. آیات دیگرى هم در قرآن هست که فضیلت را در جهاد مى داند (نساء، ۹۵) و علم را مایه رفعت درجه (مجادله، ۱۱). شعوبیان با نظر داشتن به همین آیات به عربگرایان متعصب و قشرى گوشزد مى کردند که اگر شرف اسلام نبود و هرگاه قرآن به زبان عربى نازل نمى شد ملل متمدن قدیم از هر لحاظ بر عرب برترى داشتند. و به طورى که گفتیم این عکس العملى بود در برابر نژادپرستى کسانى که برخلاف روح اسلام و ضد صریح قرآن، عرب برابر عجم (غیر عرب) ترجیح مى نهادند.۶ مسلم است که در این طرف هم افراطهایى رخ مى داد، اما آنچه به نظر آمد مهیار از جمله افراطیون نبود و از محدوده اسلام بیرون نرفته۷ و هر جا که مفاخرتى بر تبار ایرانیش کرده فقط حقیقتى را بر زبان آورده است.۸ مخالفت دشمنان مهیار با او به لحاظ تشیّعش و طرفداریش از آل بویه بوده است.
مهیار به عنوان یک شاعر صریح اللهجه، دعاوى تاریخى شیعه را با بیانى شیوا و قاطع و آشتى ناپذیر مطرح ساخته۹ تا آنجا که بعضى گفته اند اسلام آوردن و تشیعش پوششى است براى دشنام بر عرب و صحابه. بعضى نیز گفته اند او حتى پیش از آنکه مسلمان شود، اشعار در ستایش اهل بیت مى سرود و از مراثى و مصائب ایشان در شعر یاد مى کرد.۱۰
آنچه مسلم است مهیار مسلمانى پاک اعتقاد و پیرو اهل بیت رسول اللّه بوده است و در این راه آراء و عقایدش همان آراء و عقاید شریف رضى و سیدمرتضى و خاندان علوى است.۱۱ مهیار چوب شیعیگریش را خورده و طبق آنچه محققان دریافته اند دیوان مهیار و استادش شریف رضى تا قرن هفتم (یعنى سقوط قطعى خلافت عباسى) دچار توطئه سکوت بود. البته این نکته که مهیار مداحِ آل بویه بوده و بعد از آل بویه سلجوقیان ترک خشک اندیش قدرت یافتند، علت دیگرى است براى بى توجهى به شعر مهیار.۱۲
عجیب اینکه ثعالبى نه در یتمیه الدهر و نه در تتمه الیتیمه از مهیار ذکرى در میان نیاورده، حال آنکه از شاعران و گویندگانى به مراتب پایینتر از مهیار نام برده و شعر نقل کرده است. اگر در نظر بیاورید که مهیار کاتب نیز بوده، ذکر نکردن نام او از طرف ثعالبى بازهم شگفت انگیزتر جلوه مى نماید.
در زهرالآداب هروى و در معجم الادباء یاقوت حموى نیز ذکرى از او نیست، و این هم شگفت انگیز مى نماید. اما خطیب بغدادى، ابن الجوزى، ابن خلکان، ابن الحجه حموى، عماد اصفهانى، ابن اثیر (صاحب المثل السائر)، ابوالحسن باخرزى، ابن سنان خفاجى، ابن العماد حنبلى،… و نیز مؤلفان شیعى از وى بتفصیل یاد کرده اند.۱۳
درباره شعر مهیار، باید گفت که خوشبختانه در زمان حیات او گردآورى شده و مناسبت سرودن هر شعرى معلوم است و حتى تدوین آن در چهارمجلد نیز قدیمى است و در کیت قدیم به آن اشاره شده است. مهیار شخصاً دیوان خود را براى طلاب ادبیات تدریس مى کرد.۱۴
از نکاتى که بر شعر مهیار گرفته اند، یکى پست و بلند بودن آن است؛ چنانکه گفته اند در شعر رضى، ابیات پست دیده نمى شود، اما ابیات بلند و زیباى مهیار از ابیات بلند و زیباى رضى بهتر است.۱۵ و نیز گفته اند بر شعر مهیار روحیه کتابت حاکم است و لذا جملات معترضه و نیز عبارات نثر گونه در گهگاه به کار گرفتن منطق نثر به جاى منطق شعر در آن دیده مى شود. طولانى بودن قصاید (مانند ابن الرومى) عیب دیگرى است که بر او گرفته اند.۱۶ به گمان من مهیار با طولانى سرودن قصاید قدرتش را در زبان عربى به اثبات رسانده، همچنان که در بدوى گرائى۱۷ و تمایل کلاسیکش در ادبیات هدفش همین بوده، لذا وقتى مضامین شعوبى را در قالب استوار و پولادینى از عرب ناب و جاهلى مآب مى ریزد، به طور ضمن دلیلى دیگر بر فضیلت عجمى خود را ارائه مى نماید.۱۸ زیرا امثال بدیع الزمان همدانى۱۹ و مهیار و حماد راویه و خلف احمر۲۰ و طغرائى۲۱ و ابونواس و بشّار۲۲ چنان قدرتى در الگو سازیهاى بى بدیل و بدل سازیهاى بى نظیر از اشعار کهن عربى نشان داده اند که هر عرب اصیلى را متحیر ساخته اند.
اما هنر مهیار فقط در اثبات سلطه بى چون و چرایش بر صناعت شعر نیست، بلکه او فى الواقع شاعر هم هست. اشعار پر احساس و تأمل برانگیزى از وى در شکوه روزگار، حماسه و فخر، تجارب حیات و تغزل و مدح و مرثیه راستین در دست داریم.
کلام آخر اینکه اگر مهیار را به افراط در شیعیگیرى وصف کرده اند، این امرى نسبى است. یعنى در مقایسه با افراط در تسنّن عهد متوکل (مقتول۲۴۷ق) یا دوران سلطه سلاجقه (بعد از ۴۲۹ق) مى باشد. اما در کل مهیار نیز مانند استادش شریف رضى، یک شیعه معتدل است و حتى اشعارى در مدح امراء و وزراى بنى عباس دارد و از مصیبتهایى که بر شیعه آمده ـ بعد از واقعه کربلا ـ یاد نمى کند.۲۳ لذا مهیار را شاعرى شورشى و پرخاشجو نمى توان تلقى نمود، اما طرفدار آل بویه بوده است.
او در شعر به تبار ایرانى خود مى نازد و مى گوید من بزرگى عجم و دین عرب را با هم دارم، و مى افزاید که ایرانیان زمانى که سرورى داشتند عدل ورزیدند و تدبیر و سیاست از آنان آموخته شده است:
قومى استولَوا على الدهر فتى
و مَشَوا فوق رؤس الحقبِ
عمّموا بالشمس هاماتِهُم
و بنوا ابیاتَهم بالشُهب
و أبى کسرى على ایوانه
این فى الناس اب مَثلُ ابى؟
سُوره الملک القدامى و علی§
شرف الاسلام لى و الادب
و ضممتُ الفخرَ من اطرافه
سؤدد الفرس و دینَ العرب
در جاى دیگر نیز مى گوید: زمانى که زمین بیشه و نى زار بود، ایرانیان کاخها برافراشتند، آنان دادِ ستمزده از ستمگر مى ستاندند و از پس ایشان روزگار روى خوشى ندیده و دهانى شیرین نشده است:
لِمَن على الارض ـ و کانت غیضهً ـ
ابنیه لاتبتغی§ لِهادمٍ؟
مَن خرس الباطلَ بالحق و من
ارغم للمظلوم انف الظالم
الا بنو ساسان او جدودهم
طر بخوافیهم و بالقوادم
لاغرو و الدنیا بهم طابت اذا
لم تحلُ یوماً بعدَ هم للطاعم
دیگر از اشعار جالب مهیار شکوه از روزگار است. زمانه اى که گویا سوگند خورده که به فاضلان کام ندهد (۴/۲۲) و طبیعتى که بر ظلم نهاده شده است.(همان) مهیار در خطاب به چنین زمانه اى مى گوید:
اَصَبتنى بالخطوب حتى
لم تبقِ لى مقتلاً تصیبُ
فى کل یومٍ جور غریب
عندى علیه صبر غریب
حتى لقد صار لاعجیبا
منک الذى کلّه عجیب
از کوشش چه سود اگر بخت خفته باشد؟
و هل نافعى یوماً و خطّى قاعد
اذا نَهَضت بى همتى و سَعَت رجلى
چه بسا پاکدامنى و مناعت و منشِ والا باعث حرمان مى شود. دون همتان، بى طمعى و سرکشى از ظلم را بر شاعر عیب مى گیرند و پشت سرش بد مى گویند، در حالى که در نزد او حرف خود را نجویده مى بلعند:
تمنّی§ رجال ان تزلّ بى النعلُ
و لم تمشِ فى مجدٍ بمثلى لهم رجلُ
و عابوا على هجرِ المطامعِ عفّتى
و للَهجرُ خیر حین یُرزى بک الرصل…
روزگار را آزموده و آخر به نوعى بى تفاوتى رسیده است:
بلوتُ هذا الدهر اطواره
عَلَیَّ طوراً و معى تاره
و بَصَّرَتنى کیف اخلاقُهُ
تجارب کَشَفّنَ اخیاره
فَصِرتُ لا اُنکِرُ احلاءه
یوماً و لاانکر اِمرارَه
شاعر یک وقت مى خواسته است علیه دشمن فرصتى بجوید، اکنون به دنبال گریز گاهى از دستِ دوست مى گردد:
قَد کنت اطلب من عدوّى غِرّهً
فالآنَ اطلب من صدیقى مخلصاً
آدمى که بشود آدم نامید، چقدر کم است:
ما اکثر الناسَ و ما اَقلّهم
و ما اَقلَّ فى القلیل النجباء
اى روزگار تو چرا با وصف شکم گندگى، خسیسى و ما با وصف لاغرى، بخشنده و پرگذشتیم:
فما لکِ یا دنیا و انت بطینه
و نحن خماص تبخلین و نسمحُ
شاعر با وجود سوز عشق اگر احساس خوارى کند، دل مى کَنَد:
فهو مع اللوعه قلب ماجد
اذا احّس بالهوان نزعا
شاعر خود را به کاسه ترک خورده اى تشبیه مى کند که تعمیر ناپذیر است و دور انداخته شده:
مُلقیً تُنابِذُنى الأکفُّ کانّنى
قعب تفاوَتَ صدعُهُ مرجوم
اگر خردمندى و بر صواب رفتن ملاک باشد، شاعر بایستى بهره مند شود اما ظاهراً قضیه بر خلاف انتظار است، نیکوییها عیب به شمار مى آید:
اصبتُ لو احمدتُ ان اصیبا
و فزتُ لوکان الحجا مطلوبا
اَقسَمَ لا ازددت به فضیلهً
دهریَ الاّ زادنى تعذیبا…
تنزه یُعابُ او محاسنُ
محسوده محسوبه ذنوبا…
یا صاحب الزمانِ معتراً به
انت دم فاحذر علیک الذیبا
بیت اخیر تصویرى هراس آور است: کسى که در این زمان زندگى مى کند، مثل خون اشتهاانگیزى است که گرگها را به خود مى کشد. در جاى دیگر نیز تصویر مشابهى آورده که حوادث روزگار مثل گرگ و سگ بر او هجوم آورده زوزه مى کشند:
تعاوی على تصاریف (اى: تصاریف الزمن)
تذایبُ حولى و تستکلبُ
این درندگان طعمه خود آیا آخر مى خورند، اما سیر نمى شوند. روزگار مانند شوهرى است که مهریه نپرداخته و یا طلاق داده و خرجى نمى دهد. (۲/۲۰۶) زمانه، شاعر را بر آتش نشانده و مى گوید: اگر مى خواهى بخواب! (همان)
چنین دنیایى را اگر انسان به مُفت بفروشد، خریدار را مغبون کرده است:
قامِر بدنیاک و بعها مرخَصاً
با بخسِ الاثمان تغبن بائعا
از آنچه گذشت ممکن است خواننده تصور کند که مهیار شاعرى عبوس و اندیشمند بوده، اما مهیار اشعار رقیق و داراى احساسات زنده و لطیف هم هست. خطاب به دل مى گوید که انصاف ندادى مرا در چهل سالگى گرفتار کردى!
یا قلبُ ما انصفتنى طالعاً
على الهوى من شرفِ الاربعین
و جاى دیگر از هوس پنجاه سالگى صحبت مى کند:
افلح الاّ قانص غادهً
مدّ بحبل الشَعَر الاشیَب
ما لِبناتِ العشر و العشرِ فى
جِدِّ بنى الخمسینَ مِن ملعب
مهیار نیز مثل عمربن ابى ربیعه از تباه شدن حج به واسطه لغزش ناشى از وسوسه (بتان) سخن درمیان آورده است. (۲۰/۹۵).
اشک و بى تابى:
أدَمعُکَ ام عارض ممطر
أمِ النفس ذائبه تقطر
و قالوا تَحَمّل ولو ساعهً
فقلت لهم: مدّتى اقصرُ…
عیش جوانى و روزگار بى خیالى:
ملا عبنا بالحمی و الزمان اَعمى ولیل الصبا مُقمِر
و عصر البطالبه مثل الربیع حَیاً ابیضُ و ثری اخضرُ
شاعر زبانش هرزه است، اما پاکدامن بوده:
تکتم منا اَلسُناً عوارماً
تحت الدجی§ و اُزراً خواشعا
این هم خمریه اى از نوع ابونواس:
ندیمى و ما الناسُ الاسکاری§
اَدِرها و دعنى غداً و الخمارا
و عَطِلّ کوؤسَکَ الالکبیرَ
تَجِد للصغیرِ اُناساً صغارا…
و این هم ترانه اى پراحساس از ترنّم کبوترى دلشکسته:
ترَنَّمَت ترنّمَ الاسیرِ
ورقاءُ فوق ورقِ النضیرِ
تنطق عن قلب لها مکسورٍ
کانّها تُخبِرُ عن ضمیرى
لبیکِ یا خرینه الاصفیر
اِن استجرتِ فبمستجیرٍ
لکِ الخیار انجدى اوغورى
و حیثُما صار هواکِ صیرى
و اِن اردتِ الاَمنَ ان تجورى
فیَمّمى بغدادَ ثم سیری…
* عسی§ تقولین لاهل الحور
واو حشتى بعدک للسّرور
پی نوشت :
۱٫ دیوان مهیار الدیلمى، قاهره ۱۹۲۵ (افست قم ۱۳۷۲/۱۴۱۳هـ منشورات الشریف الرضى)؛ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره عصام عبدعلى، دارالحریه ببغداد ۱۹۷۶؛ مجالس المؤمنین ۲/۵۳۲؛ الاعلام زرکلى ۷/۲۶۴؛ لغتنامه دهخدا.
۲٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۷۴٫ خود گوید: (قد افل النجمان… و بقیت لکم وحدى) و نیز گوید: (… احرزت سبق الاوحد).
۳٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۷۳ و ۹۴٫
۴٫ یشهد لى مفتاحها و ختمها/ باننى للشعراء خاتم. (۴/۲۱)
۵٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۵ ـ ۶۳٫
۶٫ درباره شعوبیه، از جمله ر.ک: زندگى و آثار جاحظ، علیرضا ذکاوتى قراگزلو، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۷، ص۲۴ و ۹۲٫
۷٫ آبایَ من فارسٍ والدین دینُکُم حقاً، لقد طاب لى اس و مرتبع (دیوان، ج۲، ص۱۸۴، در مدح حضرت على) و نیز مى گوید: قد قبست المجد من خیرابٍ/و قبست الدین من خیر نبى.(۱/۶۴).
۸٫ و ان کنت من فارِسٍ فالشریف معتلق وده بالشریف. (۲/۳۶۴). در جاى دیگر گفته است: (… الکریم یجد الکرام الابعدین ادانیا). (۴/۲۰۰). و این یادآور روایتى است از معصوم(ع) که مى فرماید (اهل البیوتات به ما مى گروند) (ر.ک: معجم البحار، ۲/۳۹۱).
۹٫ امر پیغمبر را اطاعت نکردند و او را بى غسل رها کرده، با ادعاى اینکه وصیتى نفرموده، مفضولى را بر افضل مقدم داشتند. (ج۳، ص۵۰). خطاب به حضرت على ـ ع ـ گوید: چگونه همرأى شدند و تو را از آن مشورت برکنار داشتند، در حالى که هیچ عیبى نداشتى و هر فضیلتى که درمیان آنان گمان مى رفت مجموعش در تو بود. (ج۳، ص۱۱۲). و خطاب به مخالفان على گوید: به چه حساب اولاد پیغمبر(ع) از شما پیروى کنند، در حالى که افتخار شما به صحابى بودن پیغمبر است، و چگونه جا در کنار او براى خاندانش نیست، در حالى که بیگانگان نزد او مدفنونند. این چگونه مشورتى است که على ـ ع ـ از آن دور باشد و عباس در آن شرکت نجوید؟ قریش به دعوى قرابت همه کاره شوند و انصار در آن نقشى نداشته باشند؟ و یادآورى روز (خمّ)… (ج۲، ص۱۸۳). و صریحاً گفته است این سقیفه بود که به کربلا منجر شد و غصب حق على(ع) به شهادت حسین خاتمه یافت. (ج۳، ص۵۰).
۱۰٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۳ ـ ۶۲٫ البته در قصاید بعد از اسلام آوردن لحنش صریحتر شده است. (همان، ص۲۵۷).
۱۱٫ مهیار مداح خاندان نقیبان علوى و همعقیده با آنان است. (همان، ص۶۲).
۱۲٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۴ ـ ۸۳٫
۱۳٫ همان، ص۳۲۵ به بعد.
۱۴٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۷۹ و ۷۴٫
۱۵٫ الاعلام، ج۷، ص۲۶۴٫
۱۶٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۱۰۹ به بعد و نیز ص۳۴۴٫
۱۷٫ مهیار شخصاً به بدوى بودن قصایدش اشاره دارد. (همان، ص۱۲۳).
۱۸٫ گفته اند معانى مهیار عجمى است و زبانش عربى.
۱۹٫ ر.ک: بدیع الزمان همدانى و مقامات نویسى، علیرضا ذکاوتى قراگزلو، انتشارات اطلاعات ۱۳۶۴، ص۱۱، قصیده (بشربن عوانه).
۲۰٫ ر.ک: تاریخ ادبى عربى (العصر الجاهلى) شوقى ضیف، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، امیرکبیر، ۱۳۶۴، ص۱۷۰ ـ ۱۶۸٫
۲۱٫ طغرائى دانشمند و کاتب و شاعر ایرانى عربیگوى، صاحب قصیده مشهور و بى نظیر لامیته العجم، به سال ۵۱۵ق در شصت سالگى کشته شده است.
۲۲٫ درباره نوآوریهاى ابونواس و بشار طه حسین و شوقى ضیف و احمد امین و دیگر سخن شناسان بزرگ عرب سخن گفته اند، و پرداختن به آن مجال وسیعى مى طلبد.
۲۳٫ مهیار الدیلمى، حیاته و شعره، ص۲۵۸٫