کشک ساییدن کنایه از چیست ؟
این ضرب المثل در صحبت های روزمره زیاد استفاده می شود
ریشه و کاربرد این عبارت چیست
وقتی می خواستند به کسی بگویند تو اینکاره نیستی و حرف مفت می زنی ، می گفتند برو کشکت را بساب . یعنی که ادعای بیهوده مکن .
کشک سابیدن کاری بس دشوار است که زمان زیادی می برد. کشک ساییدن یعنی نرم کردن کشک به وسیله آب و زور دست و آماده کردن آن برای خوردن
پس عبارت «برو کشکت رو بساب» یعنی به دنبال کار خودت برو و به کار دیگران و در کاری که به تو مربوط نیست، دخالت نکن
میگویند در زمان مرحوم شیخ بهایی، دانشمند و فیلسوف دوره شاه عباس صفوی، «مش حسن» نامی که در یکی از مدرسههای اصفهان درس میخواند، با شیخ بهایی حسادت و بغض دیرینهای داشت. هر جا مینشست از وی بد میگفت. شیخ کمابیش حرفهای مش حسن به گوشش خورده بود اما از آنجا که مرتبه و شأن او بالاتر از همزبانی و پاسخگویی به بدگوییهای این طلبه تازهکار بود، چیزی نمیگفت. از قضا، روزی شاه، قصد دیدار از مدارس و مراکز علمی شهر کرد و در حین این گشت و گذار به مدرسهای که مش حسن در آن درس میخواند رسیدند. وقتی که شاه و شیخ بهایی و ملا با هم به مدرسه رفتند، زمان فراغت بود و طلاب در گوشه و کنار حیاط مدرسه سرگرم کارهای شخصی بودند و مش حسن هم روی سکویی نشسته بود و سرگرم ساییدن کشک برای تهیه شام بود.
با ورود شیخ بهایی، شاه و همراهان همه برخاسته و به پیشواز رفتند جز مش حسن که از شدت بغض و حسد به شیخ بهایی در گوشهای رفت و سرگرم کار خودش شد. شاه مشغول گفتگو با طلاب و استادان شد و شیخ بهایی هم برای سرکشی و بازدید از چگونگی زندگی آنان به گشت و گذار در مدرسه پرداخت که یکباره چشمش به مش حسن افتاد و چون او را از پیش میشناخت، جلو آمد و سلام و احوالپرسی کرد، اما مش حسن با سردی پاسخ وی را داد. شیخ به فراست حال و هوای او را دریافت و برای آنکه پاسخی مناسب به رفتار ناپسند او بدهد با چشمان گیرای خود نگاهی به وی انداخت و او را از دنیای طبیعی خود خارج کرد. مش حسن به یکباره در دنیای رؤیا، خود را کنار شاه دید و سرگرم گفتگو با وی شد. شاه چند پرسش از او کرد و او بدون لحظهای درنگ پاسخ داد و مورد تشویق شاه و حضار قرار گرفت. همچنان در رؤیای خود دید که، چند روز گذشته و پیک نامهای از دربار صفوی برای وی آورد که در فلان روز شاه قصد دیدار تو را دارد و همراه نامه، خلعتی و کیسهای زر. در روز موعود، مش حسن به گرمابه رفت و رخت اهدایی شاه را پوشید و به دربار آمد و مانند نوبت پیش مورد پیشواز شاه و درباریان قرار گرفت. رفت و آمد مش حسن به دربار و مرحمتیها و دلجوییهای شاهانه ادامه داشت تا اینکه یکی از روزها که به دربار رفته بود و همه بزرگان مملکت گرد آمده بودند، شاه در حضور همه از تخت پایین آمد و ردای وزارت را از دوش شیخ بهایی برداشت و بر دوش او افکند و گفت: از این پس تو وزیر و همهکاره من هستی. مش حسن که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید بادی به غبغب انداخت و گفت: قربان پس تکلیف شیخ بهایی چه میشود؟ شاه اشارهای به او کرد و گفت: تکلیفش با توست. شیخ بهایی به زاری افتاد که مش حسن وزیر، رحمی کن، و مش حسن چپچپ نگاهی به او انداخت و با فریاد گفت: برو جایی که دیگر چشمم به تو نیفتد، که ناگهان عطسهای کرد و دید شیخ بهایی روبروی او ایستاده است و با لبخند اشاره به وی میکند که: مش حسن کشکتو بساب که بیشام نمونی! و بنده خدا تازه دریافت که همه اینها را در دنیای رؤیا دیده است.
منابع:
روزنامه اطلاعات
وبلاگ کیقباد