معرفی مکتب های ادبیات تطبیقی
نویسنده: دکتر ابوالحسن امین مقدسی
عده ای فرهنگ و ادب را محصول مشترک ذهن و فطرت انسان ها می دانند و حد و مرزی برای آن قائل نیستند و هیچ کس را مالک منحصر به فرد محصول ادبی نمی دانند. طبعاً در این گونه تفکر، محیط، نقش اصلی را بازی نمی کند و در دورنمایی نه چندان دور، شرایط بیرونی از یکسان سازی خاصی برخوردار می شود؛ جهان انسان ها مشابه می شود و ایده ها به مرکزیتی باز خواهند گشت که اندیشه یا تبلیغات مسلط، آن را تولید خواهد کرد. در برابر این اندیشه، تفکر دیگری وجود دارد که آینده ی فرهنگ جهانی را واحد می بیند، زیرا قدرت واحدی، حاکم یگانه خواهد بود. در نگاه این گروه، جهان تک قطبی، محور نظریه های سیاسی است و در حیطه ی فرهنگی، فاتح جنگ تمدن ها، سیراب کننده ی مغزها و دل ها خواهد بود. خاستگاه این دو گونه تفکر، دو عامل غیر مشابه است. گاه اندیشه و فرهنگ را ” همچون صوفیان ” قدر مشترک همه انسان ها می دانیم. در این صورت، قومیت، زبان و محیط، همه عارضه هایی است که با گوهر باطن، رنگ خواهند باخت. در این دیدگاه، بنی آدم اعضای یک پیکرند. یکی عرب است و یکی عجم، یکی مسیحی است و دیگری مسلمان، یکی غربی است و یکی شرقی، اویس قرنی یمنی و بلال حبشی و سلمان فارسی بر سر یک خوان نشسته اند؛ خواه یکدیگر را دیده باشند. خواه ندیده باشند، چوپانی که به دنبال خدا می گردد تا پایَکَش ببوسد با عارف لبریز از حیرت و هیبت، یک سخن بیش ندارند. در دید آنها حقیقت در بین همه تقسیم شده است. این نوع تفکر به نوعی بیانگر پلورالیزم فرهنگی و سرانجام پلورالیزم ادبی است.
گاه مبنای این جهان نگری، سلطه طلبی است. اینان پیروان ” الحق لمن غَلَب ” هستند. در دید این گروه، فرهنگ در مقابل قدرت اصالت ندارد. فرهنگ بدون قدرت، مغلوب است. قدرت ها فرهنگ سازند و فرهنگ سلطه، فرهنگ غالب بر فرهنگ فطرت است. بعضی از برهه های تاریخ نیز به کمک این اندیشه آمده است، زیرا دین و اندیشه ی ملت ها با تغییر قدرت ها دستخوش تغییر بوده است. در عصر حاضر، ابزار تبلیغات نیز توان غلبه این گونه تفکر را افزوده است. ولی باید خاضعانه اذعان داشت خورشید حقیقت همیشه در پس پرده ی ابرها نخواهد ماند. هر چند انسان ها سالیان متمادی، به خطا از آبشخور فرهنگی غیر فطری سیراب شوند، ولی سرانجام، روح آزادی خواهی، معنویت گرایی او را دوباره به خویش فرا می خواند. باید باور کرد انسان ها در اموری بالذات مشترک اند. این اشتراک ها راه نزدیک شدن را فراهم می آورند، ولی این تقارب و نزدیکی هرگز به معنی حذف یکی و نشستن دیگری به جای آن نیست، بلکه در این فرایند، تکامل بخش یکدیگر خواهند بود. تفکر جهانی شدن ادب و فرهنگ، سخن جدید و بدون پیشینه ای نیست. بلکه در مطالعه ی تاریخی، این حوزه، مسبوق به سابقه است. گوته یکی از برجستگان حوزه ی ادب و یکی از طراحان ادب جهانی (۱) گفته بود که تمام ادبیات ها به مرور زمان، خروج از مرزهایشان را تجربه می کنند و ادبیات در سطح پنج قاره تدریس خواهد شد. اگر چه این سخن، نوعی پیش بینی می نمود، ولی به آرزوی درونی گوته بیشتر شبیه بود تا یک اتفاق حتمی. دکتر حسام خطیب، تلقی دیگری را نیز از مفهوم ادب جهانی ارائه می کند. او معتقد است که چهره هایی همچون هومر، دانته، گوته، تاگور، شکسپیر و مارکز، جهانی وفراگیرند و ادبیات اینان جهانی شده است و در واقع – از دید او – ادب جهانی، ادب چهره های جهانی است. در کنار حوزه ی ادب جهانی، ادب عمومی با اندکی تفاوت در حوزه ی ادب تطبیقی نشسته است. ادب عمومی، یعنی ادب عام که به نقاط اشتراک حوزه ی ادبیات می پردازد، در حالی که ادب تطبیقی به مبانی ای می پردازد که از یک ادب به حیطه ی ادب دیگر وارد شده است. در ادب عام، تطبیق بین دو یا چند ادب صورت نمی گیرد، بلکه به تعبیر حسام خطیب در طی آن، نظریه انواع ادبی مکتب های مختلف ادبی همچون رومانتیسم و سمبلیسم و رئالیسم مورد بحث قرار می گیرد. (۲) پاول وان تیگم برای تفکیک ادب تطبیقی و عمومی مثال می آورد، و می گوید اگر ما زمانی تأثیر ریچاردسون در روسو، رمان نویس معروف را بررسی کنیم، ادب مقارن را دنبال کرده ایم و اگر رمانی عاطفی را با تأثیر ریچاردسون و روسو در اروپا مطالعه کنیم به ادب عمومی پرداخته ایم. (۳)
با وجود این در بعضی دانشگاه های غربی، گروه ادب عمومی و تطبیقی دارای یک عنوان مشترک است. نکته ای که می توان نتیجه گرفت این است که مضامین ادب جهانی و ادب عمومی به ادب تطبیقی نزدیک است، ولی در برگیرنده ی تمام ادب تطبیقی نیست.
مکتب فرانسوی
از آنجا که منشأ رشد و نمو ادب تطبیقی به اروپا و بیشتر به فرانسه باز می گردد، اولین مکتبی که برای این موضوع، قاعده و قانون نهاد و اصول و مبادی آن را طراحی کرد، مکتب منسوب به فرانسه است. شاید انتساب این مکتب به فرانسه چندان مورد پسند اروپایی بیان نباشد تعصب های قومی و نژادی در تاریخ ادبیات تطبیقی و نفی این انتساب به روشنی محسوس است. انگلیسی ها با استناد به اولین رساله ی نگاشته شده ی حوزه ادبیات تطبیقی به ژوزوف تکسیه انگلیسی، خود را محق می دانند. آلمانی ها گوته را بانی تفکر ادب تطبیقی و آلمان را خاستگاه ادب تطبیقی می شمارند. با وجود صحت همه ی این ادعاها، بیشتر مورخان و ادبا اعتراف می کنند که فرانسه مادر تفکر ادبیات تطبیقی است. فرانسه با جذب و پرورش نخبگان این حوزه، مکتبی را بنیان نهاد که به مکتب فرانسوی مشهور شد.
این مکتب در اواخر قرن نوزدهم با ویژگی های زیر در فرانسه به وجود آمد. بعدها بعضی از این شرایط و ویژگی ها، به طور جدی مورد نقد قرار گرفت:
۱- دو ادب مورد تطبیق باید حتماً ارتباط تاریخی داشته باشند. کسانی مثل گویارد، ژان ماری کاره، پل هازار و سیمون جون به این شرط اعتقاد دارند و معتقدند که هیچ گونه تأثیر و تأثر بدون ارتباط تاریخی صورت نمی پذیرد. به همین دلیل است که بیشتر ادیبان فرانسوی عنوان تاریخ را برای این حوزه برگزیده اند و ادب تطبیقی را شعبه ای از تاریخ ادبیات می دانند. گویارد، ادب تطبیقی را به عنوان تاریخ روابط ادبی بین المللی تفسیر می کند و بر این باور است که بررسی مشابهت های دو ادب بدون ارتباط تاریخی، در حوزه ی ادب تطبیقی نمی گنجد. کفافی نویسنده ی حوزه ی ادبیات تطبیقی عربی در نقد این شرط می گوید: ما با این رأی مخالفیم، چرا که از نظر منهج فرانسوی، بررسی فنون متناظر ادب های گوناگون که بین آنها رابطه ی تاریخی نیست، بی فایده است. در حالیکه بررسی و تطبیق فن حماسه در یونان و ایران و هند، موجب دستیابی انسان به طبیعت این فن می شود و این امر در فهم گسترده و درک بیشتر آثار بشری کمک می کند. (۴)
۲- تأثیر و تأثر باید واقعی و عملی باشد؛
۳٫ زبان حوزه های مورد تطبیق باید متفاوت و مختلف باشد. در صورتی که حوزه ها همزبان باشند – از دید این مکتب – ادبیات تطبیقی کاربرد ندارد. این گونه تأثیرات درون زبانی در فرهنگ اسلامی در قالب موازنه تحلیل می شود. با توجه به اصل تفاوت زبان ها، بررسی تأثیر و تأثر در ادبیات انگلیسی و آمریکایی از حوزه ی ادبیات تطبیقی بیرون خواهد رفت؛
۴- شرط چهارم به خاستگاه ادب تطبیقی باز می گردد. از نظر آنها ادبیات اروپایی مرکز ادبیات تطبیقی است و این ادب اروپایی است که فضای ادبی جهان را مشحون ساخته است.
اکثر نویسندگان، دو شرط اول و سوم را شرط اساسی دانسته اند. شرط های دوم و چهارم در مقابل نوآوری های اتیمبل، برونل و پیشوا مورد نقد قرار گرفت.
اتیمبل که وی را گنجشک سرگردان مکتب فرانسوی نامیده اند، به شدت با مرکزیت فرانسوی و اروپایی مبارزه کرد و آن را امری نژادپرستانه تلقی کرد و از دوستان فرانسوی خود می خواست از حلقه ی تنگ ادب اروپایی بیرون بیایند و خود را به ادب شرق، به ویژه چین و ژاپن متصل کنند. او گویارد را مسخره می کرد که چرا با وجود رشد ادبیات تطبیقی در کشورهای شرقی و امریکا، دوباره کتاب خودش را چاپ کرده است. از سوی دیگر او به تأثیر از ساختارگرایان روس، شرط ارتباط تاریخی را نیز نفی می کرد و نظریه ی ادب را که بعدها رنه ولک آمریکایی دنبال کرد، مطرح ساخت.
تفکر منهج فرانسوی با ظهور نقدهای اتیمبل (۵) و روسو به حدی شدید و مؤثر بود که بعدها پیروان مکتب فرانسه از اصول مرکزیت اروپایی و ارتباط تاریخی دست برداشتند و به نظریه ی ادبی پرداختند.
مکتب آمریکایی
مکتب امریکایی که رشد آن، مرهون فرانسوی های تندروی همچون اتیمبل است، به نفی دو شرط تفاوت زبان و ضرورت ارتباط تاریخی پرداخت. براین اساس، محقق در تطبیق دو ادب، به دنبال ارتباط تاریخی نیست، بلکه تاریخ، تکیه گاه اوست. او برای روشن شدن موضوع از استنادات تاریخی کمک می جوید و این، همان تفاوتی است که ریماک درباره ی آن می گوید: « بین گرایش تاریخی و تکیه کردن بر تحقیقات تاریخی برای رسیدن به نتیجه ی بهتر، تفاوت وجود دارد. (۶) او استمداد از تاریخ را توصیه می کرد، ولی با شرط ارتباط تاریخی مخالف بود، علاوه بر آن، نکته ی دیگری بر تعریف ادب تطبیقی افزود که بسیار قابل تأمل است. او معتقد بود ادب تطبیقی، بررسی ادب در خارج از کشوری معین است. این بررسی ممکن است بین دو ادب باشد یا بین ادب و زمینه های معرفتی و اعتقادی، مثل فنون و فلسفه و تاریخ و علوم انسانی و ادیان. در واقع، او مأموریت ادب تطبیقی را نه تنها بررسی امتداد ادب ملی در خارج از مرزها، بلکه در خارج از حوزه ی ادب می بیند. در نظر ریماک، محقق نباید به دنبال شرط تأثیر و تأثر بگردد. از نظر او میدان مقارنه، میدان تشخیص زیبایی است، نه پژوهش های علمی. طرح موضوع بدین گونه، مشکلات و ابهاماتی را پیش روی محققان نهاد. او در یکی از کنفرانس های بین المللی ادب تطبیقی به مشکلات پیش آمده اعتراف و تعامل فکری و ادبی را به عنوان راه حل، پیشنهاد کرد؛ تعاملی که تنها از طریق کارهای گروهی به دست می آید.
مکتب آمریکایی بر مرکزیت اروپا – آمریکا تکیه دارد و ادب دیگر ملت ها را از میدان دور می کند.
ادوارد سعید که آمریکایی فلسطینی الاصل است، با اعتقاد به نظریه ی ادبی رنه ولک به تعامل فرهنگ ها دست می یازد. او خواننده ی کتاب خود را به سه نکته توجه می دهد:
۱- خواننده باید همه ی تمدن ها را بررسی کند و ارتباط بین ناقد و شرایطش را بفهمد، خواه این شرایط، غربی و خواه شرقی باشد. ادوراد سعید با اشاره به این نکته از متأثر بودن ناقد و ادیب از شرایط، سخن می گوید؛ شرطی که فایستشاین آن را رد کرده بود و گفته بود عوامل خارجی در متن، تأثیری ندارند؛
۲- باید ارتباط غیر منصفانه ی فرهنگ قوی با ضعیف، مورد تحلیل قرار گیرد؛ همان ارتباطی که غرب با اسلام و عرب داشته است؛
۳- هر متن – خواه ادبی و خواه غیر ادبی – از ساختار ( Structure ) و حادثه و وقوع ( Event ) ساخته شده است. ساختار، آن را عالمگیر و جهانی می سازد و از حد زمان و مکان بیرون می برد و عنصر حادثه و وقوع، آن را به شرایط تاریخی و محلی ارتباط می دهد؛
همان گونه که دیدیم که ادوراد سعید، نظریه ی تعامل فرهنگ ها را به جای نظریه ی ادبی رنه ولک جایگزین می کند. به همین دلیل، عزالدین مناصره در مقابل اتیمبل که گنجشک سرگردان مکتب فرانسوی نامیده شد، ادوراد سعید را پرنده ی رعد در مکتب آمریکایی معرفی می کند.
مکتب آلمانی
آلمانی ها با وجود گوته در تاریخ ادبیاتشان مفتخرند که بانی طرح ادب جهانی هستند گوته گفته بود که روزی فراخواهد رسید که ادبیات کشورها فراتر از مرزهای خود، خواهد رفت. آلمانی ها نظر خوانندگان را به موضوعات و میراث فردی جلب کردند و نسبت به خاورمیانه، سعه ی صدر بیشتری نشان دادند. با وجود این اختلافات، چیزی فراتر از مکتب فرانسوی نداشتند و در این اعتقاد که مرکز ادب، اروپا و آمریکاست، با آمریکایی ها هم عقیده بود، ولی در دید آنها مرکز اروپا آلمان بود، نه فرانسه.
پی نوشت ها :
۱- welthiterature.
۲- همان، صص ۴۱، ۱۸٫
۳- همان، صص ۴۱، ۱۸٫
۴- کفافی، ص ۲۵٫
۵-Etiemble، Rene.
۶- الخطیب، ص ۷۴٫
منبع مقاله :
امین مقدسی، دکتر ابوالحسن؛ (۱۳۸۶)، ادبیات تطبیقی، تهران: مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول