آوانگارد چیست و به چه دوره ای اطلاق می گردد؟
پیشرو یا آوانگارد (به فرانسوی: avant-garde) به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی گفته میشود که در یک دوره معین، پیشروترین اسلوبها یا مضامین را در آثارشان استفاده کردهاند و اغلب بانی جنبشهای نو بودهاند.
واژه پیشرو به منظور اشاره به افراد یا کارهایی که ماهیتی تجربی یا نوآورانه دارند استفاده میشود به ویژه در حیطه هنر، فرهنگ، و سیاست.
پیشرو بودن بیانگر گرایشی است که هنجارهای پذیرفته شده در اجتماع را عموما در حیطه فرهنگی به چالش میکشد. مفهوم وجود آوانگارد از نظر برخی، یکی از ویژگیهای اصلی «شخصیت» نوگرایی به شمار میآید، که جدای از پسانوینگرایی است.بسیاری از هنرمندان، در دوران مدرن و همچنین در عصر حاضر، خود را مرتبط با جنبش پیشرو دانستهاند:از جنبش دادا از طریقموقعیتگرایان تا هنرمندان پسامدرنی همچون شاعران زبان.
این اصطلاح در اصل برای توصیف بخشی از ارتش که در حال پیشروی در میدان نبرد بود،استفاده می شد،و امروزه به هر گروهی-بالاخص هنرمندان-اطلاق می شود که خود را نوآور و جلوتر از اکثریت مردم می داند.
این اصطلاح همچنین دلالت بر ترویج اصلاحات اجتماعی رادیکال دارد.در طول زمان،اصطلاح آوانگارد با جنبش های مربوط به نظریه “هنر برای هنر”گره خورد،که اولویتشان در درجه اول گسترش مرز های تجربه زیبایی شناختی بود،تا اصلاحات گسترده اجتماعی.
آوانگارد و آوانگاردیسم
آوانگارد ها، گروهی با آرمان ها و ارزش هایی مشترک اند که جلوۀ آن سبک زندگی عصیان گرایانه ای است که انتخاب کرده اند. در دایره المعارف هنر(انتشارات فرهنگ معاصر/ 1385) ، «آوانگارد(avant garde) یا پیشرو، به هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی گفته می شود که در یک دورۀ معین، پیشروترین اسلوب ها یا مضامین را در آثارشان استفاده کرده اند و اغلب بانی جنبش های نو بوده اند.» این اصطلاح با جنبش های مربوط به نظریۀ هنر برای هنر(Art for art sake) گره خورد که اولویتشان گسترش مرزهای تجربۀ زیبایی شناختی بود.
با این مقدمه می خواهم وارد بحث آوانگاردیسم در ایران شوم. مدت هاست که در مصاحبه ها و میزگردهای مطبوعاتی می شنوم که از شعر آوانگارد حرف می زنند. آقای مصاحبه گر از آقای شاعر یا منتقد- که عموما از دوستانش است- می پرسد که آوانگارد چیست؟ آقای منتقد در زمینۀ آوانگاردیسم و تاریخچۀ فرنگی آن هر چه می داند، بر زبان می آورد. بعدا آقای پرسشگر می پرسد: نظرتان دربارۀ شعر آوانگارد ایران چیست؟ آقای شاعر یا منتقد زور می زند تا آنچه را که از آوانگاردیسم خوانده است با شعر امروز ایران پیوند بزند؛ بدون اینکه به ریشه های رشد و تکامل آن در دو جامعه مختلف بپردازد. در پایان هم می بینیم که حاصل مصاحبه، شده است انبوهی اصطلاحات و جملات قلمبه سلمبه که نه تنها مخاطب، حتی خود حضرتش هم چیزی از آن سر درنمی آورد. در طول مصاحبه، از ده ها جریان و مکتب شعری در ایران حرف می زند که هر کدام به فاصلۀ چند سال کوتاه از پی هم پدید آمده اند و همه هم آوانگاردند. ماشاءالله با این همه آوانگاردیسم و پیشتازی، نمی دانم چرا هنوز شعر امروز ایران با بحران مخاطب دست و پنجه نرم می کند.
معیارهای هنر تغییر کرده اند. تئوری و نظریه، جای تجربه های ناب شعری را گرفته اند. شعر به جای آنکه از درون شاعر و از متن جامعه ای که شاعر در آن زندگی می کند، بجوشد؛ از درون مکاتب و نظریه های ادبی قرن بیستم فرانسه و انگلیس و آمریکا می جوشد. چرا این آوانگاردهای پیشتاز ما شعر دلنشین نمی گویند؟ چرا شعرهایشان حتی در حافظۀ کوتاه مدت مردم هم نمی ماند؟ چرا با متن جامعه ارتباط ندارند؟ چرا دایره ارتباطات شاعران آوانگارد ما محدود شده است به چند روزنامه و چند محفل روشنفکری؟ امان از این پیشتازی و آوانگادیسم…! لطفا اگر اشتباه می کنم، به من بگویید این آوانگاردیسم چیست…!!!؟
نظریه پردازی آوانگاردیسم
نویسندگان متعددی در تلاش برای تعیین شاخصه های فعالیت آوانگارد با موقفیتی محدود روبرو شدند.یکی از مفید ترین و مورد احترام ترین تحلیل ها از آوانگاردیسم به مثابه پدیده ای فرهنگی متعلق به رساله نویس ایتالیایی ،رناتو پوگیولی است که در کتاب او تحت عنوان تئوری آوانگارد در سال ۱۹۶۲ مطرح شده است.پس از بررسی وجوه تاریخی،اجتماعی،روانشناختی و فلسفی آوانگاردیسم،پوگیولی گستره تعمیم خود را فراتر از نمونه های منحصر به فرد هنر،شعر و موسیقی قرار می دهد تا نشان دهد که آوانگارد ها را می توان گروهی با آرمان ها و ارزش هایی مشترک دانست که تجلی آن سبک زندگی عصیان گرایانه ای است که انتخاب کرده اند،و اینکه فرهنگ آوانگارد را می توان شاخه ای از آن سبک زندگی به شمار آورد.
لوکاچ و هنر آوانگارد
لوکاچ فیلسوف و جامعه شناس بزرگ مارکسیست است که می توان او و گلدمن را بزرگ ترین جامعه شناسان ادبیات در مارکسیسم دانست. از لوکاچ چند کتاب و مقاله هایمتعدد به فارسی ترجمه و منتشر شده است. فراگیری جامعه شناسی ادبیات بدون آشنایی با اراء تقریبا ناممکن است.
شاید امروزه با قدری تاخیر بتوان او را یک مارکسیست آزادیخواه نامید. اوبعد از بقدرت رسیدن نازیها در بخشی ازاروپا، به شوروی پناه برد و درآنجا سردبیر مجله ادبیات بین الملل شد، گرچه در طول سالهای بین دو جنگ جهانی نام لوکاچ درکشورهای بلوک شرق سابق، تداعی کننده اتهام رویزیونیستی بودن بود
با یک حساب سرانگشتی غیرعلمی، ولی تحقیقی میتوان حدس زد که گئورگ لوکاچ، مورخ مارکسیست ادبیات، متولد مجارستان، باید حدود یک میلیون صفخه مطالب ادبی، فلسفی، تاریخی و سیاسی درطول عمرخود خوانده باشد، چون او درباره آثار غالب نویسندگان، فیلسوفان ومبارزان اجتمائی سه قرن اخیراروپا نظرمیدهد. لوکاچ نه تنها رمانهای قطور:بالزاک، داستایوسکی، تولستوی، توماس مان، زولا، گوته وغیره را به نقد کشید، بلکه ازآثار مارکس، انگلس، هگل، لنین و ماکس وبر نقل قول می آورد. اورا در زمینه استتیک و دانش زیبایی شناسی میتوان چون مارکس به حساب آورد . باتکیه بر آثار لوکاچ میتوان او را اخلاقگرا دانست. طبق اعترافاتش، ورود او به حزب کمونیست نیز یک اقدام و تصمیم اخلاقی بود. ضرب المثلی میگوید، انسان با استعداد همیشه از صراط مستقیم خارج میگردد و لوکاچ نوشت که هیچ ایدئولوژی بی تقصیری وجود ندارد و اعلان بیطرفی درجهان ایدئولوژیها غیرممکن است. تنها امکان یک موضع گیری برای انسان با وجدان وجود دارد، آن هم موافقت یا مخالفت با آن ایدئولوژی است. عده ای مخالفت و مبارزه لوکاچ با متفکرین دیگر را تصفیه حساب شخصی او با خودش میدانند، چون لوکاچ قبلا مدتی شاگرد هرکدام از آنها بوده. جوله دفریت مینویسد، ازجمله تراژدیهای ایدئولوژیهای دگماتیک این است که بهترین تئوریسین های آنها روزی به منتقدین آشتی ناپذیرشان تبدیل میشوند. لوکاچ در طول عمر مبارزاتی خود، چند بار به زندان حکومت کشورهای مختلف افتاد. شاید امروزه با قدری تاخیر بتوان او را یک مارکسیست آزادیخواه نامید. اوبعد از بقدرت رسیدن نازیها در بخشی ازاروپا، به شوروی پناه برد و درآنجا سردبیر مجله ادبیات بین الملل شد، گرچه در طول سالهای بین دو جنگ جهانی نام لوکاچ درکشورهای بلوک شرق سابق، تداعی کننده اتهام رویزیونیستی بودن بود. بدنامی لوکاج در زمان مرگ، در کشورهای فوق در حدی بود که روزنامه پراودا در سال 1971 فقط در یک خبر 4 سطری مرگ او را اعلان کرد، در حالیکه روزنامه لوموند در فرانسه بیش از یک صفحه از اوراق خود را به او اختصاص داد.
لوکاچ فرهنگ باستان را به سه دوره : حماسی، تراژدی و فلسفی تقسیم میکند و میگوید که در عصر فعلی، حماسه سرایی غیر ممکن است و بجای آن، ژانر رمان وارد ادبیات گردیده. فرم رمان بیان نوعی سرگشتگی و بی وطنی احساسی و فکری انسان مدرن است. ژانر رمان امروزه قهرمان خاص خود را دارد، یعنی فردی که همیشه درحال جستجوی راه و هدف است. قهرمان حماسه هم جویای هدف و راه بود، ولی او یقین داشت که به هدفش میرسد و یا در راه هدف مشخص خود، شکست میخورد و نفله میشود و بعنوان پهلوان دراسطوره ها بزندگی فرهنگی ادامه میدهد. ولی در ژانر رمان حاضر، نه راه و نه هدف قهرمان و انسان بطورمستقیم معین و واضح است. علاقه لوکاچ به مسایل اجتمایی و تاریخی زندگی انسان رنجبر باعث شد که او اهمیت خاصی به رمان تاریخی بدهد. لوکاچ میگوید، فقط رمان تاریخی است که میتواند توتالیتر بودن تاریخ را نشان دهد. با تکیه بر تولد رمان تاریخی در اوایل قرن 19 توسط والتر اسکات انگلیسی، لوکاچ نوشت که از زمان انقلاب فرانسه به بعد اولین بار انسان شاهد نمایش جنبش توده ای درادبیات شد. به نظر او با آثار بالزاک و تولستوی، رمان تاریخی به مرحله رمان واقعگرایی اجتمایی رسید وبعد از آنها میتوان انسانگرایی آزادی خواهانه ادبی را در رمانهای : رمان رولان، آناتول فرانس، استفان تسوایگ و هاینریش مان مشاهده کرد. مخالفت لوکاچ با زولا بدلیل دلخوری اش با ناتورالیسم است و انتقاد او از ناتورالیسم و فوتوریسم، ریشه در انتقادهای معلم او، هگل، ازسمبولیسم و رمانتیک دارد. لوکاچ به پیروی از لنین به نویسندگان چپ توصیه میکرد که آنها از آثار ارزشمند کلاسیک فرهنگ گذشته بورژوایی استفاده نمایند و آنها را بخدمت خود در آورند. نویسندگان کلاسیک رئالیست مانند: شکسپیر، سروانتس، گوته و بالزاک به نظر او میتوانند معلم برجسته ای برای نویسندگان ترقیخواه باشند. انگلس، به تحسین از رئالیسم گفته بود که توانایی بالزاک در پرداختن به تحلیل جامعه فرانسه و تاریخ آن از جمله دستاوردهای آن مکتب است و لوکاچ با تکیه بر این نظر انگلس، برخلاف دکترین حاکم آنزمان حزب کمونیست، به دفاع از نویسندگانی مانند: پوشکین، گوگول، داستایوسکی، استاندال و فلوبر پرداخت واز آنها اعاده حیثیت نمود. لوکاچ میگفت، عمق و معنی و وسعت رئالیسم واقعی چنان گسترده است که آثار شکسپیر، گوته، بالزاک، استاندال، دیکنز و تولستوی را میتوان از آنجمله بشمار آورد، او ادامه میدهد که ما ادبیات خوب یا بد داریم، شکسپیر و گوته را نمیتوان به بهانه سوسیالیستی نبودن نفی کرد. فرق اساسی بین ادبیات خوب سوسیالیستی و یا بورژوایی وجود ندارد ودرسال 1956 آزادی کامل برای ادبیات را خواستار شد.او به نقل از گوته، مبلغ ادبیات جهانی گردید، حتی زمانیکه در باره : والتر اسکات ، تولستوی و یا بالزاک نظر میدهد. لوکاچ اخلاقگرا به انتقاد از زیبایی گرایی درهنر میگوید که تبلیغ استتیک مطلق باعث میشود که مرز و مقیاس شناخت نیک و بد مخدوش شود. به نظر او اساس ادبیات واقعی باید رئالیسم باشد. هنر واقعی برای لوکاچ همیشه اغتراض به بی عدالتی و حضور دراین جهان ونه پرداختن به مسایل عالم هپروت است. او میگفت، مرکزی ترین وظیفه رئالیسم سوسیالیستی پرداختن انتقادی به دوره استالین مخوف است. بنظر او درزمان استالین یک ناتورالیسم دولتی، رئالیسم واقعی را به کنار زده بود.
لوکاچ به انتقاد از ادبیات کارگری جنبش کمونیستی مینویسد، آنها اغلب ارزش استتیک وهنر ی لازم را ندارند وایدئولوژی مارکسیسم هیچ ضمانتی برای ادبیات و فرهنگ مترقی نیست. گرچه مارکسیسم- لنینیسم هیمالیای جهانبینی ها است، ولی اگر خرگوش لرزان ترسویی روی قله آن جست وخیز نماید، هیچگاه بزرگتر از فیلی که در دشتهای خشک و برهوت دامنه کوه باشد، بزرگتر نخواهد شد. به نظر او اکثر اهل قلم دوره استالین، نقل قول آوران بیحاصلی بودند، چون برای پرداختن به هرموضوعی، فقط کافی بود که نویسنده، به گردآوری نقل قولهای مناسبی از استالین بپردازد وآنها را هنرمندانه بهم وصل کند. طبق ادعای لوکاچ، بعد از انقلاب اکتبر شوروی، یک ادبیات انقلابی- رمانتیک و یک ادبیات آوانگارد به رهبری مایاکوفسکی بوجود آمد. اعلان رئالیسم سوسیالیستی به شخصیت پرستی مزورانه استالینیستی میدان داد. به نظر لوکاچ، رئالیسم سوسیالیستی دوران استالین مانند سالهای حکومت هر دیکتاتور دیگری، ضد هنر وادب بود. او مخالف تعریف؛ هنر به معنی تبلیغ مستقیم بود. لوکاچ میگوید، تمام آثار جاودانی ادبیات نشان میدهند که تاریخ و استتیک در رابطه تنگاتنگ باهم هستند. درمقالات او نیز، مقوله استتیک وتاریخ با هم متحد میشوند و در ارتباط با هنر و واقعیات اجتمایی قرار میگیرند. به نقل از اهل نظر، مارکس و انگلس،علم استتیک سیستماتیکی ازخود بجای نگذاشتند. اظهارات مارکس درباره هنر و فرهنگ یونان باستان و اشتغالات ادبی انگلس درباره بالزاک و رئالیسم در رمان را، میتوان آغازی برای بحث استتیک و زیبایی شناسی در مارکسیسم بحساب آورد.
آنچه درمورد بیوگرافی لوکاچ بطور مختصر میتوان گفت، این است که او بین سالهای 1885-1971 در مجارستان بطور منقطع زندگی نمود. پدرش رئیس بانک و مادرش از اشراف زادگان بود. والدین او هر دو ریشه یهودی- آلمانی داشتند. لوکاچ میگوید، جامعه شناسی ادبی او غیر از مارکس، زیر تاثیر دوکتاب : فلسفه پول ، نوشته زمیل و یادداشتهای پروتستانی ماکس وبر است. او هاینه را اولین شاعر ومتفکر انقلابی اروپا و توماس مان را آخرین نماینده رمان رئالیستی- انتقادی میداند. به نظر او بنیادگذاررمان تاریخی، والتر اسکات است. رمان اجتمایی رئالیستی قرن 19 ادامه رمان تاریخی پایان قرن 18 بود. لوکاچ والتر اسکات را بزرگترین نویسنده تاریخ میداند. او پوشکین، گوگول و استاندال را ادامه دهنده راه اسکات می شمارد. بنظر لوکاچ بزرگترین نمایشنامه نویس قرن گذشته برشت است. او نیچه را بنیادگذار خردگریزی دوره امپریالیسم میدانست، چون بنظر او نیچه از آغاز مخالف دمکراسی، سوسیالیسم و حقوق زنان بود.
لوکاچ مخالف نویسندگان آوانگارد مانند : دوبلین، جویس، دوس پاسوس بود، درصورتیکه او نویسندگانی مانند: گورکی، رمان رولان، توماس مان را برای آموزش جوانان اهل قلم توصیه میکرد. او آثار : فلوبر، دیکنز، تورگنیف، تولستوی را بخشی ازهومانیسم کلاسیک میداند.
ازجمله آثار لوکاچ : تئوری رمان- تاریخ و آگاهی طبقاتی- رئالیسم روس درادبیات جهانی- گوته و زمانش- مقالاتی درباره رئالیسم- بالزاک و رئالیسم فرانسوی- هگل جوان- نوع خاص زیبایی شناسی- اثرهنری و رفتار زیباشناسانه- هنر بعنوان پدیده ای اجتمایی تاریخی- و نیچه، پیشگام استتیک فاشیسم هستند.
آثار لوکاچ معمولا پیرامون ادبیات قرن 19 و 20 و تاریخ سیر اندیشه در آلمان هستند . دوکتاب او : تاریخ وآگاهی طبقاتی- و تئوری رمان، از مهمترین آثار قرن بیستم بودند. کتاب تئوری رمان او : توماس مان، ارنست بلوخ، والتر بنیامین، لوسین گلدمن و آدرنو را از نظر ادبی و جامعه شناسی ادبی تحت تاثیر قرار داد. مقاله ای از لوکاچ بنام ؛ پیرامون موضوع پارلمانتاریسم، آنزمان سبب خشم لنین شد. از جمله دیگر مقالات مهم لوکاچ : فراز و فرود درادبیات آلمان و ادبیات آلمان درعصر امپریالیسم هستند.
در زمان حیات به لوکاچ القاب گوناگونی داده و اتهامات زیادی به او زده شد، از جمله : روشنفکر اخلاقگرا-مارکسیست دانشگاهی- رویزیونیست- بلشویک- زیبایی شناس- آموزگار استالینیست- واقعگرای سوسیایست ، و غیره . دربعضی ازکشورهای بلوک شرق سابق به لوکاچ ایراد میگرفتند که او نوع مدرن خردگریزی ، یعنی مذهب را نادیده میگیرد و فقط به مبارزه با خرد ستیزی آته ایستی می پردازد .
منبع: http://abc1.blogfa.com/post/2