بینامتنیت چیست ؟ بینامتنی به چه معناست – تناص
یکی از اصطلاحاتی که در ادبیات امروز فراوان به کار برده می شود اصطلاح Intertexuality است که معادل فارسی آن «میان متنی» و «بینامتنی» است.
بینامتنی یعنی دو متن کنار هم که سعی در برقراری ارتباط با هم داشته باشند . به این معنی که هیچ اثر و پدیده ای از «خلاء» آغاز نمی شود و مبداء شروع هیچ اثری «هیچ» نیست. به طور مثال قبل از اینکه موتور با مدلهای مختلف ساخته شود ، گاری و دوچرخه اختراع واستفاده شده است. درواقع اگر متنی قرار است خلق شود روی متنهای قبل از خود پا می گیرد یعنی به طریقی پا روی متنهای پیشین می گذارد و اگر آثار گذشته نبود آثار نو هرگز نوشته نمی شد . هر متنی پیشینه ای دارد و به همین علت پیشتر واژه «پیشامتن» و «سابقه و پیشینه متن ها» به جای بینا متنیت استفاده می شد.
البته کشف کاشفین سبک های جدید به قوت خود باقی می ماند و قابل احترام است اما باید به این نکته توجه کرد که آنها با استفاده از آثار گذشته به این مرحله رسیده اند و نمی توان آثار گذشتگان را ندیده گرفت . پس نکته در این است که چیزی نو ، جدید و بدیع وجود ندارد و نمی تواند از هیچ شروع شود و هر متنی سابقه و پیشینه ای دارد.بطور مثال رئالیسم جادویی، سبک یا مکتبی جدید نیست. اگر به دوران کلاسیک نگاه کنیم افسانه و داستانهای تخلیلی زیادی در میانشان می یابیم و رئالیسم جادویی گذشته افسانه وار را به حال می آورد و با مدرن می آمیزد. هر متنی بر گرفته از ساختار عینی و ذهنی گذشته است و ریشه در آثار کلاسیک دارد .
بینامتنیت؛ یکی از مهم ترین نظریات ادبی – فلسفی قرن بیستم
نظریه ی بِینامتنیت یکی از مهم ترین نظریات ادبی و فلسفی قرن بیستم است که توسط ژولیا کریستوا (Julia Kristeva) ، بانوی فیلسوف ، روانکاو و رمان نویس بلغاری ، ابداع شد. از زمان ابداع این نظریه که حدود 50 سال از عمر آن می گذرد حوزه های مختلفی در رابطه با آن مورد تحلیل قرار گرفته و گسترش یافته اند. ارتباط بین دانش روانشناسی و نظریه ی بینامتنیت موضوعی بود که هارولد بلوم ، منتقد برجسته ی ادبی ، مورد توجه قرار داد. پیش از ارائه ی گزارشی از آنچه دکتر نامور مطلق در نشست ‘ روانشناسی و بینامتنیت’ بیان داشت برای آشنایی بیشتر به توضیح واژه های اساسی مرتبط با این نظریه ، یعنی متن و بِینا و بینامتنیت ، می پردازیم. متن : متن در گذشته گاهی به نوشتار اطلاق می شد و در همین خصوص متن به معنای نسخه به ویژه نسخه های اصلی و دست نوشت در نظر گرفته می شد. متن همچنین به معنای کالبد یا رسانه ی اثر مورد توجه قرار گرفت و سپس به بخش اصلی یک اثر نیز اطلاق شده است. معنایی که فیلسوف و نشانه شناس فرانسوی ، رولان بارت (Barthes) ، برای متن قائل شد تحول زیادی در ابعاد برداشت از این واژه ایجاد کرد. از دیدگاه بارت، ، متن در مقابلِ اثر قرار می گیرد. متن، برعکسِ برخی از معناهای گذشته محتوای غیرکالبدی اثر است. این متن نسبت به کالبد و نسبت به مؤلف دارای هویتی مستقل است. همین معنا از متن بود که محور اصلی پژوهشهای ساختارگرایانه قرار گرفت. متن دارای ابعاد گسترده ای شد و هر کدام از پیکره های مطالعاتی – به ویژه در علوم انسانی – به عنوان متن تلقی گردیدند. بر اساس این باور جامعه و اجتماع نیز متن محسوب می شوند. با نگرش نوینی که کریستوا و بارت نسبت به متن ارائه نمودند هر متنی دارای روابط میان متنی است و بر اساس همین نوع روابط امکان تولید پیدا می کند. بنابراین متن همواره دارای ردّپایی از متن های دیگر است و همواره در یک روابط میان متنی است که متنِ نوین خَلق می شود. بِینا : پیشوند ‘بینا’ یکی از رایج ترین پیشوندها در دهه های اخیر محسوب می شود که خود بیانگر تحول در فضای فکری و تحقیقاتی دانشگاهها و جوامع گوناگون است. واژه های زیادی با پیشوند «بینا» ساخته شده است که پرداختن به همه ی آنها نیاز به مبحثی مستقل دارد، واژه هایی همچون بینا رشته ای و بینافرهنگی نمونه هایی از آنها هستند. با افزوده شدن بینا به متنیت، متن دیگر به صورت منفرد و مجزا مورد بررسی قرار نمی گیرد بلکه در پرتو ارتباط با متن های دیگر مورد توجه واقع می شود. نظریه ی بینامتنیت : (Intertextuality) بر این باور است که هر متنی بر پایة متن های پیشین خود شکل می گیرد. هیچ متنی نیست که کاملاً مستقل تولید یا حتی دریافت گردد. بنابراین در تولید و دریافت یک متن همواره پیش متن ها نقش اساسی ایفاء می کنند.
به بیان دیگر، بدون روابط بینامتنی هیچ متنی خلق نمی شود؛ با توجه به این امر نزد نظریه پردازان بینامتنی دو نظریة اصلی در رابطه با منابع و مراجع متن ها وجود دارد: نخست گروهی که یک متن را متشکل از متن های دیگر می دانند و جست وجوی منابعِ آنها را بی فایده تلقی می کنند؛ دوم آنهایی که مصمم هستند تا ردّپا و عناصر متن های دیگر را در متن نوین بیابند. *دکتر بهمن نامور مطلق، نشانه شناس و استاد دانشگاه ، در نشست روانشناسی و بینامتنیت که هفته ی گذشته در خانه ی هنرمندان ایران برگزار شد پس از بیان تاریخچه ای از این نظریه به تبیین نظریه ی هارولد بلوم با عنوان ‘اضطراب تأثیر ‘ پرداخت که در ادامه می آید: ژولیا کریستوا، که از سال 1960 در فرانسه زندگی می کند، با ابداع نظریه ی بینامتنیت یکی از بزرگترین کشفهای علمی در حوزه ی ادبیات و هنر در قرن بیستم را ارائه داد. وی در این نظریه اظهار داشت که ‘ هر متنی بر اساس متنهای پیشین ساخته می شود ‘. این جمله ی به ظاهر ساده صرفا بیانگر این نبود که بین متن ها ارتباط وجود دارد چون در این مسئله هیچگاه تردیدی وجود نداشت ؛ نظریه های پیشین معتقد بودند متن یک نوع الهام به مؤلف است و بر اساس نبوغ و ویژگی های فردی مؤلف شکل می گیرد. بر اساس آن نظریه ها متن ها یا از ذهنیت مؤلف و بر اساس تجربیات درونی او تولید می شدند و در واقع سوبژکتیو (ذهنی) بودند یا بر اساس تجربیات بیرونی مؤلفان بدین معنا که هر متنی آینه ی شرایط و گفتمان بیرونی مؤلف خودش است همان چیزی که مارکسیست و بسیاری از نظریه های جامعه شناسانه معتقدند. اما نظریه بینامتنیت کریستوا تمام نظریه های پیشین را رد کرده و هم عینی گرایی ناب و هم ذهنی گرایی ناب را انکار می کند . نظریه ی کریستوا هم در مقابل نظریه هایی مثل مضمون گرایان و روان شناسان قرار می گیرد و هم در مقابل جامعه شناسان و نظریه پردازان اجتماعی مثل ژرژ لوکاچ، لوسین گلدمن و حتی بوردیو . بنابراین متن گرایی بر این باور است که بزرگ ترین و مهم ترین عامل شکل گیری یک متن خود متن است؛ نه شرایط بیرونی و نه شرایط ذهنی مؤلف، بلکه این متن ها هستند که موجب شکل گیری متن ها می شوند. کسانی که عقیده داشتند متن حاصل تجربیات اجتماعی مؤلف است معتقد بودند کدهای متن و رمزگان آن توسط عوامل اجتماعی تکرار می شود؛ بنابراین برای شناخت آن ها باید به سراغ کدهای اجتماعی برویم. در سوی دیگر مضمون گرایانی مانند باشلار Gaston Bachelard معتقد بودند متن ها فردی و ذهنی هستند و برای رمز گشایی متن باید به خود فرد یا ذهنیت او مراجعه کرد. اما معتقدان به نظریه بینامتنیت بر این باورند که هر متن جدید حاصل یک شبکه ی متنی قبل از خود است و لذا برای رمزگشایی باید به سراغ این شبکه برویم. نسل اولی های بینامتنیت شامل کریستوا و بارت وبرخی دیگر معتقد بودند برای رمزگشایی یک متن نمی توان به نقد منابع آن متن هم پرداخت و در واقع این کار که نوعی مهندسی معکوس محسوب می شود بسیار دشوار یا حتی غیرممکن است زیرا شبکه ی متنی شبکه ای بسیار پیجیده بوده و به همین سبب ما نمی توانیم بفهمیم که چه متن هایی در شکل گیری این متن جدید دخیل بوده اند چون ما مثلا در کودکی متنی خوانده ایم که هیچگاه در حال حاضر به آن خودآگاهی نداریم و احتمالا شاید آن متن در شکل گیری یک شاعر یا یک رمان نویس جوان بسیار مؤثر عمل کرده باشد. بر این اساس ، کریستوا نظریه ای را عنوان کرد که فاقد یک پیشنهاد روش شناسانه جهت رمز گشایی بود. در تکمیل نظریه ی کریستوا ، رولان بارت اولین شاخه ی بینامتنیت را با عنوان ‘ بینامتنیت خوانشی ‘ شکل داد؛ او راه جدیدی را پیشنهاد کرد که بینامتنیت بتواند در عرصه ی کاربرد مورد استفاده قرار بگیرد.او گفت درست است که ما نمی توانیم برای رمزگشایی به سراغ متن های مادر و متن های پیشین برویم، اما می توانیم متوجه شویم که خود ما با چه متن هایی به خوانش متن جدید می پردازیم. اگر قرار باشد به طور خلاصه سخن بارت را روشن کنیم باید بگوییم که کریستوا معتقد به قانونمندی در حوزه ی خلق اثر بود و بنابراین می گفت ‘هیچ متنی بدون متن های دیگر شکل نمی گیرد’ اما بارت قانونمندی در حوزه ی خوانش را مطرح کرد و لذا می گفت ‘ هیچ متنی بدون متن های دیگر فهمیده نمی شود’ . از کریستوا و بارت که بگذریم ، با نسل دوم باورمندان نظریه ی بینامتنیت مواجه می شویم کسانی مانند رولان ژنی Gene M. Roland و مایکل ریفاتر Michael Ryfatr . ایشان بر خلاف نسل اول که مخالف نقد منابع بودند اظهار داشتند که نقد منابع ، با شرط و شروط ، قابل اجراست. با توجه به ترتیب مباحثی که مطرح شد بحث های دیگری در حوزه ی بینامتنیت توسط نظریه پردازان پسااستعماری پدید می آید ؛ خوانش های ایشان از ریشه های استعماری کاملاً بینامتنی است و خاستگاهی مبتنی بر ادبیات تطبیقی دارد. کسانی مانند گایاتری چکروارتی اسپیواک Gayatri Chakravorty Spivak بانوی نظریه پرداز و فیلسوف هندی صاحب کرسی دانشگاه کلمبیا در آمریکا ، مباحث شرق شناسی و پسااستعماری بینامتنی را بسط دادند.
اسپیواک تحت تأثیر دریدا ، فیلسوف الجزایری تبار فرانسوی و پدیدآورندهٔ فلسفهٔ شالوده شکنی (déconstruction)، در مباحث پسااستعماری و بینامتنی است. فیلسوفان بسیاری نظریه ی بینامتنیت را که عمدتا مبحثی نشانه شناختنی است در حوزه های مختلف مانند مباحث فرابینامتنیتی (Transtextualité) ، مباحث بلاغی ، مباحث مربوط به نقد جغرافیایی، مباحث مربوط به گفتمان شناسی، پسامدرن و غیره را مطرح کردند. اما آن چیزی که بینامتنیتِ هارولد بلوم که یک منتقد بسیار برجسته و روانشناس امریکایی بود را متمایز می کند، ارتباطی است که وی برای اولین بار بین بینامتنیت و روان شناسی قائل شد اگر چه تجربه ی مطالعات روان شناختی در متن توسط افرادی مثل شارل مورون Charles de Meuron نیز مطرح شده است و بحث هایی مثل اسطوره ی شخصی و تشویش های تکرارشونده نزد مؤلفان، بی سابقه نیست اما دوره ی ساختارگرایی آن قدر قوی است که به نوعی همه را وادار به تبعیت از متن می کند و متن به عنوان کانون مطالعات در نظر گرفته می شود. بلوم معتقد است هر شاعر بزرگی یک اتفاق بزرگ است یا به طور کلی شاعر یک اتفاق بزرگ است و شاعران پسین مجبور هستند با اتفاق بزرگی که پیش از آنها رخ داده (یعنی شاعر پیشین) ارتباط برقرار کنند و به همین خاطر شاعران پسین همواره تحت تأثیر شاعران پیشین هستند. مثل این می ماند که تصادفی در یک خیابان رخ داده باشد و یک نفر شاهد این تصادف بوده است برخی که تازه به صحنه می رسند برای فهم آن صحنه ی تصادف هیچ چاره ای جز فهم فردی که پیش از آنان شاهد تصادف بوده ندارند . از نظر بلوم شاعران بزرگی مثل میلتون و شکسپیر و غیره شاهد یک حادثه ی بزرگ بودند یک اتفاق یا یک چرخش بزرگ در عرصه ی بشر؛ شاعر پسین که به او شاعر ‘دیرآمد’ می گویند مجبور است شرح حادثه را بر اساس نقل شاعر پیشین بفهمد که این امر به پارادوکس می انجامد چون اگر این شاعرِ دیرآمد عین آنچه شاعر پیشین گفته را نقل کند آشکارا از عدم اصالت و خلاقیت خود سخن گفته است از سوی دیگر هر بیانی غیر از آن اتفاق فاقد واقعیت خواهد بود. ازاین رو، شاعران دیرآمد یا پسین یک نوع وابستگی شدید به شاعران پیشین پیدا می کنند.
بلوم برای تبیین این موضوع از رابطه ی پدر و پسر یا اودیپ استفاده می کند به این ترتیب که می گوید شاعران پسین (پسر) تحت سلطه ی شاعران پیشین (پدر) هستند وبرای اینکه شاعران پسر بتوانند از سلطه ی شاعران پدر خارج شوند باید فکری بیندیشند. این دغدغه موجب دلهره، ترس ، وحشت و در مفهوم روانشناسانه ی آن موجب اضطراب نزد شاعران پسر می شود؛ بلوم از همین جا نظریه ی ‘اضطراب تأثیر’ را مطرح می نماید. از نظر بلوم آن اضطرابی که در تأثیر پذیری شاعران پسین از پیشین رخ می دهد زایش و خلاقیتی را پدید می آورد که سبب بروز برخی مکانیزم های دفاعی به طور ناخودآگاه در انسان می شوند. بحث مکانیزم های دفاعی بحث پیچیده ای است که عمدتاً به صورت ناخودآگاه انجام می شود؛ اهمّ مکانیزم های دفاعی ‘تحریف’ است؛ ما به طور ناخودآگاه با چیزی که باعث دلهره می شود سعی می کنیم آن را تحریف کرده و نادیده بگیریم و از آن گذر کنیم. تحریف ، سرکوب ، انکار ، توجیه و تبدیل واقعیت به چیزهای دیگر انواع مکانیزم های دفاعی هستند که در مواجهه با اضطراب توسط انسان صورت می گیرند. به طور کلی هر جا دوگانه ای مطرح باشد که حلّ آن برای انسان دشوار بوده و تأمل برای برون رفت از آن انسان را دچار تعلیق کند اضطراب بوجود می آید که البته حسّی مختص انسان است مثل تعلیق بین بودن و نبودن یا مرگ و زندگی؛ از دید اگزیستانسیالیستی، اضطراب محصول آزادی انسان است . با توجه به این مقدمات ، در نظر بلوم فقط با ‘بدخوانی’ یا خوانش بد است که شاعر جوان می تواند از این اضطراب رهائیده و دست به زایش یا خلاقیت بزند. یعنی به زعم وی ما جز بدخوانی راه دیگری برای خلق اثر جدید نداریم و در واقع از اینکه بتوانیم چیزی را خلق کنیم ناتوانیم مگر اینکه چیزهای خلق شده ی گذشته را دست کاری نمائیم. تری ایگلتون (Terry Eagleton)، نظریه پرداز ادبی برتانیایی، می گوید: ‘ در واقع کاری که بلوم می کند بازنویسی تاریخ ادبی بر اساس عقده ی ادیپ است. شعرا مانند پسرانی که توسط پدر سرکوب می شدند با دلواپسی در سایه ی شاعر نیرومندی زندگی می کنند که مقدم بر آن ها بوده است. هر شعر به خصوصی را می توان سعی و کوششی به منظور رهایی از این دلواپسی نفوذ (یا همان اضطراب تأثیر) از طریق قالب ریزی مجدد و منظم یکی از اشعار پیشین تبیین کرد.’ این بازخوانی و قالب ریزی مجدد باعث متکثر شدن متن ها می شود. کار بینامتنیت مطالعه ی تکثیر متن هاست. این متن به ما می گوید که تمام متن ها، بدخوانیِ آثار پیشین بوده و همه ی آثار به نوعی آگاهانه یا ناآگاهانه تفسیر غلط شاعران پیشین هستند. دکتر نامور مطلق در پایان سخنانش به انواع دیگری از خوانش ها از جمله دگر خوانی، نوخوانی، واخوانی و مخالف خوانی اشاره کرد و برای هر کدام مثال هایی را ذکر کرد.
بینامتنیت به انگلیسی: Intertextuality
بینامتنیت به عربی: التناص