زبان عربی و هویت عربی – اسلامی
نویسنده: احمد پاکتچی
منبع : راسخون
این باور که نصوص دینی اسلام به زبان عربی بودند، همواره ضرورت آموختن زبان عربی را برای مسلمانان ایجاب کرده و این زبان را در سطحی از فرهنگ و هویت دینی آنان جای داده است. اما اختلاف در همین سطح هویتی است که موجب شده است پس از گذشت چند سده از آغاز اسلام، طیفی از ملل مسلمان مانند مصریان هویتی عربی یابند. و طیفی دیگر چون ایرانیان زبان عربی را به عنوان زبان دینی، در سطحی متفاوت با زبان ملی خود جای دهند. در نگاهی به تاریخ تمدن اسلامی، باید گفت تا زمانی که تلقی از زبان عرب این بوده باشد که عربی زبان قوم عرب است و آموختن آن برای مسلمانان غیر عرب، آموختن زبانی بیگانه است که به سبب انگیزههای دینی مطلوبیت یافته است، عربی در آن جایگاهی قرار خواهد گرفت که در تجربه تاریخی ایرانیان رخ نموده است.
باید دید کدامین تلقی از جایگاه هویتی زبان عربی است که زمینهساز جایگزینی زبان قبطی نزد مصریان با زبان عربی بوده است. در منابع اسلامی، برخی شواهد حکایت از آن دارند که در صدر اسلام کوششهایی برای دادن هویت دینی به زبان عربی وجود داشته و این هویت دست کم در برخی جوامع عملاً پدید آمده است. هویت دینی زبان عربی – آنجاکه چنین هویتی پذیرفته شده است – لازم بود هم جامعیت برای خود و هم مانعیت برای غیر را دارا باشد؛ با این صورتبندی که هر مسلمانی بتواند عرب شود، و هیچ غیر مسلمانی عرب تلقی نگردد.
درباره بخش جامعیت، نشانههایی از تلاش برای تعمیم معنای عرب وجود دارد؛ از جمله باید به حدیثی اشاره کرد مبنی بر اینکه “عرب بودن” تنها به پدر و نیاکان نیست، بلکه عربی ” زبان ناطق” است. (1) در ادامه حدیث در برخی منابع، افزوده شده است که “هر کس به عربی تکلم کند، عرب است”. (2) فارغ از اینکه این حدیث تا چه اندازه رونق و پذیرش داشته، یا چه اخبار دیگری از مضمون آن حمایت میکرده است، در عمل این نکته ثابت است که طیفی از ملل مسلمان، به خصوص در نیمه غربی جهان اسلام، فرآیند عربی شدن خود را به اتمام رساندهاند. تأکیدهای خلیفه عمر بر ضرورت آموزش عربی توسط مسلمانان در سرزمینهای فتح شده، خود به کوشش برای وارد کردن زبان عربی در هویت ملی سرزمینهای فتح شده اشعار دارد قرینهای دیگر بر این امر، آن است که غربیان مسیحی قرنها مسلمانان را به عنوان “عرب” شناختهاند؛ امری که همواره مورد اعتراض مسلمانان شرقی قرار داشته است که خود را دارای هویت عربی نمیدانند، اما “هویت تعمیم یافته عربی” با تکیه بر دو عنصر زبان – دین درباره غرب جهان اسلام تا اندازه بسیاری صادق بوده است.
درباره بخش مانعیت، باید گفت خلیفه عمر در همان عصر فتوح، در این راستا حرکت کرده و طی دستور عملی مشهور، یهودیان و مسیحیان تحت حاکمیت خود را از سخن گفتن به عربی منع کرده بود. (3) ابن قیم جوزیه در تفسیر این حرکت خلیفه، اشاره دارد که خلیفه با دوراندیشی این زبان را از دسترس اهل دوزخ مصون نگاه داشت. (4) در عمل نیز غالب اقلیتهای دینی در غرب جهان اسلام – یعنی در بخشهایی که زبان عربی وارد هویت ملی آنان شده است – زبان قومی خود را حفظ کردهاند.
تأکیدهای خلیفه عمر بر ضرورت آموزش عربی توسط مسلمانان در سرزمینهای فتح شده، خود به کوشش برای وارد کردن زبان عربی در هویت ملی سرزمینهای فتح شده اشعار دارد؛ در این باره به خصوص باید به مضمون نامهای اشاره کرد که وی خطاب به کارگزار خود ابوموسی اشعری به هنگام حضور در آذربایجان نوشته بود. (5) در متن این نامه یادگیری زبان عربی در کنار آشنا شدن با دین و سنت نبوی جای گرفته (6) و بدین ترتیب، زبان و سنت دینی به عنوان دو بال یک هویت مورد تأکید قرار گرفته است. این تأکید را در منابع میتوان از زبان برخی دیگر از صحابه و تابعین چون ابی بن کعب (7) و شعبهی بن حجاج (8) و حتی عالمان مشهور چون شافعی (9) و جاحظ (10) نیز بازجست که نشان از برد بلند آن دارد. به این اخبار، باید نهی عمر از آموختن زبان عربی را علاوه کرد که عرب و عجم مخاطب آن نهی بوده است. (11)
در مسیر ادغام هویت عربی و اسلامی، فرو شکستن زبانهای ملی امری ضروری بوده است. افزون بر آنچه درباره شمرده شدن زبان فارسی به عنوان زبان اهل دوزخ گفته شد، احادیث متعددی – البته با ضعف در اسناد یا فقدان سند – در این باره نقل شده است که حتی فراتر از زبان فارسی، زبانهای محدودتری چون بخاری و خوزی را نیز هدف گرفته است. (12) از مهمترین نقلیات در این باره، سخنی است نسبت داده شده به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، مبنی بر اینکه اگر کسی از شما (مسلمانان) آشنا به زبان عربی باشد، نباید به فارسی سخن گوید، زیرا موجب پدید آمدن نفاق است. (13) تعلیل به پدید آمدن نفاق، به روشنی میتواند انگیزه تضعیف زبانهای دیگر برای رسیدن به هویتی مشترک را بازنماید. این حدیث هر چه هست، از سوی عالمی ایرانی چون حاکم نیشابوری به مثابه وعید برای کسی تلقی شده است که در سخن گفتن و نوشتن، زبان فارسی را بر زبان عربی برگزیند. (14) در این راستا باید به حکایتی از خلیفه دوم نیز اشاره کرد، آنگاه که دو ایرانی را در حال سخن گفتن به فارسی در مناسک حج دید، آنان را به آموختن زبان عربی و ترک زبان فارسی امر کرد. (15)
1.مثلا کلینی، 1391، ج8، ص 246؛ ابن بابویه، 1361، ص 207.
2. قمی، 1386، ج2 ص 94، 322؛ ابن عساکر، 1415، ج21 ص 407، ج24 ص 224؛ به نقل از خطیب بغدادی، صالحی شامی، 1414، ج10 ص 119.
3. نک: بیهقی، 1414، ج9 ص 202 ؛ ابن عساکر، 1415، ج2 ص 121، 176- 179؛ ابن کثیر، 1412، ج2، ص 348؛ متقی، 1409، ج 4 ص 504.
4. ابن قیم جوزیه، 1418، ج3 ص 1313.
5. نک: ابن ابی شیبه، 1409، ج 5 ص 240، ج6 ص 116؛ ابن عبدالبر، 1387، ج14 ص 252.
6. ابن ابی شیبه، ابن عبدالبر، همانجاها؛ صنعانی، 1403، ج4 ص 324؛ سعید بن منصور، 1403، ج2 ص 314.
7. ابن ابی شیبه، 1409، ج6 ص 116؛ ابوطاهر مقری، 1410، ص 40.
8. ابن حجر عسقلانی، 1325، ج4 ص 302.
9. ابن عساکر، 1415، ج51 ص 374.
10. جاحظ، 1968، ج1 ص 525.
11. طبری، 1405، ج4 ص 88؛ نیز قزوینی، 1363، ج3 ص 638.
12. مثلا ابن حبان، 1396، ج1 ص 129.
13. حاکم نیشابوری، 1411، ج4 ص 98.
14. حاکم نیشابوری، همانجا.
15. صنعانی، 1403، ج5 ص 496؛ ابوطاهر مقری، 1410، ص 34؛ فاکهی، 1414، ج1 ص 197؛ بیهقی، 1410، ج2 ص 257.
پاکتچی، احمد، (1392)، ترجمهشناسی قرآن کریم، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ دوم. به نقل از راسخون