شباهت شاعران صعالیک با شاعران غربی
نگاهی به اشتراکات شاعران «صعالیک عرب» و شعر آنارشیستی غرب
وقتی داستان عجیب زندگی شنفری با کشته شدن صدمین فرد از قبیلهاش با اصابت تکه استخوانی از جمجمه متلاشی شده او – بعد از مرگش – پایان میپذیرد، روایت غمانگیز یاغیان درویش عرب (و صعالیک العرب ذوبانها..) صفحهای تازه از تاریخ ایشان ورق میزند تا هدف قرار دادن هنجارهای اجتماعی و پیوستن شمار قابل توجهی از جامعه جاهلی عرب به جریان صعالیک، حکایت از وجود اشکالی اساسی در نظام اجتماعی موجود در آن را داشته باشد. شنفری و تأبط شرا قهرمان بلامنازع اشعار خویشند. هرچه قبیله آنان را پست و خوار و ذلیل قلمداد نموده است. اینان در جایگاه خودساخته و پرداخته شخصیشان ابر قهرمانی هستند تیزرو، قدرتمند، پر استقامت و کارآزموده که بیوجود آنها جنگها معنی ندارند و با حضور ایشان پیروزی قطعی است. اغراق در برخی صفات نیز از همین عقده و عقیده ناشی میشود تأبط شرا نیز در این میانه کم نمیآورد. او اینبار در وادی خیال خود را شهسوار بیمانندی میپندارد که با کشتن دیو در سرزمین «رحی بطان »قهرمان بیهماورد این تحقیرشدگی روانی است. جامعهای که سود بیشمار تجارت کالا به هند و شرق دور فقط در جیب تاجران بزرگ میرفت، حاصلش جز این نبود که تنها تعدادی میتوانستند از کشاورزی و دامداری و باغداری امرار معاش کنند، به تاراج کاروانهای بزرگ میپرداختند، هر چند این چپاولها باعث رانده شدن آنها از همان قبیلهای میشد که مسبب آغاز این نابهنجاریها بود. صعلوک احساس حقارت میکرد، زیرا از نظر قوم خویش حتی ارزش «یک بز گر ناقص» را هم نداشت و معدود بودند کسانی چون عنتره بن شداد که مجوز ماندن در نظام حاکم را مییافتند. جو هیل (جوئل امانوئل حق لاند) وقتی در نوزدهم نوامبر ۱۹۱۵ جلوی جوخه آتش قرار میگیرد و شتلر – سرجوخه اعدام – فرمان «آماده… هدف… »را میدهد، ناگهان هیل فریاد میزند: «آتش! شروع کنید، آتش..». در شرح حال تازهای که آدلر به سال ۲۰۱۱ از هیل منتشر میکند، اسناد و مدارک تازهای حمل بر بیگناهی او به دست داده است. آدلر گمان دارد که هیل قربانی شدن خود بهعنوان فدایی جنبش کارگری را با ارزشتر از زنده بودن خود فرض کرده است و به همین دلیل هم در محاکمه از ادای سوگند سر باز میزند و متعاقباً همه شانسها را برای تبرئه خود از دست میدهد…
همچنین بخوانید: شاعران صعالیک چه کسانی هستند؟
دکتر وحید ضیائی- شاعر، پژوهشگر، مترجم، مدرس ادبیات خلاق
صعالیک[نامی است که بر گروهی از دلیران و عیاران عرب گفته میشد که علیه زندگی اجتماعی خود شورش کرده و قبیله خود را ترک نمودند. آنان در بیابانها میزیستند و با راهزنی و غارتگری از کاروانهای ثروتمندان به یاری فقیران میشتافتند. برخی از آنان به بخشش و شجاعت شهرت یافتند. گروهی از شاعران صعالیک نیز در ادبیات عربی برجستهاند. نامهای صعالیک از نامهای غریب عربی یا جاهلی بوده است./ویکی پدیا] در بطن تاریخ پرفراز و نشیب عرب چهرهای عریان و بدوی از جامعهای طبقاتی و استبداد زده ترسیم میکند که در آن انسان رانده شده از قبیله که انواع نابرابریها و خفتها را سالها به جان خریده است، نهایتاً خود را از زیر بار این ظلمها بیرون کشیده به مقابله با قبیله و دودمان خود مجبور میشود. دوری گزیدن از محل رشد و نمو، شورش علیه افراد آن، چپاول و غارت و در نهایت مرگ بر سر این یاغیگریها، حیات و سرنوشت بسیاری از این صعالیک بوده است، چنانچه «شنفری »و «تأبط شرا» از آن دستهاند. اوایل قرن نوزدهم میلادی نیز پس از اینکه انسانِ از آسمان بریده، در گیر و دار ماده و صنعت غرق میشود چرخهای استبداد صنعتی جوامع آن روز را آکنده از مردان و زنان تحقیر شده و نیازمندی میکند که در تلاش برای تکهنانی بیشتر علیه جامعه طبقاتی و تبعیضهای اقتصادی، نژادی و سیاسی قد علم کرده و با شورش علیه دولتهای اقتدارگرا، خواه با ابزار خشونت مثل ترور و تهدید و گاه با تشکیل گروههای مستقل فعال در برابر هسته مرکزی قدرت، سعی در مهار نیروی برتر سیاسی و اقتصادی و حتی بالاتر از آن از بین بردن دولتها و جایگزینی تعریفی نو از انسان و اجتماع و حکومت در آن میکنند.این متن در پی آن است تا با پرداختن به نمونههایی برجسته از شعر منسوب به هر دو نحله فکری (شنفری و تأبط شرا از صعالیک و جو هیل از شاعران آنارشیست معاصر) به مقایسه رفتاری و مضمونی ایشان پرداخته، بروز رفتارهایی مشابه در شرایط یکسان اجتماعی را از منظر شعر هر دوره به مشاهده بنشیند.
مقدمه
وقتی داستان عجیب زندگی شنفری با کشته شدن صدمین فرد از قبیلهاش با اصابت تکه استخوانی از جمجمه متلاشی شده او – بعد از مرگش – پایان میپذیرد، روایت غمانگیز یاغیان درویش عرب (و صعالیک العرب ذوبانها..) صفحهای تازه از تاریخ ایشان ورق میزند تا هدف قرار دادن هنجارهای اجتماعی و پیوستن شمار قابل توجهی از جامعه جاهلی عرب به جریان صعالیک، حکایت از وجود اشکالی اساسی در نظام اجتماعی موجود در آن را داشته باشد. نظامی که با تقسیم جامعه به خودی و غیر خودی، خلعاء و شذّاذ و اغربه و صعلوک حاصل دیدگاهنژاد پرستانه، طبقاتی و قبیلهای و… آنها بود. جامعهای که فرد عاصی همنشینی با گرگ و کفتار و یوز پلنگ را به همصحبتی با نزدیکان ترجیح میداد: «ولی، دونکم، أهلونَ: سِیدٌ عَمَلَّسٌ/ وأرقطُ زُهلول وَ عَرفاءُ جیألُ: مرا غیر از شما خویشاوندانی نیست که آنها عبارتند از گرک تیزرو و دونده و پلنگ نرم پوست و کفتار» ساختار بیمارگونه قدرت با تکثیر تحقیر و ایجاد عقده حقارت، باعث بروز گرههای روانی و جامعه ستیزیهایی چنین میگردید تا ثابت کند وقتی نهادهای فرهنگی قدرت کارکردی ایدئولوژیک دارند وضعیت موجود به نفع عناصر مسلط ادامه خواهد یافت. جامعهای که سود بیشمار تجارت کالا به هند و شرق دور فقط در جیب تاجران بزرگ میرفت، حاصلش جز این نبود که عربهایی به دلایل عمدهای- بخصوص آب و هوای شبه جزیره – نمیتوانستند از کشاورزی و دامداری و باغداری امرار معاش کنند، به راهزنی و دزدی و تاراج کاروان های بزرگ میپرداختند، هر چند این چپاولها و قتلها باعث رانده شدن آنها از همان قبیلهای میشد که مسبب آغاز این نابهنجاریها بود. صعلوک احساس حقارت میکرد، زیرا از نظر قوم خویش حتی ارزش «یک بز گر ناقص» را هم نداشت و معدود بودند کسانی چون عنتره بن شداد (شاعر معلقهسرا)، که پس از تحمل مشقات و اثبات تعلق به طبقه برتر، مجوز ماندن در نظام حاکم را مییافتند؛حتی منسوب بودن مادر به قبیلهای کم ارج نیز باعث خواری بود و چه بسا کسانی چون عروه بن ورد را بر آن میداشت تا ارباب مروت صعالکه گردد و اعتراض خویش به جامعه طبقاتی را به نوعی عیاریگری و کمک به مستمندان تبدیل کند تا بینوایان عبسی «یا ابا الصعالیک اغثنا »گویان همراهش شوند؛ اما این شورشی ملایم به مثابه برخی همتایان قرن نوزدهمیاش «خواهان هرج و مرج و جامعه بدون نظم نیست، بلکه همکاری داوطلبانه را درست میداند که بهترین شکل آن ایجاد گروههای خودمختار است»:«بیایید تموم فعلههای صنعتی دنیا/بیایید به اتحادیه بزرگ صنعتی بپیوندید/ما سهممونو از این کره خاکی میخواهیم/بیا مث یه مرد سهمتو ادا کن! – جو هیل»
صعالیک، عاصیان درویش عرب
نجد و صحاری اطراف آن بخصوص مکه بهعنوان مهمترین شهر تجاری حجاز مرکز قدرت و نفوذ و ثروتاندوزی صاحبان قدرت قبیلهای و مالی بزرگ دوران جاهلی بود. کاروانها از بلاد مختلف به این شهر وارد میشدند و پرسودترین تجارت ارسال مالالتجارهها به شرق دور و هند بود، تا تاجران با کمترین ضرر ممکن بیشترین سود را ببرند. چنین بود که در دوران جاهلی نظام قبیلهای در معرض سه جریان شدید فاصله طبقاتی، تبعیض نژادی و پایبندی به آداب و رسوم سخت قبیلهای قرار داشت؛ این نظام بر افکار و اندیشه بعضی از شاعران دوره جاهلی تأثیری عمیق گذاشت، به گونهای که منجر به تولد و رشد صعالیک در جامعه قبیلهای عرب شد. بدون شک، شعر این طایفه همانند دیگر شاعران جاهلی، ترسیم کننده صفحاتی از زندگی قبیلهای جامعه عربی است.
با این تفاوت که شاعر صعلوک در برابر نظام قبیلهای، اقتصادی و اجتماعی که از حمایت او دست کشیده و در حق او کوتاهی کرده و او را از همه چیز منع نموده قیام کرده است.
همسایه گرگها، شنفری
نام او ثابت ابن اوس الازدی و لقب شنفری است (لب های پهن و گوشتالود او سبب چنین نامگذاری بوده است). محل ولادت او نامعلوم است. شنفری ازشاعران چالاک و تیزدو عرب است، چنانکه ضربالمثل برای دوندگی شده است.«أعدی من الشنفری: دوندهتر از شنفری». زندگی را گاه به تنهایی و گاه به همراه دیگران به غارت و چپاول گذراند. او ازشاعران صعالیک است. اشعار باقیمانده از شنفری در مایه فخر و حماسه است. مشهورترین قصیده او «لامیهالعرب» است که مشهورترین شرحهای آن شرح زمخشری موسوم به «اعجب العجب فی شرح لامیهالعرب» است؛ شنفری در قصیده لامیهالعرب که به «نشید الصحراء» نیز مشهور است، فرزند بیابانهای بیآب و علف و گیاه و رفیق درندگان و وحوش است. در عین حال مردی است با عزت نفس و با روحی لطیف.
لامیهالعرب از جهت ادبی ارزش فراوان دارد؛ زیرا نمونه کامل شعر در دوره بدوی است و از جلوههای شهرنشینی و نوشخواری به دور است. عزت نفس یک عرب بادیهنشین و خشونت زندگی بدوی و واقعیت جاهلی در معانی و الفاظش هویداست. او بیشتر به صور محسوس توجه دارد و لغات غریبه در شعر او بسیار است. آری شنفری شاعری است با احساساتی بدوی و روحی سرکش. او شاعر برابریهای طبیعت است در عین قساوت و خشونت و عریانی آن.
صفت نداران یاغی
صعالیک(لُصوص) اگر چه مردمانی اغلب کوه نشین بودند که حس ماجراجویی و محیط جغرافیایی زیستگاهشان – بخصوص در اطراف مکه – به دامن زدن غارت ها و چپاولگریهاشان میافزود، اما آنان که به نظام اجتماعی قبیله خود میشوریدند چه بسیار که اهل خانه و خانواده و زندگی بودند؛ پدرانی که در طلب روزی فرزندان به خطرناکترین اعمال دست میزدند و سرکش و بیمحابا، دلزده از بیداد و زبونی و تحقیر از قبیله بریده و به نوعی همبستگی متفاوت اجتماعی میرسیدند، اگر چه شاید همسر ستایش شده صعلوک، زنی صبور و پاکدامن و دلواپس ماجراجوییهای شویش باشد، اما گاهی زنِ شعر صعلوک در مقام سخنگوی ناخوداگاه قبیله وارد شعرش میشود، او را به جرم یاغیگری، به جرم بیمبالاتی به باد استهزاء میگیرد و نظام سلطه در جایگاه زن بهعنوان متملک داراییهای معنوی – و حتی مادی مرد – چماق تحقیر بر سر او میکوبد. شعر «من هو الصعلوک» از عروه بن الورد که بیانگر چنین نگرشی است، چنان است که بیشتر هجمههای صعالیک اگر نه از سر نداری باشد، بیشتر جنبه انتقامجویانه دارد. چنین میشود که شنفری و عروه از دست و دلبازی خودشان در اطعام داد سخن میرانند. یکی از امتنان به دست بردن غذا پیش از اطعام یاران سخن میگوید و مفاخره میکند: «وإن مدتْ الأیدی إلى الزاد لمأکن/بأعجلهم، إذ أجْشَعُ القومِ أعجل: فضیلت دیگر من نسبت به حیوانات این است که من در دست دراز کردن به غذا عجله نمیکنم زیرا انسان هر چه حریصتر عجلهاش بیشتر» و دیگری:«روزی به چپاول نجد و نجد نشینان میروم/و روزی به یغمای صحرا نشینان/و شبی نیست که میهمانی محترم نداشته باشم/شترم در به در است و خودم آس و پاس… عروه بن الورد»
از طرفی، صعلوک هرچند رانده شده قبیله خویش است، اما انتظار یاری از قبیلهاش را نیز دارد و اگر قبیله به یاریاش نیاید آنها را ذلت پذیرفته میداند.
نماد زن – قبیله
محبوبهای که صعلوک در زندان به یاد اوست یا معشوقهای که در فراق او میخواهد تا دوستانش به همدردی و مشارکت مصائب او برخیزند شاید همان دلبستگی و عشق به قبیلهای باشد که او را طرد نموده است وگرنه گریستن، دور از غیرت عرب میتوانست باشد (فاضلی، ۱۳۸۰). محبوبه او به مثابه قبیله او ایدهآلها و آرمانهای بر باد رفته او را با خود دارد «ولا جبأ أکهى مُرِبّ بعرسِهِ/یطالعها فی شأنه کیف یفعلُ: من آدم ترسویی نیستم که دائم کنار همسرش نشسته است که بپاید تا او چه میکند» او ترسوی بزدلی نمیتواند باشد که ذلت و خواری زیر نظر گرفته شدن توسط زن ، قبیله را به گردن گرفته اعمالش را زیر نظر ایشان انجام دهد.
صعلوکی مانند شنفری که خود را قرین مار و عقرب و پرنده و چرنده میکند تا از ذلت بردگی و تحقیر بیرون بیاید به شهادت ابیات اشعار باقی مانده به نمایش غربت و دور افتادگی خود در قالب کلام و واژه میپردازد. صعلوک علاوه بر آنکه در نفی و رد جامعه طبقاتی و نظام قبیلهایاش کمر به غارت و چپاول آن بسته در عرصه رسانه کلامی آن دوران نیز به تخطئه روابط و ضوابط شعری میپردازد. گاه با استفاده از کلمات غریبالمخرج از همسو شدن با جریان شعری سر باز میزند، گاه با مذهب رایج قبیله در اطوار آیینی خود، سر ناسازگاری پیدا میکند.
قبیلهای که در آن اعضا پیرو عرفی هستند که در خدمت منافع خداوندان زور و زر است، پابند بودن به سنتها به واداشتن شان در فرومایگی و ذلت میانجامد. از این روست که عدول از هنجارهای نظام قبیلهایشان شکست نمایش صریح قدرت آنان بود.
شنفری و دیگر همانندان او به خاطر ادامه حیات مجبور به ترک فضا و مکان قبیله بودند. نوعی از هجرت ناخواسته به مکانهای دوردست: وفی الأرض مَنْأىً، للکریم، عن الأذى/و فیها، لمن خاف القِلى، مُتعزَّلُ: برای شخص بزرگوار در زمین جایی برای دور شدن است از اذیت و آزار مردم و همینطور برای کسی که از خشم و کینه دیگران میترسد.»
او به دامن طبیعت پناه میبرد، با گرگ و بز وحشی و شغال همداستان میشود و ایدهآلهایش را در دامن غیر مصنوع طبیعت جست وجو میکند؛ جایی که روابط از پیش تعیین شده قراردادی حکم نمیرانند و در نفس وجود و کارکرد هستیشناختی و اجتماعیشان موشی همچنان ارزش دارد که عقابی. قانونگذاریها بر اساس منافع عدهای قلیل صورت نمیگیرد و در تنازع بقا، چرخههای حیاتی نقش قدرت مطلق را بازی میکنند. از این روست که شنفری با طبیعت یکی میشود و آنچنان در صخرهها میزید که وحوش، فرقی میان او و خودشان نمیگذارند
واقعیت این است که سنت و عرف معیارهایی را تعیین میکنند که متضمن بیعدالتیهایی درباره مردان و زنان، تبعیضها و نابرابریهای جنسی و نژادی و گروهی و قومی است. کارکردی ایدئولوژیک که به حفظ جایگاه برتر میانجامد (خسروی، ۱۳۸۳)
شنفری و تأبط شرا قهرمان بلامنازع اشعار خویشند، هرچه قبیله آنان را پست و خوار و ذلیل قلمداد نموده است. اینان در جایگاه خودساخته و پرداخته شخصیشان ابر قهرمانی هستند تیزرو، قدرتمند، پر استقامت و کارآزموده که بیوجود آنها جنگها معنی ندارند و با حضور ایشان پیروزی قطعی است. اغراق در برخی صفات نیز از همین عقده و عقیده ناشی میشود تأبط شرا نیز در این میانه کم نمیآورد. او اینبار در وادی خیال خود را شهسوار بیمانندی میپندارد که با کشتن دیو در سرزمین «رحی بطان »قهرمان بیهماورد این تحقیرشدگی روانی است.
همه اینها چه در دوران جاهلی که قبایل در سیستم قدرت قبیله به استثمار فکری و روحی و جسمی افراد مورد تبعیض میپرداختند و چه حتی در زمانی که اعتراض به خلیفه اموی پاسخی جز شمشیر نداشت، زمینهساز طرح این سؤال تاریخیست که حکومتها در بازستاندن آنچه حق خود میدانند دریغ نمیورزند، اما از ادای وظیفه خود سر باز میزنند.
شباهت شاعران صعالیک با شاعران غربی
آنارشیسم / یاغیان عصر جدید
از «anarkia» یونانی گرفته شده است به معنی بیسروری، هوادار برافتادن هرگونه دولت و همیاری داوطلبانه مردم و گروهها به جای آن(دانشنامه سیاسی، آشوری، ۱۳۸۰، ص۴۰). جامعهای فاقد هر گونه ساختار طبقاتی یا حکومتی با اندیشمندانی برجسته مثل لئو تولستوی، نوام چامسکی، میخائیل باکونین و ویلیام گادوین.
بنیادی که بر پایه دشمنی با دولت است، وجود هرگونه قدرت سازمان یافته اجتماعی و دینی را ناروا میداند. نظریهپردازان این تفکر اندیشههایشان را مربوط به قرنها قبل از زمان معاصر در گفتار متفکران یونان باستان جستوجو میکنند. شاخههای انقلابی و مسالمتجوی آنها بیشتر در سده ۱۹ میلادی اعلام موجودیت میکنند. شورشیانشان سیاستمداران و پادشاهان بسیاری را ترور میکنند، اعتصابات زیادی را راه میندازند، به تجهیزات پلیس حمله میکنند و بهطور کلی از هیچ کاری برای سرکوب دستگاه قدرت(دولت) فروگذاری نمیکنند. برای مثال در آوریل ۱۸۷۷ است که Russian stepniak حلقهای از آنارشیستهای روسی است که در سال ۱۸۷۸ رئیس پلیس مخفی روسیه را با کارد به قتل میرساند و سی نفر دیگر از آنان شورشی را در یکی از ایالات آغاز میکنند و روستاهایی از آن را به تصرف خود در میآورند، اسناد مالیاتی را میسوزانند و پایان حکومت شاهنشاهی را اعلام میکنند!جامعه آرمانی آنارشیستها از زبان اریکو مالاتستا (۱۸۵۳- ۱۹۳۲) از نظریهپردازان آنارشیست چنین است: «ما آنارشیسمی میخواهیم که در آن جامعه بر آزادی و همکاری داوطلبانه مبتنی باشد؛ جامعهای که در آن هیچکس نتواند خواستههایش را به دیگران تحمیل کند و در آن همه بتوانند هر کاری که دوست دارند انجام دهند. و با یکدیگر داوطلبانه به رفاه جامعه کمک نمایند. اما به این دلیل آنارشیسم پیروزی قطعی و عمومی نخواهد داشت مگر اینکه همه مردم نه تنها نخواهند فرمان برند، بلکه قصد فرمان دادن را هم نداشته باشند. آنارشیسم نتیجه نخواهد داد مگر اینکه مردم مزیت اتحاد را فهمیده باشند و بدانند چگونه طرحی از زندگی اجتماعی را سازماندهی کنند که در آن نشانی از زور و خشونت نباشد»:
«فعلههای دنیا برخیزید بلند شید / زنجیر پاره کنید، حقتونو بخواهید / هرچی به دست میارید مال استعمارگراست / زانو زدن و کرنش عاقبت شماست / از قنداق تا گور حمالی با شماست / این آخر خودخواهی نیس سرمایه داشتن؟ / ثروت داشتن برده داشتن؟ / کر: / قدی راست کن بلند شو اسیر / ای گرسنه پاها تو زنجیر / بلندشو بجنگ از هر نژادی / از هر سرزمین از هر آبادی / واسه سرزمینی که مال همهس / هقهق بچهها واسه یه تیکه نون / میلیون ها گرسنه مرده یا بیجون / این گام آخر رو محکمتر بردار / با هم بودن رو معنی کن برار / با فکر واحد ما کارگرا / قطارا میایستن / کشتیا رو دریا / زنجیر تو زنجیر / ماها پشت به پشت / کارخونه، معدن، چرخای عالم / میچرخه میگرده پا به پای ما / ماها سرا پا، اونا سر پا / متحد بشید مردای فعله / زنای کارگر شونه به شونه / دشمنا طماع، ماها مثل موج / جارو میکنیم از زیر تا به اوج / برا یکی شدن قد علم شده / تنها ضعفمون جداییمونه / پی شعارمون، اونکه میمونه – /: «همه برا یکی، یکی برا همه» / کارگرای دنیا برخیزید بلند شید / با کل نیروتون دست به دست هم / حق خودتونو باس پس بگیرید / گریه واسه نون، ممنوع ممنوع / ما آزاد میشیم عاشق و سرزنده / وقتی فعلهها همه یکی باشن / پرچم سرخ رو بر افرازن! – جو هیل»
مختصات و شرایط یک انقلاب آنارشیستی را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد: الف) لغو استثمار و ستم انسان بر انسان/ب) لغو مالکیت خصوصی و حکومت/ج) نابودی نگونبختی و خرافات و نفرت/د) صدمه به نهادهای مالکیت خصوصی و حکومت/ه) ستایش آگاهی انسان/و) افشای دروغهای بزرگ جهانی/ظ) تقویت روح اتحاد و ابتکار این جامعهآرمانی آنارشیستها اما در قرن بیستم با شکستهایی بزرگ مواجه شد. بجز در اسپانیا، در همه جای دیگر سازمانهای آنارشیستی و سندیکالیستی میدان را به سازمانهای سوسیالیستی دولتهای بوروکرات تحویل دادند سازمان هایی که تمایل به کنترل جنبش طبقه کارگر داشت(گیلس پترز).
آنارشیستها معتقد بودند هر حکومتی وحشیانه قوانینش را به همه تحمیل میکند و همه مردم را خواه ناخواه به انقیاد تحت استثمار و تحکیم نهادهای موجود مجبور میکند پس با برداشتن خشونت حکومتی، خشونت ایشان نیز دلیلی موجه خواهد داشت. مالاتستا در علت به وجود آمدن آنارشیسم توجیه میکند که: «ستم تودهها در طول قرنها توسط گروه کوچک ممتاز، همیشه نتیجه بیکفایتی ستمدیدگان در توافق بین خودشان برای سازماندهی در تولید، خوشی و تفریح و نیاز دفاع از خود علیه کسانی که خواست استثمار و ستمگری برایشان را داشتهاند، است. آنارشیسم برای حل این اوضاع و احوال میآید».
«اگه خون بره خدا دیگه برات کافیه/پس به اتحادیه بزرگ صنعتی بپیوند/اگه برای یه تغییر تو زندگی گوشت و تخم مرغ داشته باشی/پس بیا مثل یه مرد سهمتو ادا کن/اگه میخوایی اراذل کلهتو متلاشی کنن/سازماندهی نکن، از همه اتحادیهها متنفر باش/اگه تا قبل از مرگت چیزی نمیخوای/برو با کارفرمات دست بده تا عاقل به نظر برسی – جو هیل»
شورشی چشم زاغی کارگر
جو هیل (جوئل امانوئل حق لاند) وقتی در نوزدهم نوامبر ۱۹۱۵ جلو جوخه آتش قرار میگیرد و شتلر – سرجوخه اعدام – فرمان «آماده… هدف… »را میدهد، ناگهان هیل فریاد میزند: «آتش! شروع کنید، آتش..». در شرح حال تازهای که آدلر به سال ۲۰۱۱ از هیل منتشر میکند، اسناد و مدارک تازهای حمل بر بیگناهی او به دست داده است. آدلر گمان دارد که هیل قربانی شدن خود بهعنوان فدایی جنبش کارگری را با ارزشتر از زنده بودن خود فرض کرده است و به همین دلیل هم در محاکمه از ادای سوگند سر باز میزند و متعاقباً همه شانسها را برای تبرئه خود از دست میدهد…
او متولد گاول سوئد است. طرفدار حزب کارگر امریکایی – سوئدی، ترانهنویس، شاعر که اگرچه انگلیسی زبان مادری او نیست، اما به واسطه شغلهای مختلفی که در اقصی نقاط امریکا دارد – از نیویورک تا سانفرانسیسکو – آن را بخوبی فراگرفته است. مکرراً با تغییر شغل مواجه است. مهاجرت به امریکا و تلاش برای یافتن شغلی ثابت با حقوق و مزایای کافی او را بهعنوان کارگری مهاجر و آواره، سرگردان جامعه طبقاتی و صنعتی امریکای آن زمان میکند. در همین سالهای آوارگیست که به اتحادیه کارگران صنعتی میپیوندد. کارتون میکشد، ترانه مینویسد و تعدادی از شعرهایش مثل: «واعظ و برده زرخرید»، «ولگرد»، «دختر یاغی» به مشهورترین ترانههای آن زمان تبدیل میشود:«اگر سفت و سخت و اگر سنگلاخ/همش کوره راهه، همش خارزار
اگر جادهمون راه آزادیه/تو اون کفش چوبیت رو بردار بیار/با اون میخچهها درد بیگانه نیست/برا ما شدن، جمع شدن، چاره نیست/با اون کفشای چوبی کهنه خوب/میشه کوه هم جابه جا کرد و بُرد/قسم میخورم با همین عزممون/میشه مشت دنیارو واکرد و بُرد – جو هیل»
از عنفوان فقر
هیل به سال ۱۸۷۹ در گاول سوئد متولد میشود. سومین فرزند از خانوادهای ۹ نفری که تا تولد او سه فرزند از دست داده بود. پدرش – رالف – راهنمای خط آهن گاول – دالا بود که در ۴۱ سالگی مرد و مرگ او میراثی جز ورشکستگی اقتصادی و اوضاع بد مالی به همراه نداشت. مادرش (گاریتا کاتارینا) اگر چه با کار سخت توانست خانواده را کنار هم نگه دارد، اما این امر تا زمان مرگش در ۱۹۰۲ ادامه نیافت. جوهیل در اوایل جوانی – حدود بیست سالگی – است که به بیماری پوستی مبتلا میشود و در استکهلم مورد درمان قرار میگیرد که در همان سال مرگ مادر به همراه برادرش پل، به امریکا مهاجرت میکند. چهره خشن فقر و نداری او را به جلای وطن و اختیار عنوان کارگر مهاجر مجبور میکند. سفری از نیویورک به ساحل غربی ایالات متحده… سانفرانسیسکو شهر بزرگ تجاری مملو از کارگران و کارفرمایان. شهر امیدهای دور بسیاری از طبقه کارگر. اما حتی طبیعت نیز علیه فرودستان است. زلزله بزرگ سانفراسیسکو در بامداد ۱۸ آوریل ۱۹۰۶ قریب به ۴۹۸ کشته و بیش از ۴۰۰ هزار نفر بیخانمان را به جمع نیازمندان این شهر اضافه میکند. روزها به سختی میگذرند و آوارگی بین شهرها ادامه دارد. هیل با نام مستعار «جوزف هیل استروم» نامهای رسمی به اتحادیه مینویسد و با شرح زندگی خود بهعنوان کارگری مهاجر، عضو اتحادیه کارگران صنعتی جهان میشود. روزهای سخت در لنگرگاه «سان پدرو» کالیفرنیا به بیگاری و فعلگی میگذرد.
هیل در این تشکیلات است که با یاران هماندیشه جایگاهی برای خود دست و پا میکند. سفرهای زیادی برای سازماندهی کارگران عضو انجام میدهد و در همین سفرهاست که ترانههای سیاسی و اشعار هجو و هزلش او را در سخنرانیها و بین طبقات ضعیف کارگری زبانزد خاص و عام میکند. ترانهها و شعرها و کارتونهایش را با نام «جو هیل» امضا میکند و خیلی زود در میان سرودهای مردمی و آوازهای آیینی آن دوران جا باز میکند. عبارات نویی چون: کیک تو آسمونا: «pie in the sky» در شعر واعظ و برده زرخرید، از ابداعات شاعرانه او محسوب میشود که به مثل سائر [داستان رونده بر افواه، زبان زد] تبدیل میشود.
کمینگاه حادثه
هیل که بهعنوان کارگری مهاجر تمامی غرب را به امید روزهای بهتر و روزگاری موافق از شغلی به شغلی و از شهری به شهری میکوچد در واپسین شغل کارگریاش نزدیک دریاچه نمک پارک سیتی ناخواسته درگیر حادثهای میگردد. دهم ژانویه ۱۹۱۴ جان جی موریسون و پسرش توسط دو فرد مسلح با نقاب سرخ مورد هدف گلوله قرار گرفته کشته میشوند. پلیس به خاطر شغل سابق مقتول که افسر پلیس بوده فرضیه تسویه حساب را مطرح میکند، شاهد اصلی قتل با وجود انکار اولیه به شناسایی او در زمان قتل شهادت میدهد. هیل مجرم شناخته میشود. وکیل مدافع پس از رد درخواست تجدید نظر میگوید: «مهمترین دلیل محکوم کردن هیل به قتل عضویت او در تشکیلات کارگران صنعتی است و اگر این جرم اوست او براستی مجرم است!»
هیل در نامهای به روزنامه اجتماعی آن عصر مینویسد: «به دلیل بزرگ بودن اسم و رسم موریسون، پرونده او باید یک قربانی داشته باشد. یک نفر که زیر برگه اتهام را امضا کند و همانطور که اذهان مسموم میخواهند چه کسی بهتر از یک ولگرد بیکس و کار، یک سوئدی و بدتر از همه یک عضو کارگران صنعتی، کسی که هیچ حقی برای زندگی کردن ندارد و همین است که بر حسب وظیفه بهعنوان قربانی انتخاب شده است!» با وجود درخواست عده کثیری از هنرمندان و فعالان جهانی و ناعادلانه خواندن دادگاه، حکم قطعی میشود. آخرین شعر- ترانه جو هیل که قبل از اعدامش مینویسد چنین است:«همه اونچه که میخوام سادهست/چیزی نیس تا این وسط قسمت شه/گریه و زاری برا من ممنوع
خزه رو سنگ ولو جا نمیشه…
تنمو اما اگه دستم بود
میسوزوندم تا که خاکستر شه
ببره باد به بستانی که
گل کنه سبزه، چمن گُلتر شه!
آخرین خواسته من سادهس
غنچگی بسه گلی… آمادهس – جوهیل»
*ترانههای متن یادداشت از کتاب «همنوایی شبانه یاغیها: معرفی و ترانههای جو هیل / نشر نگین سبلان ۱۳۹۴ به بازآفرینی نگارنده است»
شباهت شاعران صعالیک با شاعران غربی
منبع: ایران